پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٤٦٦)
ادبخانه ؛ مکتب خانه. مدرسه. - || مبال ؛ مستراح. رجوع به ادبخانه شود.
آئینه خانه ؛ اطاقی که دیوارهای آن از آیینه پوشیده شده باشد.
اثاث ِ خانه ؛ اثاث و اسباب متعلق بخانه. اثاث البیت. خنفر. دامال. رجوع به �اثاث خانه � و �اثاث البیت �و �اسباب خانه � شود.
آهنگرخانه ؛ جایی که در آنجا آهنگری کنند. چلنگرخانه. رجوع به چلنگرخانه شود.
آهنگرخانه ؛ جایی که در آنجا آهنگری کنند. چلنگرخانه. رجوع به چلنگرخانه شود.
آفتاب خانه ؛ خانه آفتاب. تابخانه. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به تابخانه شود.
آفتابه خانه ؛ لولهنگ خانه. جایی که در آنجا آفتابه های مستراح قرار دارد. رجوع به آفتابه خانه شود.
- آسایش خانه ؛ آسایشگاه. مکانی که غالباً مرضی بدانجا میروند و دوره نقاهت را می گذرانند.
آشخانه ؛ جایی که در آن طعام به مردم دهند. ( ناظم الاطباء ) .
آجُرخانه ؛ آجری که متعلق بخانه است. اصطلاحاً به اشیاء ضروری خانه اطلاق میشود. مثلاً: چون گوئیم فلانی حتی آجر خانه را برد، مقصود این است که هر چه متعل ...
آبدارخانه ؛ مخزن مشروبات و شربت آلات. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به آبدارخانه شود.
آتشخانه ؛ آتشکده. جائی که در آن آتشبازی می سازند. ( ناظم الاطباء ) . مخزنی که حرارت مرکزی کارخانه یا ماشینهای متحرک حرارتی در آن ایجاد میشود. رجوع به ...
ملاء ( بر وزن خلاء ) چنانکه قبلا هم گفته ایم از ماده ملا ( بر وزن خلع ) به معنی گروهی است که هدف مشترکی را تعقیب می کنند و ظاهر آنها چشم پر کن است ، ...
سُقُف ( بر وزن شتر ) جمع سقف است و بعضی آن را جمع سقیفه به معنی مکان مسقف می دانند ولی قول اول مشهورتر است . ( و لو لا ان یکون الناس امة واحدة لجعل ...
مترف از ماده ترفه ( بر وزن لقمه ) به معنی فزونی نعمت است ، و از آنجا که بسیاری از متنعمان غرق شهوات و هوسها می شوند کلمه مترف به معنی کسانی که مست و ...
یخرصون از ماده خرص ( بر وزن غرس ) در اصل به معنی تخمین زدن است . ( ما لهم بذلک من علم ان هم الا یخرصون ) . آنها به چنین چیزی که ادعا می کنند علم ن ...
واژه کظیم از ماده کظم ( بر وزن نظم ) به معنی گلوگاه است ، و به معنی بستن گلوی مشک آب بعد از پر شدن نیز آمده ، و لذا این کلمه در مورد کسی که قلبش مملو ...
مقرنین از ماده اقران به معنی قدرت و توانائی داشتن بر چیزی است ، بعضی از ارباب لغت نیز گفته اند به معنی ضبط کردن و نگهداری چیزی می باشد ، و در اصل به ...
بطش ( بر وزن فرش ) چنانکه راغب در مفردات می گوید : به معنی گرفتن چیزی است با قدرت و در اینجا با کلمه اشد نیز همراه شده که نشانه قدرت و نیروی بیشتری ا ...
مسرف از ماده اسراف به معنی تجاوز از حد است. ( تفسیر نمونه ج : 21 ص : 12 ) مسرف از ماده اسراف به معنی هر گونه تجاوز از حد در اعمال و گفتار است ، و به ...
صفح :صفح در اصل به معنی جانب و طرف چیزی است ، و به معنی عرض و پهنا نیز می آید ، و در آیه مورد بحث به معنی اول است ، یعنی آیا ما این قرآن را که مایه ی ...
واژه ی انگلیسی fire با واژه ی فرّه ی فارسی هم ریشه می باشد . فره در اصل به معنی نور ، آتش ، و روشنایی است . واژه ی Fire که در زبان های انگلیسی و اروپ ...
لفظ " اُم " ( OM ) برای هندوان بسیار مقدس است و در عبارت ، آن را با طنین مخصوصی تکرار می کنند . این واژه اسم اعظم الهی در آیین برهمایی است و در تقدس ...
ودانتا : ودانتا همان اوپانیشاد می باشد زیرا اوپانیشاد به نام وِدانتا ( Ved ānta ) به معنای پایان وداها نیز خوانده می شود . این کتاب بطون وداها را می ...
سِرّ اکبر : کتابی و ترجمه است از اوپانیشادها ( ( upanishads ) به زبان فارسی که آن را شاهزاده ی دانشمند ، هنرمند و عارف ، داراشکوه فرزند شاه جهان پادش ...
اوپانیشادها : ( ( upanishads ) به معنای نزدیک نشستن ، کنایه از آموختن اسرار دین ، یکی از دو گروه معارف دینی که پس از اصلاح دین برهمن توسط برهمنان پدی ...
آرَنیکاها : ( ( āranyakas ) یعنی جنگل نامه ، مشتمل بر مسائل مورد نیاز اهل ریاضت ، یکی از دو گروه معارف دینی که از اصلاح دین برهمن توسط برهمنان پدید آ ...
کوزه کوزه کردن خربزه ؛ پهلو کردن آن. قاچ کردن آن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . تشرید. ( زمخشری ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
کوزه چوبین ؛ کوزه ای که از چوب ساخته باشند : کوزه چوبین که در وی آب جوست قدرت آتش همه بر ظرف اوست. مولوی.
کوزه شکسته ؛ کوزه ای که خرد و شکسته شده باشد : یک نان به دو روز اگر شود حاصل مرد وز کوزه شکسته ای دمی آبی سرد. . . ( منسوب به خیام ) .
در کوزه فقاع کردن ؛ در تنگنا گذاشتن و دچار عسر و حرج کردن. ( از حاشیه کلیله و دمنه چ مجتبی مینوی ص 108 ) : این فصول با اشتر درازگردن کشیده بالا گفتند ...
مثل دیوار ؛ که هیچ اظهار تأثر نکند. که هیچ سخن نگوید.
مثل مار سرکوفته . یعنی در حرکت و پیچ و تاب از ناراحتی و اضطراب.
مار خانگی را نمی کشند ، این مثل در جائی گویند که کسی قرابتی و ربطی داشته و این دیگری هرچند باو آزاری و آسیبی رساند او در پی مکافات او نباشد و طالب ان ...
مثل دم مار، یعنی سخت تلخ . ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
مار گرزه ؛ مار سیاه کفچه دار. ( غیاث ) ( آنندراج ) . افعی. ( دستوراللغة ) : ز مار گرزه مار گرد ریگ پر غدیرها و آبگیرهای او. منوچهری.
مار عینکی ؛ گونه ای مار سمی خطرناک که در موقع خشم ناحیه گردن خود را پهن می کند و در این حال تصویر عینکی بر روی فلسهای ناحیه خلفی گردن حیوان مشاهده می ...
مار کر ؛ نوعی مار : از تو و خشم تو بینادل هراسد بهر آنک چون نبیند کی هراسد مور کور از مار کر. سنایی.
مار ضحاک ؛ هریک از مارانی که بردوش ضحاک رسته بودند. ( فرهنگ فارسی معین ) .
مار ضحاکی ؛ زنجیر که بر پای مجرمان نهند. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) .
مار طوقی ؛ یکی از گونه های مار آبی که در اطراف گردن یک ردیف فلسهای روشن تری شبیه گردن بند دارد ، این مار بدون سم است. ( فرهنگ فارسی معین ) .
مار شیبا ؛ پهلوی �ماری شپاک � مار زود خزنده و چالاک. افعی ( فرهنگ فارسی معین ) : سر دیوار او پر مار شیبا جهان از زخم آنها ناشکیبا. ( ویس و رامین ) .
مارصورت ؛ به هیئت مار : تو مارصورتی و همیشه شکر خوری خاقانی است طوطی و دایم جگر خورد. خاقانی
مار شکنج ؛ مارشکنجی. مار سرخ. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) : و اندر کوههای وی ( اهواز ) مارشکنج است. ( حدود العالم ) . زن نیک در خانه مار است و گ ...
مار شکنجی ؛ نوعی مار. مار سرخ : برآمد ز کوه ابر مازندران چو مار شکنجی و ما ز اندر آن. منوچهری.
مار زنگوله دار ؛ مار زنگی. - مار زنگی ؛ گونه ای مار سمی خطرناک که در آمریکای شمالی و جنوبی می زید. تسمیه این مار بدان جهت است که در ناحیه دم دارای ...
مار شکم سوراخ ؛ کنایه از نای هفت بند است که استادان نای نوازند. ( برهان ) ( آنندراج ) .
مار شکن ؛ مارشکنجی نوعی مار : گشته روی بادیه چون خانه جوشنگران از نشان سوسمار و نقش ماران شکن. منوچهری.
مار زر ( زرفام ) ؛ کنایه از قلم است. ( فرهنگ فارسی معین ) .
مار دم گسسته ؛ مار دم کنده : مار را چون دم گسستی سربباید کوفتن کار مار دم گسسته نیست کار سرسری. سلمان ساوجی.