پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
در تاریکی رقصیدن: [عامیانه، کنایه ] در غیبت کسی رجز خواندن و ادعای بی خود کردن.
در تاریکی روشنایی را پاییدن: [عامیانه، کنایه ] به طور نهانی مراقب کسی یا چیزی بودن.
در پسی ماندن: [عامیانه، کنایه ] عقب ماندن، موفق نشدن.
در پوست کسی رفتن: [عامیانه، کنایه ] سخت مزاحم کسی شدن، از کسی بد گفتن.
درب و داغان : [عامیانه، کنایه ] خرد و متلاشی، پریشان.
دربند چیزی بودن: [عامیانه، کنایه ] در خیال چیزی بودن.
در بردن : [عامیانه، اصطلاح] بیرون بردن، گذراندن.
در به دری : [عامیانه، کنایه ] بی خانمانی، آوارگی.
در بحر چیزی رفتن : [عامیانه، کنایه ] در چیزی دقیق شدن، سخت متوجه ی چیزی شدن.
در به در شدن: [عامیانه، کنایه ] آواره شدن، بی خانمان شدن، جا و منزل مناسبی نداشتن.
در بحر چیزی بودن: [عامیانه، کنایه ] تمامن به چیزی اندیشیدن.
در باغ سبز نشان دادن: [عامیانه، کنایه ] وعده های فریبنده دادن، امید واهی برای کسی ایجاد کردن.
درآوردن دلی از عزا: [عامیانه، کنایه ] پس از مدت ها گرسنگی غذای مفصل و مطبوعی خوردن، به خوشی و راحتی ساعتی را گذراندن.
درآوردن شکلک: [عامیانه، اصطلاح] ادا در آوردن.
درآوردن دلی از عزا: [عامیانه، کنایه ] پس از مدت ها گرسنگی غذای مفصل و مطبوعی خوردن، به خوشی و راحتی ساعتی را گذراندن.
در آوردن تقلید : [عامیانه، اصطلاح] ادای کسی را در آوردن، مسخره کردن.
در آوردن پول : [عامیانه، اصطلاح] برای به دست آوردن پول و درآمد کوشیدن.
در آوردن پول : [عامیانه، اصطلاح] برای به دست آوردن پول و درآمد کوشیدن.
در آمدن از زیر بته : [عامیانه، کنایه ] خانواده و اصل و نسبی نداشتن .
در آمدن گند کاری : [عامیانه، کنایه ] برملا شدن افتضاح پنهان شده .
در آمدن از جلوی کسی : [عامیانه، کنایه ] با کسی مقابله به مثل کردن، در برابر کسی مقاومت کردن.
دُرافشانی کردن: [عامیانه، کنایه ] مشتی یاوه به هم بافتن.
در آمدن از آب: [عامیانه، کنایه ] نتیجه دادن، تربیت شدن، روشن شدن حقیقت .
در آش رشته گوشت دیدن : [عامیانه، ضرب المثل] چیزی غیرمنتظره و دور از انتظار دیدن.
در آسمان جستن و در زمین یافتن: [عامیانه، ضرب المثل ] چیزی یا کسی مورد علاقه را غیر منتظره یافتن و دیدن.
دراز نوشتن: [عامیانه، اصطلاح] مطلب را طول دادن، طومار نوشتن.
در آستین داشتن : [عامیانه، کنایه ] حاضر و آماده داشتن.
درازکش کردن : [عامیانه، اصطلاح] رو در روی زمین دراز کشیدن.
دده سیاه: [عامیانه، اصطلاح] نوکر، نوکر سیاه.
دده مطبخی: [عامیانه، اصطلاح] آدم کثیف و بد بو.
دراز به دراز: [عامیانه، اصطلاح] تعبیری برای کسی که مدتی دراز خوابیده است. یک ریز ( ( نخستین بار، آن گربه سیاه یک تیغ بود که مرگ را به من نشان داد. ی ...
ددم وای: [عامیانه، اصطلاح] وای پدرم، برای اظهار تاسف یا مزاح و شوخی گفته می شود. این یک اصطلاح است مرکب از دو کلمه ترکی و فارسی .
ددری: [عامیانه، اصطلاح] کسی که همیشه می خواهد بیرون برود، زن بدکاره.
ددر برو : [عامیانه، اصطلاح] نانجیب، زن بدکاره.
ددر رفتن: [عامیانه، کنایه ] بیرون رفتن.
دخیل بودن : [عامیانه، کنایه ] خواهش و التماس کردن از کسی برای انجام ندادن کاری. پناهنده شدن به شخصی یا اماکن زیارتی .
دخل داشتن : [عامیانه، کنایه ] : [عامیانه، اصطلاح] ربط داشتن، مربوط بودن.
دخل کسی آمدن: [عامیانه، کنایه ] کلک کسی کنده شدن، کار کسی ساخته شدن، نابود شدن.
دخل و خرج کردن: [عامیانه، کنایه ] درآمد بیش از هزینه شدن، سود بردن.
دخل چیزی ( یا کسی ) را آوردن : [عامیانه، کنایه ] چیزی ( یا کسی ) را نابود کردن، کسی را شکست دادن ( مفتضح کردن ) .
دختر سعدی : [عامیانه، اصطلاح] دختری که بیش تر در بیرون از خانه و کم تر در خانه است . در زنجان به این نوع از دختر ها دختر ِ چهار راه سعدی گفته می شود .
دخترکی : [عامیانه، اصطلاح] دوشیزگی، بکارت.
دختر دم بخت: [عامیانه، اصطلاح] دختری که هنگام شوهر کردن او رسیده باشد.
دبه ی کسی را روغن کردن: [عامیانه، کنایه ] با دادن پول و هدیه کسی را راضی کردن.
دبه در پای شتر انداختن: [عامیانه، کنایه ] در میان مردم فتنه انگیزی کردن.
دبه در آوردن: [عامیانه، کنایه ] جر زدن، از قول خود سر باز زدن، اظهار پشیمانی کردن پس از عقد قرارداد. دبه در آوردن: [عامیانه ، کنایه ] پس از توافق در ...
دبه خایه: [عامیانه، اصطلاح] مبتلا به فتق بیضه.
دبوری : [عامیانه، اصطلاح] بی سر و پایی، ولگردی.
دایی اوغلی : [عامیانه، اصطلاح] پسر دایی. .
دایه ی مهربان تر از مادر: [عامیانه، ضرب المثل ] پرستاری که بیش از مادر مواظب کودک است، کسی که تظاهر به دل سوزی می کند. ( ( هنوز هم که صحبتش گل می ک ...