پیشنهاد‌های علی باقری (٣٨,٨٦٥)

بازدید
٢٧,٠٩٥
پیشنهاد
٠

از دم کسی بازنشدن ( بازنگشتن ) ؛ از او دست برنداشتن. ملازم و مواظب او بودن. از تعقیب او منصرف نگشتن. پی او گرفتن. دنبال او رفتن. سخت اورا همراهی کردن ...

پیشنهاد
٠

دم کسی را گرفتن ؛ او را تعقیب کردن. و به دنبال وی رفتن : جتان و هرگونه کفار دم وی گرفتند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 441 ) . ملک ساخته و مستظهر با مردم ب ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

طاووس دم ؛ که دمی چون دم طاووس زیبا دارد. ( یادداشت مؤلف ) : ز حلق خروسان طاووس دم فروریخت در طاسها خون خم. نظامی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم چشم ؛ گوشه چشم از سوی گوش. ( یادداشت مؤلف ) : یحیی به دم چشم به من همی نگرید. ( تاریخ بخارا ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- دم خروس ؛ دنب خروس. ( یادداشت مؤلف ) . - || در اصطلاح عامیانه ، بهانه : دم خروسی در دست دارد؛ برگه دزدی یا نشانه کاری زشت. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم گو ؛ مخفف دم گاو. ( آنندراج ) . و رجوع به ترکیب دم گاو شود. - || کنایه است از احمق. ( از آنندراج ) ( ازغیاث ) . - || ظاهراً نام فنی از کشتی هم ...

پیشنهاد
٠

دم گاو به دست داشتن ؛ وسیله امرار معاش داشتن. ( یادداشت دهخدا ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم گرگ ؛ شوله که یکی از منازل قمر است. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) : دم گرگ چون پیسه چرمه ستوری مجره همیدون چو سیمین سطبلی. منوچهری.

پیشنهاد
٠

دم گرگ بر پای بستن ؛ کنایه است از انتقام ضعیف از قوی گرفتن. ( از آنندراج ) : چنان رایگر بود کز رای خویش دم گرگ را بست بر پای میش. نظامی ( از آنندراج ...

پیشنهاد
٠

- دم گاو از سینه رستن ؛ دم گاو بر سینه بستن هنگامه گران و مسخرگان را گویند. ( از آنندراج ) : آن گاودم از سینه برون رسته که می برد جدت به در خانه یارا ...

پیشنهاد
٠

دم گاو به دست آوردن ؛ وسیله ای برای امرار معاش بدست آوردن. ( یادداشت دهخدا ) .

پیشنهاد
٠

دم کسی لای تخته گیر کردن ؛ به دام بلا گرفتا شدن. دچار سختی و ناراحتی شدن در راه رسیدن به مقصودی. ( از یادداشت مؤلف ) . ما در زبان ترکی می گوییم : ( ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم قمری ؛ نام لحنی از موسیقی. ( از آنندراج ) ( غیاث ) : نوازش لب جانان به شعر خاقانی گزارش دم قمری به پرده عنقا. خاقانی.

پیشنهاد
٠

دم کسی رابه بشقاب گذاشتن ؛ به طنز و مزاح ، او را تکریم کردن. ( یادداشت مؤلف ) .

پیشنهاد
٠

دم روی کول نهادن ( گذاشتن ) و رفتن ؛ کنایه است از مغلوب و مأیوس رفتن. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم سپید ؛ اشعل. که دمی سفید دارد. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم علم کردن ؛ دم راست کردن و آن به هنگام خشمگین شدن یا حمله کردن جانور است : گربه را بین که دم علم کرده گوشها تیز وپشت خم کرده.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم درآوردن ؛ بر خلاف پیش اکنون دعوی فزونی و پیشی کردن. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم خاریدن ؛ کنایه از اظهار عجز و ناتوانی کردن در اقدام به کاری. تن زدن از قبول کاری : در نبردش که شیر خارد دم اسب دشمن به سر شود نه به سم. نظامی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم خر پیمودن ؛ کنایه است از هرزه کاری کردن. ( غیاث ) ( آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

دم اژدها گرفتن ؛ کنایه است از دست زدن به کاری سخت خطرناک : عدو ابله است ورنه خرد آن بود که مردم دم اژدها نگیرد پی شیر نر نخاید. خاقانی.

پیشنهاد
٠

دم به خم یا خمره زدن ؛ به مزاح ، شراب خوردن. باده گساری کردن. ( یادداشت مؤلف ) .

پیشنهاد
١

دم به تله ندادن ؛ زیر بار خطر نرفتن. چنان با احتیاط رفتار کردن که عواقب وخیم ببار نیاید. ( از یادداشت مؤلف ) .

پیشنهاد
٠

پای بر دم مار نهادن ؛ به کاری سخت خطرناک دست یازیدن. با دم شیر بازی کردن. به استقبال خطر رفتن. ( یادداشت مؤلف ) : نهضت سیف الدوله بر فضل قوت و مزید ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خیزران دم ؛ که دمی چون چوب خیزران دارد ( در وصف اسب ) : ای زرین نعل آهنین سم ای سوسن گوش خیزران دم. انوری.

پیشنهاد
٠

با دم خود گردو ( پسته ) شکستن ؛ کنایه از سخت شادمان شدن و خوشحالی کردن. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم و دستگاه ؛ شکوه و جلال. طمطراق. - || اسباب و آلات. اسباب بزرگی. اسباب و اوضاع. مجلل.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم و پوست ؛ دم و دود. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) : به خوان او صلای دشمن و دوست نه نطعش کوکناری را دم و پوست. اشرف ( از آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

دم تیغ و خنجر و کارد و مانند آن ؛ لبه تیز و برنده آنها : بر صف اهل ملامت خویش را تنها زدم برنگشتم تا دم شمشیر و خنجر برنگشت. دانش ( از آنندراج ) . ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم قیچی ؛ آنچه خیاط با مقراض از جامه به قطعات خرد برد و بیرون افکند تا قطعات بزرگ باندام برآیند. قراضه. وذاره. تراشه درزی. ( یادداشت مؤلف ) .

پیشنهاد
٠

کنار برنده از شمشیر و کارد و جز آن. ( ناظم الاطباء ) . طرف تیزکارد و خنجر و شمشیر که به تازی حد گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( از لغت محلی شوشتر ...

پیشنهاد
٠

از دم شمشیر گذراندن گروهی را ؛ همه آنان را کشتن و از پای در آوردن. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم چاه ؛ کنار چاه. دهنه چاه. ( یادداشت مؤلف ) . - || گاز چاه. هوای خفه کننده درون چاه. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم نطعی ؛ نام فنی از کشتی است. ( از غیاث ) ( از آنندراج ) : ای جوان سازی و خوش بر سر نازی به خدا به دم نطعی صد ناز و نیازی به خدا. میرنجات ( از آنند ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم نقد ؛هر چیز آماده و حاضر مانند چاشت آماده. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم هم کردن ؛ در اصطلاح قلم بندان مطابق یکدیگر کردن سر قلم مو بطوری که موها در یک خط قرار گیرد. ( فرهنگ فارسی معین ) . دهان در دهان کردن. دو کناره را ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم سحر ؛ آخر شب که هنوز صبح نشده باشد. ( لغت محلی شوشتر ) .

پیشنهاد
٠

دم کار گرفتن کسی را ؛ در تداول عامه ، با او مواقعه کردن. آرمیدن با وی. با او درآمیختن. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم صبح ؛ اول بامداد. گاه صبح. پگاه. بگاه. گاه دمیدن صبح. ( یادداشت مؤلف ) . ابتدای صبح کاذب و آخر شب. ( لغت محلی شوشتر ) : دوش در مدح و ثنای تو بدم ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم دمها ؛ در اصطلاح عامیانه ، نزدیک. مقارن. در تداول عوام : دم دمهای صبح یا سحر؛ نزدیک سحر. مقارن صبح. ( یادداشت مؤلف ) . سخت نزدیک سحر یا صبح. ( یا ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم در ؛ آستان در. فضا و زمین ملاصق در. نزدیک در. جلو در. بیرون در. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم دست ؛ جلو دست. پیش دست. در دست رس. ( یادداشت دهخدا ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دَم َ خِلیزی ؛ در لهجه قزوین ، سرازیری. ( از یادداشتهای لغت نامه ) .

پیشنهاد
٠

دم پر کسی رفتن ؛ نزدیک او رفتن. پیش او رفتن استعانت و پناه جستن را. ( یادداشت دهخدا ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم بخت ؛ نزدیک به بختیاری. دختر دم بخت : فلانه دختر دم بخت است ؛ یعنی گاه شوهر کردن اوست که به سن شوهر کردن رسیده است.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از دم ؛ همگی. گِشت. جملگی. طرّاً. جمیعاً. قاطبة. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم آبی زدن ؛ جرعه ای آب خوردن. ( از آنندراج ) : سیر آنان که نشینند به خوان غم تو تشنه آنان که ز تیغت دم آبی نزنند. ظهوری ( از آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

دمی درکشیدن از شراب و مشروبات دیگر ؛ جرعه ای از آن نوشیدن. ( یادداشت مؤلف ) : بترسید بهمن ز جام نبید زواره نخستین دمی درکشید. فردوسی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم آبی ؛ یک جرعه آب. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم آبی داشتن ؛ جرعه ای آب داشتن. ( از آنندراج ) : چون شعله بر آتش اضطرابی دارم چون زلف به خویش پیچ و تابی دارم شمشیرم و از برای مهمانی خصم گر هیچ ندا ...