پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٤٦٦)
مار دوزبان ؛ کنایه از مردم منافق و دو روی باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) .
مار دم کنده ؛ مار دم گسسته و کنایه از دشمن کینه جو است : و علی تکین دشمن است به حقیقت و مار دم کنده که برادرش را طغاخان از بلاساغون به حشمت امیر ماضی ...
مار در پیراهن داشتن ؛ دشمن نزدیک داشتن. ( از ناظم الاطباء ) .
مار دریائی زهری ؛ گونه ای مار سمی خطرناک است که دمش جهت سهولت عمل شنا تا حدی مسطح شده و در نواحی گرم اقیانوس کبیر و اقیانوس هند می زید. ( فرهنگ فارسی ...
مار در پیراهن ؛ کنایه از دشمن نزدیک باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . رجوع به ماردر آستین داشتن شود.
ماردانی ؛ جای تاریک و تنگ و مرطوب. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
مار در آستین داشتن ؛ خصم در خانه پروردن : چو در خانه ترا دشمن بود یار چنان باشد که داری بآستین مار. ( ویس و رامین ) .
مار خوش خط و خال ؛ ماری که اندامش را نقشهای خوش و رنگین فرا گرفته باشد. - || شخص با ظاهری آراسته و باطنی خبیث. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . کنای ...
مار خوردن ؛ رنج و سختی بردن و غم و اندوه خوردن : لعل روان ز جام زر، نوش و غم جهان مخور زین فلک مزوری ، بهرچه مار می خوری. سلمان ساوجی.
مار خوردن و افعی شدن ؛ سختی کشیدن و گرم و سرد روزگار چشیدن و سیلی زمانه خوردن و در نتیجه مجرب و آبدیده وزرنگ و بیدار شدن. و البته این ترکیب از نوعی ت ...
مار جهنده ؛ ماری است باریک و کوتاه و بر درخت شود و هرکرا بیند خویشتن بدو اندازد. و نوعی دیگر است می گویند هم سوی پیش بجهد و هم به پس بازجهد و سر و دن ...
مار حمیری ؛ مار منسوب به حمیر. و رجوع به حمیر شود. - || کنایه از ضحاک است زیرا که ضحاک از قبیله حمیر بود. ( از غیاث ) ( آنندراج ) .
مار جعفری ؛ قسمی مار ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . گونه ای مار سمی خطرناک. توضیح آنکه با مراجعه به مآخذی که در دست بود این گونه تشخیص داده نشد. ( ف ...
مار به دست گرفتن ؛ کنایه از کار دشوار کردن باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) .
مار بیوراسب ؛ مارضحاک. مارزننده. مار مغزخوار : تیر چون مار بیوراسب شده زو سوار اوفتاده ، اسب شده. نظامی ( هفت پیکر چ وحید ص 127 ) .
مار به دست دشمن کوفتن ؛ دشمن را برای سلامت خود بخطر افکندن. خطر را متوجه دشمن ساختن.
مار به دست دیگری گرفتن ؛ دیگری را کار دشوار فرمودن. ( ناظم الاطباء ) . کار دشوار به کسی فرمودن که در آن خطر تمام بود بلکه شهرت کار خود هم در آن منظور ...
مار افعی ؛ قسمی از مار که افعی نیز گویند. ( ناظم الاطباء ) .
مار بزرگ ؛ ثعبان. ( ترجمان القرآن ) .
مار آبی ؛ گونه ای مار بدون زهر است که در مجاورت رودخانه ها و اماکن مرطوب می زید و از طعمه های کوچک موجود در آب مانند ماهیان و قورباغه ها تغذیه می کند ...
سرکوفته مار ؛مار سرکوفته. مار که سرش کوفته باشند. مار که ضربتی بر سر او زده باشند تا بمیرد : از یادتو غافل نتوان کرد بهیچم سرکوفته مارم نتوانم که نپی ...
گزیده مار ؛ کسیکه مار او را گزیده باشد. مار گزیده : من آزموده ام این رنج و دیده ام سختی ز ریسمان متنفر شود گزیده مار. سعدی.
چون مار بر خود پیچیدن ؛ از درد یا عصبانیت بر خود پیچیدن : یقین دانست که دولت ایشان منقطع خواهد گشت و چون در زمان وزارت او انقطاع می یافت چون مار برخو ...
از دهن مار بیرون آمده ؛ کنایه از چیزیست که کمال راست باشد که هیچ کجی در اونباشد. ( غیاث )
ضرب الاجل: اجل به معنای" زمان معین" و ضرب الاجل به معنای "تعیین زمان برای اجرای کاری" است امروزه در فارسی این ترکیب را گاهی به معنای "پایان زمان معین ...
صنایع: این کلمه در عربی جمع صناعت و صَنیعه است، اما در فارسی آن را به عنوان جمع صنعت به کار می برند و اشکالی ندارد. ( ابوالحسن نجفی، فرهنگ دشواری ه ...
صَدیق/صدیّق: این دو کلمه را نباید با هم اشتباه کرد. صَدیق، به فتح اول، به معنای ( ( دوست، خاصه دوست یکرنگ ) ) است ( در جمع: اَصْدِقاء ) : ( ( این عال ...
چرا/ چه را : واژه چرا ، به معنای " برای چه؟ " به همین صورت نوشته می شود ولی اگر به معنای" چه چیز را ؟ " باشد باید در دو کلمۀ جدا از هم و به صورت "چه ...
چرا/ چه را : واژه چرا ، به معنای " برای چه؟ " به همین صورت نوشته می شود ولی اگر به معنای" چه چیز را ؟ " باشد باید در دو کلمۀ جدا از هم و به صورت "چه ...
" چای "یا" چایی" :تلفظ و املای صحیح این کلمه چای در وزن نای است . غالباً ، به تبع تلفظ رایج در محاورۀ مردم تهران آن را به صورت" چایی" بر وزن "ماهی" م ...
" چای "یا" چایی" :تلفظ و املای صحیح این کلمه چای در وزن نای است . غالباً ، به تبع تلفظ رایج در محاورۀ مردم تهران آن را به صورت" چایی" بر وزن "ماهی" م ...
مرغ صراحی ؛ صراحیی که شبیه مرغ سازند : مرغ صراحی زند یکدم بر بام ما تا فلک آن مرغ روز بستن بر دام ما. خاقانی.
شیر مرغ حاضر کردن ؛ عزیز و نایاب تر چیزی را برای کسی خواستن و فراهم کردن : نیکو داشتها به هر روز به زیادت بود چنانکه اگر به مثل شیر مرغ خواستی در وقت ...
صدای مرغ به تخمی نیرزد. ( ازجامع التمثیل ) . هر که یک مرغ کمتر دارد یک کیش پیش است.
به مرغشان کیش نمی توان گفت ؛ اصلاً نرمشی و تحمل ناملایمی و پذیرش سخنی یا عملی ندارند.
مرغ یک پا دارد ؛ تعبیری مثلی ، سخت مصر در گفته خویش. عقیدت دیگر نکنم. رای نگردانم. ( امثال و حکم دهخدا ) . مرغی که آن خایه می کرد بمرد. مرغی که تخم ...
مرغ همسایه به چشم غاز آمدن ؛ چشم بدنبال داشته و خواسته های دیگران داشتن و مشابه آن را که خوددارد حقیر شمردن.
مرغ همسایه غاز است ؛ داشته دیگران بهتر از آن خود است.
مرغ دندانش را داده سبزی گرفته ؛ مرغهای خانگی بسیار سبزی دوست دارند. ( امثال و حکم دهخدا ) .
مرغ را به شغال سپردن ؛ نظیر گوشت را به گربه سپردن ، مشک رابه باد سپردن. ( امثال و حکم دهخدا ) . مرغ هر چند فربه تر تخمدانش تنگتر. ( امثال و حکم دهخد ...
مرغ لاری ؛ نوعی مرغ خانگی بزرگ جثه با پای دراز. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . یکی از نژادهای مرغ خانگی که بومی ایران است. گردنش فاقد پرو از مرغهای معمولی ...
مرغ نیم بسمل ؛ مرغ تازه بسمل کرده ، مرغ که به قصد کشتن گلویش ببرند اما سرش از تن جدا نسازند و هنوز طپان باشد؛ مثل مرغ نیم بسمل ، سخت طپان و بی قرار : ...
مرغ کُل ؛ مرغ پاکوتاه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . - || مرغ بی دم یاکوتاه دم. رجوع به مرغ گردن لختی شود.
مرغ گردن لختی ؛ یکی از نژادهای مرغ خانگی که گردنش فاقد پر است. - || در ایران تیره ای از این نوع مرغ وجود دارد که دم ندارد ( اصطلاحاً دم کل ) و بدان ...
مرغ کُپ ؛ مرغ کُرچ. مرغ کرک. و رجوع به کرچ و کرک شود.
مرغ کرک ؛ مرغ کرچ ، مرغ کپ ، مرغی که بر سر تخم خوابد تا بچه آرد. ( از آنندراج ) : آن شاهباز عرش که از آفت سپهر دارد چو مرغ کرک همان دانه پرش. سنجر ک ...
مرغ کرچ ؛ مرغ کرک ، مرغ کپ ، مرغی که آماده خوابیدن روی تخم است تا جوجه بعمل آورد. رجوع به کرچ و کرک شود.
مرغ دوتاجه ؛ از انواع درشت و سیاه و کاکلی مرغ خانگی.
مرغ سبزوار ؛ نوعی از ماکیان که زیر حلق او گوشت سرخ باشد و پرهای رنگارنگ دارد و بیضه آن از بیضه های دیگر سخت تر و نوکدار باشد. ( از آنندراج ) .
مرغ سرکنده ؛ مرغ که تازه سر او بریده باشند و هنوز در طپیدن باشد؛ مثل مرغ سرکنده ، سخت بی قرار و طپان : بی مرغ و میم و زین سبب هستم با اشک چو می ، چو ...