پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٤٦٦)
ستاره بام ؛ ستاره صبح. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به ستاره سحر و ستاره صبح شود.
روز کسی به شب کشیدن: تمام شدن آن. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۱۱۳ ) .
شب مدحرج ؛ زاج مایل به استداره. ( تحفه حکیم مؤمن ) .
شب مشقق ؛نام نوعی از زاج است. ( تذکره داود ضریر انطاکی ص 314 ) .
شب منجانی ؛ آن بود که صباغان بکار برند. ( از ترجمه صیدنه بیرونی ) . || نوعی از بیماری.
شب القلی ؛ قلی مصاعد است. ( تحفه حکیم مؤمن ) . قلی مصاعد. ( فهرست مخزن الادویه ) . - شب اللیل ؛ نام نباتی است. ( از اقرب الموارد ) . ظاهراً نام گل ...
شب زفر ؛ نوعی از زاج است مرطوب و زودشکن با بوی زفر و با زهومت. ( از تذکره داود ضریر انطاکی ص 314 ) .
شب الاساکفة ؛ قلی مصاعد است. ( تحفه حکیم مؤمن ) . و آن را به فارسی کفشکر گویند. ( فهرست مخزن الادویه ) .
شب الصباغین ؛قلی است. ( تحفه حکیم مؤمن ) . رجوع به قلی شود.
- شب العصفر ؛ قلی مصاعد است. ( تحفه حکیم مؤمن ) .
شب ازرق ؛ گوگرد مس است. ( از متن اللغة ) . کات کبود. الشبة الزرقاء.
نصف شب ؛ نیمشب. آن زمان که نیمی از شب بگذرد اصطلاحاً ساعت 12 شب چون مبداء را ظهر گیرند یا ساعت 24 چون مبداء را از خود نیم شب شب قبل بحساب آرند. رجوع ...
- گیسوی شب ؛ کنایه از تاریکی شب : یک مثالت در ولایت روی وموی قنبر است کز سوادش گیسوی شب را معنبر کرده اند. جمال الدین سلیمان.
- میرشب ؛ رئیس عسس و شبگرد. داروغه.
- فرزندان شب ؛ اشخاصی که اعمال خود را در تاریکی بجا می آورند فرزندان شب خطاب شده اند. امثال سلیمان : 7:9. اول تسالونیکان 50:5 - 7. ( قاموس کتاب مقدس ...
شب شراب ؛ شبی که در آن می نوشند. شب باده خواری : براحت نفسی رنج پایدار مجوی شب شراب نیرزد ببامداد خمار.
- شب فراق ؛ شب جدایی. شب هجران. و رجوع به شب جدایی شود : شب فراق نخواهم دواج دیبا را که شب دراز بود خوابگاه تنها را. سعدی.
- شب سیاه ؛ کنایه از شب تاریک است : مکنید دردمندان گله از شب جدایی که من این صباح روشن ز شب سیاه دارم. سعدی. - || کنایه از ریش است که بر عارض و صو ...
شب دیجور ؛ شب تاریک و تار و تیره : من دانم و دردمند بیدار آهنگ شب دراز دیجور.
- شب جدایی ؛ شب فراق. شب دوری : تو خود ای شب جدایی چه شبی بدین درازی بگذر که جان سعدی بگداخت از نهیبت.
شب پنبه دانه ، دُر می نماید. نظیر: شب گربه سمور می نماید.
بَرهما ( Brahmā ) : به معنای قائم بالذات و ازلی و ابدی . رجوع شود به ( توفیقی ، حسین ، آشنایی با ادیان بزرگ ، 1398: 34 )
تحمیل :پیغام ، پیغام دیکته شده . ( ( رسول بیامد و نامه ای قریب یک دسته کاغذ منصوری پیوسته و درهم پیچیده و مهر کرده پیش سلطان محمود نهاد و گفت: امیر ...
کاغذ منصوری : یکی از اصطلاحات مربوط به اندازۀ کاغذ است . به قول قلقشندی " قطع منصوری ( یک چهارم ذراع در پهنا ) برای فرمان های دیوانی " بوده است . . ...
منبیس:ننویس ، منویس ( ( و نامهٔ خود را به استعارت و آیات قرآن و اخبار رسول علیه السلام آراسته دار و اگر نامهٔ پارسی بود پارسی مطلق منبیس. . . ) ) ی ...
پارسی مطلق :فارسی سره ، فارسی خالص ( ( و نامهٔ خود را به استعارت و آیات قرآن و اخبار رسول علیه السلام آراسته دار و اگر نامهٔ پارسی بود پارسی مطلق من ...
خط گشاده :خوش خط ، واضح، روشنگر، بیانگر، بیان کننده ( ( پس پیوسته بچیزی نوشتن مشغول باش، بخط گشاده و مبین و سر بر بالا بهم دربافته ) ) یوسفی ، غلام ...
خط مبین :خوش خط ، واضح، روشنگر، بیانگر، بیان کننده ( ( پس پیوسته بچیزی نوشتن مشغول باش، بخط گشاده و مبین و سر بر بالا بهم دربافته ) ) یوسفی ، غلامح ...
کاتبی :نویسندگی ( ( گفت: هر روز شنبدی من در کاتبی خویش نقصان می بینم ) ) یوسفی ، غلامحسین ( 1372 ) ، گزیده قابوس نامه , عنصرالمعالی کیکاووس بن اسک ...
شنبدی : شنبه "شنیدم که صاحب اسماعیل عَبّاد روزِ شنبدی در دیوان چیزی می نبشت " ( قابوس نامه )
آبخانه ؛ مستراح. آبشتگاه. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به آبخانه شود.
مثل گوسفند سربریده ؛ چشمی گسیخته. ( امثال و حکم و دهخدا ج 3 ص 1480 ) .
مثل گوسفند ؛ احمق. ( امثال و حکم ج 3 ص 1480 ) .
گوسفند امام رضا را تا چاشت نمی چراند ؛ با هیچ کس دوستی به پایان نبرد. ( امثال و حکم ج 3 ص 1330 ) .
ماده بز ؛ عنز. ( یادداشت بخط دهخدا ) . || مسخره. || ( اِخ ) کنایه از برج حمل که خانه زحل است. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) . ابوریحان در التفهیم گوید ...
بزرو ؛ جاده ای که بز در آن رود. جاده کور باریک.
بز اعمش ؛ مثل است برای کسی که مطلبی را نفهمیده تصدیق کند، و بز اخفش مصحف همین کلمه است. ( از ثمارالقلوب ص 131 ) . بز اخفش. رجوع به بز اخفش در همین تر ...
موش و گربه ؛ دو ضد. دو مخالف. دو آشتی ناپذیر. - || ( اِخ ) افسانه ای است معروف. افسانه معروف که عبید زاکانی هم آن را منظوم ساخته است. ( از یادداشت ...
موش و گربه بازی درآوردن ؛ کسی را به تدریج و زجر کشتن. به ظاهر با کسی مدارا کردن و در باطن قصد کشتن او را داشتن چنانکه گربه با موش چنان کند یعنی با او ...
موش موش کردن ؛ شاید صورتی دیگر از موس موس کردن یا موش موشک بازی کردن باشد. ( فرهنگ لغات عامیانه ) .
موش کور ؛ پستانداری است کوچک از راسته حشره خواران به طول 15 سانتی متر که ظاهری شبیه به موش دارد و چون چشمهایش بسیار ریز و در زیر موهای ناحیه سرپنهان ...
موش کشتن در کاری ؛ کنایه است از موشک دوانیدن. فتنه برانگیختن. آتش فتنه و غوغا برپا کردن. ( از یادداشت مؤلف ) . مانعایجاد کردن در کاری. سوسه آمدن. ما ...
موش کوچک بیابانی ؛ گونه ای موش که در ییلاقها و نقاط مزروعی می زید و رنگش از موش خانگی تیره تر و کمی از آن بزرگتر است. گونه های تیره رنگ این موش را به ...
موش سیاه ؛ یکی از گونه های موش کوچک بیابانی که رنگ آن سیاه است. و رجوع به ترکیب موش کوچک بیابانی شود.
موش کر ؛ زبابة. ( مهذب الاسماء ) ( یادداشت مؤلف ) . زباب. ( مهذب الاسماء ) . رجوع به زباب شود.
موش را آب کشیده خوردن ؛ حرامی را به ظاهر حلال کردن خواستن. کنایه است از بی اعتقادی به مبانی و اصول و ظاهرسازی.
موش سلطانی ؛ موشی باشد به مقدار جثه بچه سگ. ( آنندراج ) . حیوانی است زردرنگ و در اطراف اراک و سلطانیه و خراسان فراوان است. موش سلطانیه. ( یادداشت مؤ ...
موش دوپا ( دوپای ) ؛ یک قسم حیوانی شبیه به موش و از حیوانات قاضمه که دو دست آن بسیار کوتاه و دو پایش دراز است. ( ناظم الاطباء ) . گونه ای موش صحرایی ...
موش دشتی ؛ موش صحرایی. قسمی از موش که پشتش سرخ و شکمش سپید و قدش دراز و دستهایش کوتاه و بیشتر جست و خیز می کند و کمتر می دود و تازیان آن را شکار کرده ...
موش در انبان داشتن ؛ کنایه از غارت و تاراج شدن. مثل گربه در انبارداشتن. ( آنندراج ) : خدایگانا آن بدسگال روبه باز که دارم از حیلش موش غصه در انبان. ...