پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٤٦٦)
at least : دست کم، حداقل . At least 32 people killed in Khan Younis and five in Rafah دست کم 32 نفر در خان یونس و پنج نفر در رفح کشته شدند .
evacuate: تخلیه کردن خانه یا محلی، تخلیه مکانی به خاطر بودن خطری نزدیک آن Israeli forces residents to evacuate south. اسرائیل ساکنان را مجبور به تخ ...
Residents: ساکنان - مقیمان - اهالی - کسی که در جای برای مدت طولانی ساکن شده Israeli forces residents to evacuate south. اسرائیل ساکنان را مجبور به ...
Forces : مجبور می کند Israeli forces residents to evacuate south. اسرائیل ساکنان را مجبور به تخلیه جنوب می کند.
گاو و خر را به یک چوب راندن ؛ همه را به یک چشم نگاه کردن.
گاو کردن زمین ؛ شخم زدن و شیار کردن زمین را: شدیار؛ زمین گاو کرده. در لغت فرس اسدی چ اقبال ص 155 این لغت را کارکرده ضبط نموده است. ( از لغت فرس اسدی ...
گاو نر دوشیدن ؛ کاری بیهوده کردن : آنانکه به کار عقل درمیکوشند هیهات که جمله گاو نر میدوشند. خیام.
گاو نه من شیر ؛ کنایه از کسی که نیکی های کرده خویش را به بدی ختم کند. آنکه احسان خود را در آخر با ایذایی تباه کند.
گاو در خرمن کسی یا چیزی کردن ، افکندن ، راندن ؛ ایجاد مزاحمت برای. . . کردن. اشکال تراشی کردن. . . : بیهده خر در خلاب قصه من رانده ای کافرم گر نفکنم ...
گاو شیرده کسی بودن . رجوع به گاو دوشا شود.
گاو بی ذنب ؛ گاو بی شاخ و دم ، نهایت نادان. شخص به غایت احمق و جاهل : چون زو حذرت کردن باید همی نخست دجال را ببین بحق ای گاو بی ذنب. ناصرخسرو.
گاو بر زین نهادن ؛رحلت کردن : شب ماه خرمن میکند ای روز زین بر گاو نه بنگر که راه کهکشان از سنبله پرکاه شد. سوزنی.
گاو بی شاخ و دم ؛ نهایت نادان.
سپرگاو، گاو سپرین ؛ سپر او همچون گاو است.
شترگاو ؛ غژگاو، نره گاو.
گاو از خرمن بیرون کردن ؛ رفع مزاحمت کردن : ای دل بهوای ارمن ار من باشم خالی نکنم ز دل حزن زن باشم ای چرخ اگر بحیله بیرون نکنم گاو تو از آن خرمن ، خر ...
رخت بر گاو نهادن ؛ رفتن : شد چو شیر خدای حرزنویس رخت بر گاو برنهدابلیس. سنائی.
زین بر گاو بستن ؛ رحلت کردن. بشدن. نظیر رخت بر گاو نهادن. و لباده بر گاو نهادن. و رخت بر خر نهادن.
پای در میان داشتن گاو ؛ کنایه از دخالت کردن نادان است : انوری آخر نمیدانی چه میگویی خموش گاو پای اندر میان دارد مران خر در خلاب. انوری
پیکرگاو ؛ قوی هیکل ، تنومند، بلندبالا.
بخت گاو یا گاو بخت ؛ بلندبخت. خوش اقبال.
اَشوین ( Ašvin ) : ( یعنی اسب سوار عنوان دو تن از فرشتگان آیین هندو ست . هندوان معتقدند که این پزشکان آسمانی برای انسان تندرستی ، نیکبختی و دارایی به ...
یاما ( yama ) : ( ( یعنی ارابه ران . وی خدای حاکم بر ارواح مردگان است ، معادل جم در آیین زردشت . در اساطیر هندو، خدا و داور مردگان. یام به معنی قانون ...
کریشنا ( Krihna ) : ( ( یعنی آبی پر رنگ ) ) ؛ کریشنا در زبان سانسکریت و آئین هندو به معنی جذاب متعال است. ، از واژه ی سانسکریت کریشنا : در زبان فارسی ...
راما ( Rāma ) : ( ( یعنی دلپذیر ) ) ؛ ، از واژه ی سانسکریت راما : در زبان فارسی کلمه های " رام ، آرام را داریم معادل فارسی آن آرام بخش ، آرامش دهنده ...
رودرا ( rurdra ) یعنی وحشتناک ، �غرش کننده� ، "کسی که مشکلات را از ریشه آنها ریشه کن می کند نیز آمده است ، به نظر می رسد نام رود در فارسی به معنی غرش ...
احتمالا واژه ی رود با وا ژه ی" رودرا " نام یکی از خدایان هندو در ارتباط باشد . رودرا ( rurdra ) یعنی وحشتناک ، "غرش کننده" ، به نظر می رسد نام رود در ...
ایشوارا ( Išvara ) : ( ( یعنی فرمانروای متعال ) ) ؛ یکی از معروفترین خدایان هندو ایشوارا ( Išvara ) نام دارد . ؛ البته ایشور در سانسکریت ، امروزه در ...
وارونا ( varuna ) : ( ( یعنی آسمان ) ) ؛ یکی از معروفترین خدایان هندو" وارونا ( varuna ) نام دارد . ؛ البته وارنا در سانسکریت همان " وارونه " در فارس ...
اَگنی ( Agni ) : ( ( یعنی آتش ) ) یکی از معروفترین خدایان هندو اَگنی ( Agni ) در روه ی ودایی است . اگنی در سانسکریت همان " اغنی " در فارسی است . که ا ...
نهارخانه ؛ جای نهار خوردن. جایی که در آنجا مردم غذای ظهر خود را صرف میکنند. - || مهمانخانه ای که فقط غذای ظهر دارد. رستورانی که فقط در ظهرها دایر ا ...
نهانخانه ؛ خلوت خانه و جای خلوت. جایی که در زیرزمین میسازند جهت نشستن در هواهای گرم تابستان. جایی که درآن غله ذخیره میکنند. ( ناظم الاطباء ) . مخزن. ...
نوره خانه ؛ محلی است در حمامها که در آنجا مردمان نوره بکار برند. واجبی خانه. رجوع به نوره خانه شود.
نوانخانه ؛ جای فقرا. محلی که فقرا و بی کسان را نگاهداری میکنند.
مشورتخانه ؛ جایی که در آنجا رایزنی کنند. محل برای مشورت در امری. رجوع به مشورتخانه شود.
معلم خانه ؛ جای درس و تحصیل و مدرسه. ( ناظم الاطباء ) . - || دار المعلمین ؛ دانشسرای. جایی که معلم تربیت میکنند. مدرسه عالی در تهران از مستحدثات نا ...
مردارخانه ؛ زندان. ( ناظم الاطباء ) . - || در بازی نرد آن خانه که مهره در وی ششدر و یاهفت در افتد و نتواند بیرون آید. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به مر ...
مرده شوی خانه ؛ غسالخانه. جایی که در آن مرده را میشویند. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به مرده شوی خانه شود.
مبارکخانه ؛ خانه مبارک و میمون. خانه بامیمنت : گر بخانه در ز راه در شوید این مبارکخانه را، در حیدر است. ناصرخسرو.
لولی خانه ؛ فاحشه خانه. جنده خانه. رجوع به لولی خانه شود.
لولهنگ خانه ؛ آفتابه خانه. رجوع به لولهین خانه شود.
لولهین خانه ؛ آفتابه خانه. جایی که آفتابه ها را در آنجا می گذارند. رجوع به لولهین خانه شود.
گرمخانه ؛ آنجایی از حمام که زیر آن خالی است و در آن آتش می افروزند. حجره ای مر دواسازان را که داروها را در آن می خشکانند. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به ...
کوره پزخانه ؛ جایی که بدانجا آجر پزند. جایی که در آن جا خشت را پخته آجر کنند. جایی که در آنجا آهک و گچ درست کنند. رجوع به کوره پزخانه شود.
کالسکه خانه ؛ جایی که در آن جا کالسکه گذارند. محل گذاردن کالسکه در منزلها. رجوع به کالسکه خانه شود.
کرسی خانه ؛ اطاقی از منزل که در آنجا کرسی مینهند. رجوع به کرسی خانه شود.
- کاغذخانه ؛ کارخانه کاغذسازی. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به کاغذخانه شود.
کاروانخانه ؛ کاروانسرا. بناهای عمومی که درآن کاروانیان منزل کنند. رجوع به کاروانسرا شود.
کارخانه ؛ دکان و حانوت. - || پیشه گاه و جایی که در آن پیشه و صنعتی را به انجام می رسانند. ( ناظم الاطباء ) . - || دستگاه کیمیاگری و دواسازی. ( نا ...
قونسولخانه ؛ منزل قونسول. قونسولگری. رجوع به �قونسول � و �قونسولخانه � و �قونسولگری � شود.