پیشنهاد‌های علی باقری (٢٩,٨٨٣)

بازدید
١٣,٥٥٩
پیشنهاد
٠

گوسفند امام رضا را تا چاشت نمی چراند ؛ با هیچ کس دوستی به پایان نبرد. ( امثال و حکم ج 3 ص 1330 ) .

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ماده بز ؛ عنز. ( یادداشت بخط دهخدا ) . || مسخره. || ( اِخ ) کنایه از برج حمل که خانه زحل است. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) . ابوریحان در التفهیم گوید ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

بزرو ؛ جاده ای که بز در آن رود. جاده کور باریک.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بز اعمش ؛ مثل است برای کسی که مطلبی را نفهمیده تصدیق کند، و بز اخفش مصحف همین کلمه است. ( از ثمارالقلوب ص 131 ) . بز اخفش. رجوع به بز اخفش در همین تر ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

موش و گربه ؛ دو ضد. دو مخالف. دو آشتی ناپذیر. - || ( اِخ ) افسانه ای است معروف. افسانه معروف که عبید زاکانی هم آن را منظوم ساخته است. ( از یادداشت ...

پیشنهاد
٠

موش و گربه بازی درآوردن ؛ کسی را به تدریج و زجر کشتن. به ظاهر با کسی مدارا کردن و در باطن قصد کشتن او را داشتن چنانکه گربه با موش چنان کند یعنی با او ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

موش موش کردن ؛ شاید صورتی دیگر از موس موس کردن یا موش موشک بازی کردن باشد. ( فرهنگ لغات عامیانه ) .

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

موش کور ؛ پستانداری است کوچک از راسته حشره خواران به طول 15 سانتی متر که ظاهری شبیه به موش دارد و چون چشمهایش بسیار ریز و در زیر موهای ناحیه سرپنهان ...

پیشنهاد
٠

موش کشتن در کاری ؛ کنایه است از موشک دوانیدن. فتنه برانگیختن. آتش فتنه و غوغا برپا کردن. ( از یادداشت مؤلف ) . مانعایجاد کردن در کاری. سوسه آمدن. ما ...

پیشنهاد
٠

موش کوچک بیابانی ؛ گونه ای موش که در ییلاقها و نقاط مزروعی می زید و رنگش از موش خانگی تیره تر و کمی از آن بزرگتر است. گونه های تیره رنگ این موش را به ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

موش سیاه ؛ یکی از گونه های موش کوچک بیابانی که رنگ آن سیاه است. و رجوع به ترکیب موش کوچک بیابانی شود.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

موش کر ؛ زبابة. ( مهذب الاسماء ) ( یادداشت مؤلف ) . زباب. ( مهذب الاسماء ) . رجوع به زباب شود.

پیشنهاد
٠

موش را آب کشیده خوردن ؛ حرامی را به ظاهر حلال کردن خواستن. کنایه است از بی اعتقادی به مبانی و اصول و ظاهرسازی.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

موش سلطانی ؛ موشی باشد به مقدار جثه بچه سگ. ( آنندراج ) . حیوانی است زردرنگ و در اطراف اراک و سلطانیه و خراسان فراوان است. موش سلطانیه. ( یادداشت مؤ ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

موش دوپا ( دوپای ) ؛ یک قسم حیوانی شبیه به موش و از حیوانات قاضمه که دو دست آن بسیار کوتاه و دو پایش دراز است. ( ناظم الاطباء ) . گونه ای موش صحرایی ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

موش دشتی ؛ موش صحرایی. قسمی از موش که پشتش سرخ و شکمش سپید و قدش دراز و دستهایش کوتاه و بیشتر جست و خیز می کند و کمتر می دود و تازیان آن را شکار کرده ...

پیشنهاد
٠

موش در انبان داشتن ؛ کنایه از غارت و تاراج شدن. مثل گربه در انبارداشتن. ( آنندراج ) : خدایگانا آن بدسگال روبه باز که دارم از حیلش موش غصه در انبان. ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

موش خرما ؛ ظرفی خرد شبیه موش که از خوص کنند و به خرما انبارند و کودکان را دهند. ظرف کوچک که از خوص بافند به شکل موش و در آن خرما کنند. ( یادداشت مؤل ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

موش پرنده ؛ سنجاب. ( ناظم الاطباء ) .

پیشنهاد
٠

موش تو آش انداختن ؛ در تداول عامه کنایه است از ادعای شرکت و دخالت در کاری داشتن کسی بی آنکه واقعاً دخالت مؤثری در آن داشته باشد. ( از یادداشت مؤلف ...

پیشنهاد
٠

مثل موش روی ( سر ) قالب صابون ؛ دوزانو و جمع و راست نشسته. ( یادداشت مؤلف ) .

پیشنهاد
٠

مثل موش آب کشیده ؛ سراپا خیس از قرار گرفتگی در باران تند یا افتاده بودن با لباس در آب.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثل شاش موش ؛ آبی سخت باریک. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثل موش ؛ ترسان و حقیر. ( از امثال و حکم دهخدا ) .

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سوراخ موش ؛ نقب و سوراخی که موش بکند و در آن زید. ( از یادداشت مؤلف ) . - || کنایه است از اتاق و هر جای تنگ. ( از یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به نوشته ی فرهنگ ریشه شناسی، واژه ی �جهنم� از �گ - هینّوم� ( Ge Hinnom ) در عبری آمده است که خود در اصل Ge Ben - Hinnom بوده است به معنای �دره ی پسرا ...

پیشنهاد
٠

سر بجهنم میزند ؛ سخت عظیم و فراوان شده است.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثل جهنم ؛ سخت گرم.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تبارک از ماده برکت به معنی داشتن خیر فراوان ، و یا ثبات و بقاء ، و یا هر دو است و در مورد خداوند هر دو صادق است چرا که هم وجودش جاودانی و برقرار ، و ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

ابلیس از مبلس گرفته شده است مبلس از ماده ابلاس در اصل به معنی اندوهی است که از شدت ناراحتی به انسان دست می دهد ، و از آنجا که چنین اندوهی انسان را به ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مبلس از ماده ابلاس در اصل به معنی اندوهی است که از شدت ناراحتی به انسان دست می دهد ، و از آنجا که چنین اندوهی انسان را به سکوت دعوت می کند ماده ابلاس ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

مجرم از ماده جرم در اصل به معنی قطع کردن است که در مورد قطع میوه از درخت ، و همچنین قطع خود درختان نیز به کار می رود ولی بعدا در مورد انجام هر گونه ا ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اکواب جمع کوب به معنی ظروف آب است که دسته ای در آن نباشد و به تعبیر امروز جام یا قدح است . ( یطاف علیهم بصحاف من ذهب و اکواب ) . ظرفهای غذا و جامه ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

صحاف : ظرف های بزرگ و وسیع صحاف جمع صحفة ( بر وزن صفحه ) در اصل از ماده صحف به معنی گستردن گرفته شده ، و در ایه زیر به معنی ظرفهای بزرگ و وسیع است . ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جبه ای داشت حبری رنگ می تواند علاوه بر لباس کبود رنگ ، معنی لباس با رنگ شاد و همچنین لباس به شکل لباس دانشمندان هم معنی بدهد حِبر : اثر مطلوب ، زینت ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٢

حِبر : اثر مطلوب ، زینت و آثار شادمانی ، دانشمند ج احبار. احبار از تحبرون گرفته شده و تحبرون از ماده حبر ( بر وزن فکر ) به معنی اثر مطلوب است ، و گ ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آسفونا از ماده اسف هم به معنی اندوه آمده و هم غضب . به گفته راغب در مفردات گاه به اندوه توأم با غضب گفته می شود ، و گاه به هر یک از این دو جداگانه ، ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اسورة جمع سوار ( بر وزن هزار ) به معنی دستبند است ، خواه از طلا باشد یا نقره ، و اصل آن از واژه فارسی دستواره گرفته شده ( اساور نیز جمع جمع است ) . ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد

سکندر ایرانی شده ی اسکندر یونانی است. عرب ها سکندر ایرانی را با اضافه کردن "ال " به السکندر تبدیل کردند. السکندر از زبان عربی دوباره به زبان های غربی ...

پیشنهاد
٠

صبح پیری دمیدن بر روی ؛ کنایه است از سپید شدن موی : نزیبد مرا با جوانان چمید که در عارضم صبح پیری دمید. ( بوستان ) .

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تجلی دمیدن ؛ طلوع کردن آن. ( آنندراج ) . ظاهر شدن. ظهور کردن. طلوع کردن : کوی سلمی که تجلی دمد از خاک آنجا طور عشق است و کلیمش من غمناک آنجا. شانی ت ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دمیدن غره ماه ؛ آغاز شدن ماه : خزیده در سحرِ کام فصل فروردین دمیده از سحرِ شام غره شوال. ظهوری ( از آنندراج )

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دمیدن ( بردمیدن ) خورشید ( آفتاب ، مهر ) : شروق شمس ؛ سر برزدن آن. طلوع آن. ( یادداشت مؤلف ) : به شبگیر چون بردمید آفتاب سر جنگجویان برآمد ز خواب. ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دمیدن سپیده ( سپیده دمان ) ؛ پدید آمدن سپیده سحری. طلوع فجر. سر زدن سپیده بامدادی. ( از یادداشت مؤلف ) : چو جاماسب گفتش سپیده دمید فروغ ستاره شده نا ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دمیدن صبح ( صباح ، صبحدم ، بام ، بامداد ) ؛ روشن شدن هوا به صبح. تنفس. بلوج. انبلاج. ( دهار ) . عطس. عطاس. سطوع. ( منتهی الارب ) . جشور. ( تاج المصاد ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دمیده شدن ؛ آماسیدن. آماس کردن. آماهیدن. متورم شدن. باد کردن. ( یادداشت مؤلف ) : و خداوند علت بپژمرد و شکم دمیده شود. ( ذخیره خوارزمشاهی ) . و گوشت ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دمیدن آتش ؛ افروختن آن. گرفتن آن. پدید آمدن آن : ز جنبش نمودن به جایی رسید کزو آتشی در تخلخل دمید. نظامی.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برون دمیدن ؛ برتراویدن. تراوش کردن. ترشح نمودن. تراویدن : هر کجا گرم گشت با خوی او رادمردی برون دمد ز مسام. فرخی.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دمیدن ( بردمیدن ) دل ؛ طپیدن. به هیجان آمدن. مضطرب یا شادمان گشتن. ( یادداشت مؤلف ) : چو ازپرده آواز خواهر شنید برآشفت و از کین دلش بردمید. فردوسی.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دمیدن در کسی ؛ وسوسه کردن در او. او را متقاعد ساختن با چرب زبانی و لطایف الحیل : احمد حسن به وقت گسیل کردن احمد ینالتکین سالار هندوستان دروی دمیده بو ...