پیشنهاد‌های علی باقری (٣٨,٩٠٥)

بازدید
٢٧,١٦٢
تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دل زمین ؛ داخل زمین. دل خاک. || کنایه از گور که مرده را در آن نهند. ( آنندراج ) . دل خاک. قبر : طریق آن است که به حیلت در پی کار او ایستم تا. . . در ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

- قحبه دل ؛ غردل. غَردل ؛ ترسنده. آهودل. واهمه ناک. بیدل. رجوع به غردل در ردیف خود شود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کلنگ دل ؛ ترسو. مرغ دل. رجوع به کلنگ دل در ردیف خود شود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سپهبددل ؛ که در دل و جرأت صاحب مقامی چون سپهبد را ماند. رجوع به سپهبددل در ردیف خود شود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دل و زور ؛ جرأت و نیرو : چو خسرو دل و زور او را بدید سبک تیغ تیز ازمیان برکشید. فردوسی. چو شیده دل و زور خسرو بدید سرشکش ز مژگان به رخ برچکید. فر ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دل و زَهره ؛ دلیری و شجاعت : تن پیل دارد توان پلنگ دل و زهره شیر و سهم نهنگ. اسدی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دل و زَهره ؛ دلیری و شجاعت : تن پیل دارد توان پلنگ دل و زهره شیر و سهم نهنگ. اسدی. شجاعت و دل و زهره اش [ مسعود ] این بود که یاد کرده آمد. ( تاریخ ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زور دل ؛ شجاعت. قوت قلب. رجوع به این ترکیب ذیل زور شود.

پیشنهاد
٠

دل کسی را نگاه داشتن ؛ آرامش بخشیدن. جرأت دادن. دلداری دادن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : بیغو بهزیمت شد بی لشکر و بی سلاح و امیر ابوالفضل دل وی نگاه د ...

پیشنهاد
٠

دل مصاف بودن کسی را ؛ جرأت مصاف دادن داشتن : ز پادشاهان کس را دل مصاف تو نیست که هیبت تو بزرگ است و لشکر تو گران. فرخی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دل وجرأت ؛ جسارت و نیروی برابری با حوادث.

پیشنهاد
٠

دل جنگ بودن کسی را؛ جرأت جنگیدن داشتن : ترا چون سواران دل جنگ نیست ز گردان لشکر ترا ننگ نیست. فردوسی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دل شیر ؛ شجاعت شیر. دلیری شیر : ایزد او را از پی آنکه عدو نیست کند قوت پیل دمان داد و دل شیرعرین. فرخی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دل شیر داشتن ؛ بسیار دلیر و شجاع بودن. ( فرهنگ عوام ) .

پیشنهاد
٠

دل از جای بردن ؛ ترسیدن : رابط الجأش ؛ دلاور که دل از جای نبرد. ( از منتهی الارب ) .

پیشنهاد
٠

دل با کسی نبودن ؛ سخت درهراس و وحشت بودن : همگان به درگاه آمدند که با کس دل نبود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 629 ) .

پیشنهاد
٠

دل به جای بودن ؛ قوی دل بودن. نترسیدن. رجوع به این ترکیب ذیل جای شود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دل و دیده ؛ عزیز. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : بدیشان سپرد آن دل و دیده را جهان جوی گرد پسندیده را. فردوسی. به رستم سپردش دل و دیده را جهانجوی پور پسن ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- بر آن دل ؛ بر آن عزم. بر آن اراده. رجوع به همین ترکیب ذیل �بر� شود. || عزیز. نیازی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

چشم و دل ؛ عزیز. نیازی : که فغفور چشم و دل ساوه شاه ورا دید خواهد همی بی سپاه. فردوسی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به دل خود ؛ به میل خود. سرخود : هر کس که به دل خود سکه سازد و بر سنگ نهد گناهکار و کشتنی باشد. ( تاریخ مبارک غازانی ص 289 ) . در بازارهای اوردو و شهر ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دل کردن ؛ رغبت کردن. ( آنندراج ) : جای به دل نشینی آنجا ندیده است کی دل کند خدنگ تو کز دل گذر کند. تأثیر ( از آنندراج ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ای دل ؛ ای نفْس من ! ای من ! ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . خطاب شاعران به دل مبتنی بر این عقیده است که انسان از ماده و روح تشکیل یافته و انسان واقعی روح ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دلا ؛ ای دل : دلا کشیدن باید عتاب و ناز بتان رطب نباشد بی خار و کنز بی مارا . فرالاوی. دلا تا بزرگی نیاید بدست بجای بزرگان نشاید نشست. نظامی. دلا ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

یکدل بودن ؛ همرای و همداستان بودن : و همان آلتونتاش یگانه راست یکدل می باشد. ( تاریخ بیهقی ) . مرا نصرت ایزدی حاصلست که رایم قوی لشکرم یکدلست. نظام ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

یکدل شدن ؛ صمیمی شدن. متحدو همراه شدن : تو با دوست یکدل شو و یک سخن که خود بیخ دشمن برآید ز بن. سعدی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نرم دل شدن ؛ رام شدن. به رحم آمدن. رجوع به نرم دل در ردیف خود شود. نرم دل شدن ؛ رام شدن. به رحم آمدن : جهاندار دارای جوشیده مغز نشدنرم دل زآن سخنها ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نرم دلی کردن ؛ ترحم نمودن. رجوع به نرم دل در ردیف خود شود.

پیشنهاد
٠

نزدیک بودن دل به کسی ؛ مهر و محبت به وی داشتن : دل نزدیک باشد؛ بعد مکانی در دوستی زیان و خلل نیارد. ( امثال و حکم دهخدا ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نازک بودن دل ؛ مهربان بودن آن. حساس بودن آن : هرکه نازک بود دل یارش گو دل نازنین نگه دارش. سعدی. چندین هزار شیشه دل را به سنگ زد افسانه ای است اینک ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

موم شدن دل ؛ نرم شدن آن : ز رحمت دل پارسا موم شد که آن دزد بیچاره محروم شد. سعدی. رجوع به موم شدن شود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

میان دل ؛ اسود. سوداء. ( دهار ) . سویداء. صمیم. حبةالقلب.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

میانه دل ؛ سوداء. سویدا. ( دهار ) .

پیشنهاد
٠

مشغول گشتن دل ؛ نگران شدن : شاه دیر از آب بیرون آمد اراقیت را دل مشغول گشت. ( اسکندرنامه ، نسخه سعید نفیسی ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

موبددل ؛ که دلی چون دل موبد دارد.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

گوش دل گشودن ؛ از ته دل گوش دادن. رجوع به این ترکیب ذیل گشودن شود. گوش دل گشودن ؛ از ته دل گوش دادن. کاملا" توجه و دقت کردن : نشنود گفتارهاشان جز کس ...

پیشنهاد
٠

- مشغول بودن دل ؛ نگران بودن : گفت ابوبکر دبیر بسلامت رفت. . . و دلم از جهت وی مشغول بود فارغ شد. ( تاریخ بیهقی ) .

پیشنهاد
٠

مشغول کردن دل ؛ سرگرم کردن خویش : دل به بیهوده ای مکن مشغول که فلان ژاژخای می خاید. ناصرخسرو.

پیشنهاد
٠

گواهی ( گوائی ) دادن دل ؛ شهادت دادن دل. احساس کردن و دریافتن کاری پیش از وقوع آن : همی داد گفتی دل من گوائی که باشد مرا روزی از تو جدائی بلی هرچه خو ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

گم کرده دل ؛ کسی که دل خود را گم کرده است. کسی که دل خود را در راه معشوق از دست داده است. رجوع به این ترکیب ذیل گم کرده شود. من باری از تو برنتوانم ...

پیشنهاد
٠

گرم کردن دل کسی را ؛ با اومهر ورزیدن. دوستی کردن. رجوع به این ترکیب ذیل گرم کردن شود. - گسسته دل ؛ آزرده دل. رجوع به گسسته دل در ردیف خود شود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- گشاد بودن دل ؛ فراخ بودن آن. با بذل و بخشش بودن. رجوع به فراخ بودن دل در همین ترکیبات شود. - || مقید نبودن : دل حاشیه نشین گشاد است. رجوع به این ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

گشادن دل ؛ شاد شدن دل. غم دل رفتن : چون خوابی نیکو که دیده آید. . . دل بگشاید. . . ( کلیله و دمنه ) . همچو آن قفل که از حرف کلیدش باشد دایم از حرف گ ...

پیشنهاد
٠

گرم داشتن دل کسی را ؛ دلجوئی کردن از او. مهر ورزیدن به وی. تسلّی دادن به او. رجوع به این ترکیب ذیل گرم داشتن و گرم کردن شود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

گرفتگی دل ؛ اندوه و غم داشتن. رجوع به این ترکیب ذیل گرفتگی شود.

پیشنهاد
٠

کین دردل داشتن ؛ در اندیشه دشمنی و انتقام بودن : بر آن برنهادند یکسر سخن که در دل ندارند کین کهن. فردوسی.

پیشنهاد
٠

کینه از دل بشستن ؛ زدودن کینه از دل : سر نامه کرد آفرین از نخست بر آنکس که او کینه از دل بشست. فردوسی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

گرد آوردن دل ؛ دل به کاری گماشتن. جمعیت خاطر داشتن. رجوع به گرد آوردن شود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کعبه کردن دل ؛ کنایه از توجه کردن به دل. ( از برهان ) ( از آنندراج ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کفیده دل ؛ شکافته دل : کفیده دل و بر لب آورده کف دهن باز کرده چو پشت کشف. نظامی.