پیشنهاد‌های علی باقری (٣٨,٩٠٥)

بازدید
٢٧,١٦٢
پیشنهاد
٠

سیاه گشتن دل از چیزی ؛ سیر شدن دل از آن. - || سخت قسی شدن نسبت به آن. رجوع به این ترکیب ذیل سیاه شود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سیه دل ؛ بدخواه. بداندیش. بدکردار. - || سخت دل. قسی القلب. - || تیره : خبر شد به مدین پس از روز بیست که ابر سیه دل بر ایشان گریست. سعدی.

پیشنهاد
٠

سیاه شدن دل کسی ؛ قساوت یافتن. تیره شدن. سخت شدن.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سوز دل ؛ سوزش دل. اضطراب. پریشان حالی : کسی روز محشر نگردد خجل چو شبها به درگه برد سوز دل. سعدی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سوختن دل را ؛ در رنج قرار دادن آن : دل بی گناهان کابل مسوز کزین تیرگی اندرآید بروز. فردوسی.

پیشنهاد
٠

- سوختن دل بر کسی ؛ متألم گردیدن بر او. رجوع به این ترکیب ذیل سوختن شود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سوختن دل ؛در رنج قرار گرفتن آن : گر دست به دل برنهم از سوختن دل انگِشت شود بی شک در دست من انگشت. دقیقی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سنگ بر دل زدن ؛ کنایه از دل از هوس بریدن. رجوع به این ترکیب ذیل زدن شود.

پیشنهاد
٠

- سرد کردن کسی را بر دل کسی ؛ ناخوش و بی مزه گردانیدن. او را از نظر وی انداختن. رجوع به سرد کردن ، و بر دل سرد کردن در ردیف های خود شود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سر رفتن دل ؛ تنگ حوصله شدن. ( فرهنگ عوام ) . رجوع به سر رفتن در ردیف خود شود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سرگشته دل ؛ دل سرگشته. دل شوریده : سرگشته دلی دارم در پای جهان مفکن نارنج به سنگستان مسپار نگه دارش. خاقانی.

پیشنهاد
٠

سبک گرداندن دل ؛ پاک کردن دل. خالی کردن دل از کین یا غم : دل سبک گردان ز کین تا قابل نیکان شوی باغبان بیرون کند از خاک گلشن سنگ را. اقامت صفاهانی ( ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سخت دل شدن ؛ قساوة. قسوة. ( دهار ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سخت دلی ؛ سنگین دلی. قساوة. قسوة. ( دهار ) . رجوع به سخت دلی در ردیف خود شود.

پیشنهاد
٠

زیارت دل کردن ؛ دریافتن مقام دل : تا بتوانی زیارت دلها کن کافزون ز هزار کعبه آمد یک دل. خواجه عبداﷲ انصاری. رجوع به زیارت کردن در ردیف خودو عمارت د ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سبک شدن دل ؛ ترسیدن : از هول زخم او دل گیتی سبک شود گر در مصاف دست به گرز گران کند. مسعودسعد.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زنده شدن دل ؛ شاد و خرم شدن آن : دل زنده شدم به بوی بویت کآن بوی ز دل نهان مبینام. خاقانی. رجوع به زنده شدن شود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زنده کردن دل ؛ شادمان و خرم گردانیدن آن : نور ادب دل را زنده کند. ( کلیله و دمنه ) . و رجوع به زنده کردن شود.

پیشنهاد
٠

زنده بودن دل به چیزی ( به کسی ) ؛ شاد بودن و آرامش خاطر داشتن از او. رجوع به زنده شود.

پیشنهاد
٠

زنده داشتن دل ؛ شاد گردانیدن آن. رجوع به زنده داشتن شود.

پیشنهاد
٠

زبان با دل راست داشتن ؛ هرچه در دل است بر زبان راندن. رجوع به این ترکیب ذیل راست داشتن شود.

پیشنهاد
٠

روی دل نگریستن ؛ برحسب هوی و هوس و میل خود به چیزی نگاه کردن : فرمودیم تا حجتی که مناسب شرع و راستی باشد از قضاةاسلام بستانند تا هیچکس روی دل ننگرد و ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

روی دل نمودن ؛ جوانمردی و سخاوت داشتن. رجوع به این ترکیب ذیل روی شود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

روی دل گشادن ؛ باز کردن و گشودن سینه. رجوع به همین ترکیب ذیل روی شود. روی دل گشادن ؛ باز کردن و گشودن سینه. ( ناظم الاطباء ) .

پیشنهاد
٠

رمیده بودن دل ؛ آشفته و پریشان بودن آن : دلم رمیده لولی وشی است شورانگیز دروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز. حافظ.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رنجیدن دل ؛ آزردن دل. دلتنگ شدن. دل آزرده شدن. آزردگی خاطر یافتن : دل که رنجید از کسی خرسند کردن مشکل است شیشه بشکسته را پیوند کردن مشکل است. ؟ ( ام ...

پیشنهاد
٠

روائی دادن دل ؛ اجازه دادن وجدان ، گویند: دلم روائی نمی دهد؛ وجدانم اجازه نمی دهد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

روشن بودن دل ؛ دانا بودن. پاکدل بودن : دلش روشن و دعوتش مستجاب. سعدی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رمیده دل ؛ آشفته دل. پریشان دل. مضطرب و مغموم دل : من رمیده دل آن به که در سماع نیایم که گربه پای درآیم به دربرند به دوشم. سعدی.

پیشنهاد
٠

رمیدن دل از چیزی ؛ نفرت کردن از آن. بیزار شدن از آن. - || گریختن. مضطرب شدن : چپ و راست لشکر کشیدن گرفت دل پردلان زو رمیدن گرفت. سعدی. رجوع به دل ...

پیشنهاد
٠

رفتن دل برای چیزی ؛سخت خواهان آن شدن. رجوع به این ترکیب ذیل رفتن شود.

پیشنهاد
٠

رفتن دل در پی چیزی و خشنود شدن از آن ؛ هفو. ( از منتهی الارب ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

راست دل ؛ که دلی راست دارد. پاکدل. - || ساده دل. رجوع به راست دل در ردیف خود شود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

راست کردن دل ؛ یکی کردن دل. موافق ساختن دل. هماهنگ ساختن دل. رجوع به دل راست کردن ذیل راست کردن شود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

راه دل زدن ؛ فتنه گری کردن. رجوع به این ترکیب ذیل زدن شود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

راز دل زمانه ؛ کنایه از آفتاب عالمتاب. رجوع به این ترکیب ذیل راز شود. راز دل زمانه ؛ کنایه از آفتاب عالمتاب است. ( مجموعه مترادفات ص 13 ) ( آنندراج ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

راز دل آب ؛ کنایه از رطوبت و برودت. رجوع به این ترکیب ذیل راز شود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دیودل ؛ که دلی چون دیو دارد. رجوع به دیودل در ردیف خود شود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دودل ؛ متردد و مشکوک و بی ثبات : دگرآنکه دادی ز قیصر پیام مرا خواندی دودل و خویش کام. فردوسی. رجوع به دودل در ردیف خود شود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ده دلی ؛پریشان خاطری : جهد کرده آید تا بناهای افراشته را افراشته تر کرده آید. . . تا. . . دشمنان به کوری و ده دلی روزگار کران کنند. ( تاریخ بیهقی ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دود دل ؛ آه دل. کنایه از غم و اندوه : کآنچه ازروزن او می گذرد دود دلست. ( گلستان ) . برق جمالی بجست خرمن خلقی بسوخت زآنهمه آتش نگفت دود دلی برشود. ...

پیشنهاد
٠

دل یکی داشتن با کسی ؛ با کسی یکدل و یک زبان بودن.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دل یکی کردن ؛ اتفاق کردن دو کس در امری. ( آنندراج ) . متفق و متحد شدن. یکدل شدن : پس همه مردمان را بخواند و بنواخت. . . باز همه دل یکی کردند. ( تاریخ ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دل یکتا کردن ؛ مجرد کردن دل : امید عمر جاویدان کنی چون گوهر یکتا دل از اندیشه اوباش جسمانیت یکتا کن. سنائی.

پیشنهاد
٠

دل [ کسی با کسی ] یکی بودن ؛ همفکر و هم عقیده بودن ( با کسی ) : دل من و شما یکی بود؛ در آن واحد یک گفته بر زبان من و شما جاری شد. ( امثال و حکم ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دل و زبان ؛ کنایه از ظاهر و باطن.

پیشنهاد
٠

دل و زبان یکی بودن ؛ ظاهر وباطن یکسان بودن و نفاق نداشتن. ( از آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

دل هراسان بودن ؛ نگران بودن : ز سختی گذر کردن آسان بود دل تاجداران هراسان بود. فردوسی.

پیشنهاد
٠

دل و دیده از شرم شستن ؛ شرم و حیا را از خود دور کردن. رجوع به این ترکیب ذیل شستن شود.

پیشنهاد
٠

دل و دیده به راه بودن ؛ منتظر بودن. رجوع به این ترکیب ذیل راه شود.