پیشنهاد‌های علی باقری (٢٩,٤٦٦)

بازدید
١٠,٨٣١
پیشنهاد
١

خاک بر سر کردن ؛ در مورد غیبت تعبیری است که در مقام تحقیر طرف استعمال کنند : خاک بر سر کند شهی که ورا نبود در زمانه حکم روا. سنائی.

پیشنهاد
٠

خاک بر سر بودن ؛ دشنامی است : از مال و دستگاه خداوند عز و جاه چون راحتی بکس نرسد خاک بر سرش. سعدی ( صاحبیه ) .

پیشنهاد
٠

خاک بر سر ریختن ؛ خاک بر سر پاشیدن. خاک بر سر فکندن. - || عزاداری کردن : جامه ها چاک زده خاک بر سر ریختند. ( مجالس سعدی ) .

پیشنهاد
٠

چون ماهی بخاک بودن ؛ در تب و تاب بودن. مضطرب بودن : بدو گفت گودرز کای پهلوان هشیوار و جنگی و روشن روان چنانیم بی تو که ماهی بخاک بسنگ اندرون سر تن ان ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خاک انداختن ( یا ) خاک در کاری انداختن ؛ کار را اخلال کردن. رابطه ای را بر هم زدن : دشمنان خاک در این کار همی اندازند ورنه من پاکترم پاکتر از آب زلال ...

پیشنهاد
٠

پوزه کسی را در خاک مالیدن ؛ تودهنی زدن. نظیر: بینی کسی را بخاک مالیدن.

پیشنهاد
٠

پی چیزی را بخاک افکندن ؛ اساس و پایه امری را بر هم زدن : ابا هر که پیمان کنم بشکنم پی و بیخ رادی بخاک افکنم. فردوسی.

پیشنهاد
٠

پشت بخاک آوردن کسی ؛ در کشتی او را مغلوب کردن با آوردن پشت او بزمین : از روی لاف گفتم آرم بخاک پشتش. کمال اسماعیل.

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بر خاک نشستن ؛ بیچاره شدن : بر خاک ره نشستن سعدی عجب مدار مردان چه جای خاک که در خون طپیده اند. سعدی ( بدایع ) .

پیشنهاد
٠

بر خاک نشستن تیر ؛ بخاک نشستن تیر.

پیشنهاد
٠

بینی کسی را بر خاک مالیدن ؛ خوار کردن : برانداختن بی دینان و بر خاک مالیدن بینی معاندان. ( تاریخ بیهقی ) .

پیشنهاد
٠

بر خاک خون کسی را ریختن ؛ کسی را کشتن. کسی را نابود کردن و از بین بردن.

پیشنهاد
٠

بر خاک نشاندن ؛ شکست دادن. از بین بردن. نابود کردن. ذلیل کردن : سپاهی را بر خاک نشاند بنبردی جهانی را از خاک برآرد بنوالی. فرخی.

پیشنهاد
٠

بخاک سیاه نشستن ؛ به بدبختی افتادن. بی مال و منال شدن.

پیشنهاد
٠

بخاک و خون کشیدن ؛ خراب کردن و کشتن.

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بخاک افکندن ؛ پایمال کردن. ضایع کردن : هر آن کس که عهد نیا بشکند سر راستی را بخاک افکند. فردوسی.

پیشنهاد
٠

بخاک آبروی کسی را ریختن ؛ آبروی کسی بردن.

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بخاک افتادن ؛ سجده کردن. زمین را بوس کردن مر تعظیم را.

پیشنهاد
٠

از خاک ستاندن و به آب دادن ؛ کنایه از نیست و نابود کردن. ( آنندراج ) : چو دریا بتلخی جوابش دهم ز خاکش ستانم به آبش دهم. نظامی ( از آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

بچشم کسی خاک افکندن ؛ خاک در چشم کسی پاشیدن بجهت جلوگیری از دیدار او : و گر ستیزه کند در دو چشمش افکن خاک. ( گلستان ) .

پیشنهاد
٠

از خاک برگرفتن ؛ مرحمت کردن. کرم کردن. عنایت کردن. لطف کردن : در لب تشنه ما بین و مدار آب دریغ بر سر کشته خویش آی و ز خاکش برگیر. حافظ.

پیشنهاد
١

از خاک برداشتن ؛ لطف کردن. کرم کردن : برداشت ز خاک عالمی را در خاک نهاد روزگارش. انوری.

پیشنهاد
٠

از خاک برآوردن ؛ کرم کردن. بزرگ کردن. بنوا رساندن : سپاهی را بر خاک نشاند به نبردی جهانی را از خاک برآرد بنوالی. فرخی.

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خاک می کِشَد؛ عقیده عامه این است که مرگ هر کس در محل معلومی مقدر است. ( از امثال و حکم دهخدا ) .

پیشنهاد
٠

خاک کوچه برای باد سودا خوب است ؛ به استهزاء به زنانی که به کوچه گردی مایل باشند گویند. ( از امثال و حکم دهخدا ) .

پیشنهاد
٠

خاک مرده پاشیده اند ( به فلان جا ) ؛ بیکاری و عطالتی تمام ، یا سکوت و خاموشی کامل در آنجاست. ( از امثال و حکم دهخدا ) .

پیشنهاد
٠

خاک در امانت خیانت نمیکند، نظیر: آمن من الارض. ( از امثال و حکم دهخدا ) . خاک در خواب مایه روزیست برزگر را دلیل بهروزی است. سنائی ( از امثال و حکم ...

پیشنهاد
٠

خاک پاک بی گندم ؛ مزاحی است که بصورت گزافه در مغشوش بودن دانه ها و غلات گویند. ( از امثال و حکم دهخدا ) .

پیشنهاد
٠

خاک پاک می کند؛ گناه مردگان را عفو کنند. ( از امثال و حکم دهخدا ) . خاک تاریک بخورشید شود رخشان. ناصرخسرو ( از امثال و حکم دهخدا ) .

پیشنهاد
٠

خاک بر آن خورده که تنها خوری ، نظیر: تنهاخور برادر شیطان است ، تزاحم الایدی فی الطعام برکة. ( از امثال و حکم دهخدا ) .

پیشنهاد
١

خاک برایش خبر نبرد ؛ تعبیری است که چون از مرده ای بد گفتن خواهند کلام را بدین جمله آغاز کنند. ( از امثال و حکم دهخدا ) . خاک بر لب مالیدن : تو شناسی ...

پیشنهاد
٠

خاک از توده کلان بردار ؛ بمعنی از نو کیسه قرض مکن یا مرادف �اگر خاک هم بسر میکنی پای تل بلند� ابن یمین گوید: همت از مردمان نیک طلب خاک از توده کلان ب ...

پیشنهاد
٠

خاک او عمر تو بادا که به او میمانی ؛ مثلی است که وقت تشبیه فردی بفرد مرده ای میزنند و این مثل را بقصد استخفاف مشبه و مشبه به استعمال کنند. نظیر: صبا ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٢

دکتر کزازی در مورد واژه ی " فرّه " می نویسد : ( ( فرّه در پهلوی در ریخت خورّه xwarrah بکار می رفته است . واژه ی پهلوی از خوَرْنَه اوستایی بر آمده است ...

پیشنهاد
٠

هارت و پورت کردن : خشم گرفتن و به درشتی سخن گفتن ، اشتلم کردن ، رجز خواندن و تهدید کردن ( مترادف : گرد و خاک کردن ) ( ( آخر ، بی غیرت، آن مردها که تو ...

پیشنهاد
٠

اَدای چیزی را در آوردن : به چیزی تظاهر کردن یا حالت یا صفتی را به خود بستن ( ( آیا می خواستی اَدای نوع دوستی را در بیاوری یا خودت را مدیر وظیفه شناس ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اَخ و پیف : اظهار نفرت و اشمئزاز که در گرفتگی چهره و حرکت لب ها آشکار شود ) ) چوپان. . . تا آمد بگوید قربان، که شاه اخ و پیفی کرد و به اشارۀ دست فهما ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اَخم و تَخم : ترشرویی و کج خلقی ( حرف ها را با تند خویی و اخم و تخم تند تند زده بود . ) ) رجوع شود به ( نجفی ، ابوالحسن ، فرهنگ عامیانه فارسی )

پیشنهاد
٠

اَدای کسی را درآوردن : رفتار و حرکات کسی را تقلید کردن ( برای مسخره کردن او یا برای جلوه دادن خود به شکل او ) . ( ( ادای مرا در آورده بود که چطور کلا ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

به ادای کسی : به تقلید ناشیانه از کسی . ( ( عده ای دیگر به ادای زنهای فرنگی ، پیراهنهای قشمشم دارند . ) ) رجوع شود به ( نجفی ، ابوالحسن ، فرهنگ عامی ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

اداره کردن ( کسی را ) : مخارج زندگی کسی را تامین کردن ، وسایل زندگی کسی را فراهم آوردن ( ( با پولی که از این راه به دست می آورد پسر و دخترش را بعد از ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مادر خاک ؛ کنایه از زمین است : هرجسد را که زیر گردون است مادری خاک و مادری خون است مادر خون بپرورد در ناز مادر خاک ازو ستاند باز گرچه بهرام را دو ماد ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مادر باغ ؛ کنایه از زمین است که به عربی ارض گویند. ( برهان ) . کنایه از زمین است. ( آنندراج ) . زمین. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) : مادر با ...

پیشنهاد
١

مادر زنت دوستت داشت ، بگاه آمدی ، از ماحضر هنوز برای تو چیزی برجاست. ( امثال و حکم دهخدا ایضاً ) . مادر زنت دوستت نداشت ، دیر رسیدی ، آنچه بودخورده ...

پیشنهاد
٠

مادر عاشق بیعار است ، هر چند فرزند بی مهر باشد مادر را مهر نکاهد. ( امثال و حکم دهخدا ایضاً ) . مادر فرزند را بس حقهاست . ( امثال و حکم دهخدا ) .

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

هم مادر ؛ دارنده یک مادر . ( از فهرست ولف ص 859 ) . از یک مادر بودن. هم مادر بودن : چنین گفت زن ، کو ز من کهتر است جوان است وبا من ز هم مادر است . ف ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مادر مادر ؛ مادر بزرگ. جده. زنی پیر و کهنسال : بس قامت خوش که زیر چادر باشد چون باز کنی مادر مادر باشد. ( سعدی ) .

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مادر هفت تا ؛ دختر و زن حراف و زبر و زرنگ. . . ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ) .

پیشنهاد
١

مادر فولادزره ؛ مادر دیوی موسوم به فولادزره که درداستان امیرارسلان یاد شده. - || پیر زن بدترکیب و بدریخت و بدجنس و بدزبان و نفرت انگیز. در مقام تحق ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مادر شیر ؛ مادر رضاعی : وصهر آن باشد که حرام باشد بسبب ، چنانکه مادر شیر و خواهر شیر. ( تفسیر کمبریج ج 1 ص 288 ) .