پیشنهاد‌های علی باقری (٣٨,٩٠٥)

بازدید
٢٧,١٤٥
تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم نزع ؛ لحظه جان دادن. واپسین دم حیات : چو آیی سوی خاقانی دم نزع به دیدتو رود جانم ز دیده. خاقانی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم خرم ؛ روز شادی و عیش و عشرت. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم خوش ؛ لحظه خوش. لحظه که به خوشی گذرد. وقتی که به خوشی سر شود. ( از یادداشت مؤلف ) : دل خوش در دم خوش جوی که چون صبح نخست گر به جانی بخری یک دم خو ...

پیشنهاد
٠

دم را غنیمت دانستن ؛ وقت را مغتنم شمردن. از لحظات زندگی بر خوردن.

پیشنهاد
٠

دم رستخیز برآوردن از. . . ؛ شور و فریاد و واویلای محشربر پا ساختن : همه رستم نیو با تیغ تیز برآورد از ایشان دم رستخیز. فردوسی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم آخر ؛ لحظه آخر. واپسین دم. کنایه از لحظه پایان زندگی. واپسین دم حیات : آنکه چون صبح دوم گر دم زند در علم دین چون دم آخر نیستی در همه گیتیش یار. س ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دردم ؛ فوراً. فوری. بفور. آناً. فی الفور. فی الحال : دم چاه مستراح کناس را گرفت و دردم مرد. ( یادداشت مؤلف ) : برون رفتم از جامه دردم چو سیر که ترسی ...

پیشنهاد
٠

دم خود به کسی سپردن ؛ وقت مردن رازخود با او گفتن و قایم مقام خود کردن. ( آنندراج ) : شب از هجرش چو زلف تاب خورده به دودش صبحدم دم را سپرده خم ابرو چو ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اهل دم ؛ همراز. همدم. موافق. ( یادداشت مؤلف ) . همنفس. دردآشنا : تا کی دم اهل ، اهل دم کو؟ همراه کجا و همقدم کو؟ نظامی

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم گیرا ؛ کنایه از نیکویی گفتار و قبول عامه است. ( لغت محلی شوشتر ) . سخن مؤثر. کلام دلنشین.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم و نفست زها ؛ کنایه است از تحسین و آفرین. چه �زها� به معنی زهی. یعنی دم و نفس که بیان کردی زهی تقریر، و به طعن هم گویند هر گاه متکلم چیزی گوید که ر ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم هفت راه ؛ کنایه از مذمت و بدگویی کردن است. ( لغت محلی شوشتر ) .

پیشنهاد
٠

دم بر لب آوردن ؛ لب به سخن گشودن. حرف زدن. فاش ساختن راز و سخن پوشیده را : که این خواب و گفتار من در جهان کسی بشنود آشکار و نهان یکی را نمانم سر و تن ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم راندن ؛ سخن راندن. بر زبان آوردن چیزی را. گفتن مطلبی : اگر چه ز انصاف با دشمن و دوست دم مدح رانم سر دم ندارم. خاقانی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم گرم ؛ کنایه است از بیان گیرا. ( از آنندراج ) . و رجوع به ترکیب دم گیرا شود.

پیشنهاد
٠

دم کسی نوشیدن ؛ فریب او خوردن. فریبای او گشتن. گول او شدن. ( از یادداشت مؤلف ) : ما بری از دعوتت دعوت ترا ما ننوشیم این دم تو کافرا. مولوی. و رجوع ...

پیشنهاد
٠

دم گرم در بار کسی نهادن ؛ فریب دادن او را. ( یادداشت مؤلف ) : تا از دم سرد کی رهاند یارم حالی دم گرم می نهد در بارم. مجیرالدین بیلقانی. || لاف. ( ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم اسد ؛ دم به معنی دعوی و اسد لقب حضرت علی ( ع ) و خلاصه معنی دم اسد دعوی محبت علی مرتضی است. ( غیاث ) ( آنندراج ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به دم داشتن ؛ فریفتن. گول زدن. فریب دادن. ( یادداشت مؤلف ) : و مدتی اتابک را به دم می داشت که من سلطان را می گیرم. ( راحةالصدور راوندی ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پر باد و دم ؛ پر از فریب و خدعه : مکن بی گنه بر تن من ستم که گیتی سپنج است و پر باد و دم. فردوسی. - || پر لاف و افتخار : یکی نامه بنوشت پر باد و د ...

پیشنهاد
٠

دم خریدن و دم فروختن ؛ فریب خوردن و فریب دادن. فریفته شدن و فریفتار کردن : چون نای شدم سر چو زبان گمشده خواهم تا بیش ز کس دم نخرم دم نفروشم. خاقانی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم و باد ؛ باد و دم : زین دم و بادی که توان درگرفت پرده ز کارش نتوان برگرفت. امیرخسرو ( از آنندراج ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

باد و دم ؛ مجازاً، هیاهو. اشتلم. لاف زور و قدرت. ( یادداشت مؤلف ) : مکن بر تن و جان زیان و ستم همی از تو بینم همه باد و دم. فردوسی. کاندر فتدبه جی ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- || کنایه است از تکبر و خودپسندی. ( ناظم الاطباء ) . کنایه است از خودستایی و خود نمایی. ( از آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

به دم آشامیدن ؛ با نفس به دهان در کشیدن. هورت کردن. ( یادداشت مؤلف ) : تا بی ادبی همی توانی کرد خون علما به دم بیاشامی. ناصرخسرو.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

با باد و دم ؛ با تکبر و غرور. با اشتلم و خودستایی. متکبر. متکبرانه. ( از یادداشت مؤلف ) : کجا خواهران جهاندار جم کجا تاجداران با باد و دم. فردوسی. ...

پیشنهاد
٠

در ( اندر ) دم چیزی یا کاری رفتن ؛ بدان کار دست یازیدن. اقدام نمودن به آن : خورش چون بدین گونه داری به خوان چنان رفتی اندر دم هفتخوان. فردوسی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به دم کشیدن ، درکشیدن ، برکشیدن کسی یا حیوانی یا چیزی را ؛ کنایه از گرفتار ساختن وی. به دام انداختن و از پای در آوردن او : کمندی به فتراک او شست خم ک ...

پیشنهاد
٠

دم کسی را دیدن ؛ با دادن چیزی کسی را برای مقصودی حاضر کردن. به او رشوه دادن. به او رشوه پنهانی دادن. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم جارو ؛ خاکروبه. حواقه. کناسه. خانه روبه. ( یادداشت مؤلف ) .

پیشنهاد
٠

بسته شدن دم کسی را ؛ بسته شدن دهان و کنایه از خاموش و ساکت شدن. ( یادداشت مؤلف ) : شد بسته مرکبان را دم از برای آن کآمد به گوش ایشان آواز شیر نر. م ...

پیشنهاد
٠

دم و دودی در مطبخی نبودن ؛ هیچ در آنجا نپختن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .

پیشنهاد
٠

دم بالا دادن دیگ ؛ بلند شدن بخار آن. برخاستن بخار از آن. ( یادداشت مؤلف ) .

پیشنهاد
٠

دم و دود از کسی یا قومی برآوردن ؛ آنها را به آتش کشیدن و مغلوب و نابود کردن : چو بازآیم ایدر ببندم میان برآرم دم و دود از ایرانیان. فردوسی. تو فرزن ...

پیشنهاد
٠

دم و دود به راه انداختن ؛ کنایه است از طعامی پختن و وسایل پذیرایی فراهم آوردن برای مهمانی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم ودود سینه ؛ بخاری که از سینه برآید. کنایه است از آه که از سینه خیزد. ( یادداشت از مرحوم دهخدا ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم و دود ( دود و دم ) ؛ بخار و دود. دود وبخار. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : شبی همچو بر روی دیو سیاه فشانده دم و دود دوزخ گیاه. اسدی. بد آنگاه در کلبه ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ما در ترکی می گوییم : ( ( آفینان توف آراسندا گیتدی ) ) ترجمه: درفاصله یک آف و توف رفت. ( نابود و محو شد ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم باد؛ وزش باد. وزش نسیم : از ایشان یکی را به دل ترس نیست دم باد با رای ایشان یکیست. فردوسی. بر سیب لعل و رخ برگ زرد تن شاخ گوژ و دم باد سرد. اسد ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم صبا ؛ باد صبا. باد خنک که از جانب شمال شرقی وزد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : برداشت فر او دوگروهی ز خاک و آب آمیخت با سموم اثیری دم صبا. خاقانی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم سرد زدن ؛ آه سرد از سینه برآوردن. آه سرد کشیدن : تو بهانه می کنی و ما ز درد می زنیم از سوز دل دمهای سرد. مولوی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم نیم سوز ؛ دم سنجابی. آه دردناک و سوزناک. ( از برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از مجموعه مترادفات ص 19 ) : در نفس آباد دم نیم سوز صدرنشین ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم صور ؛ نفخ آن. کنایه از هنگام دمیدن صور اسرافیل است. ( از یادداشت مرحوم دهخدا ) : کرمت میت را چون دم صور زنده گرداند کلکت به صریر. سوزنی. یک دمت ...

پیشنهاد
٠

دم سرد از دل پردرد کشیدن ؛ آه سرد و حزن آمیز کشیدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مسیحادم ؛ که نفسی جانبخش چون مسیحا دارد. عیسی دم. مسیحانفس. که چون عیسی نفس او مرده زنده کند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : طبیب عشق مسیحادم است و مشفق ل ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم آتش ؛ لهیب. زبانه آتش. دمیدن آتش : چو بخشایش پاک یزدان بود دم آتش و باد یکسان بود. فردوسی. چو دریای سبز اندر آید ز جای ندارد دم آتش تیز پای. فر ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم دمیدن ؛ پف کردن. فوت کردن : بدیدی مرا روی کردی دژم دمیدی بر آن آتش تیزدم. فردوسی. آن کوشک را از جا بکند و در هوا بینداخت چنانکه نیست شد دمی بدمی ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم مسیحا ؛ دم عیسی. دم عیسوی. نفس حضرت مسیح که مرده زنده گرداند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : در حب و بغض و حل و عقد و افسون و نیرنج ید بیضا و دم مسیحا ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم عیسی ؛ نفس عیسی. نفس مسیح. نفس مسیح که به پاکی و احیای اموات شهره است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : چو مریم سرفکنده ریزم از طعن سرشکی چون دم عیسی مصف ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دم عیسوی ؛ نفسی چون نفس حضرت مسیح. نفسی که در پاکی و شفابخشی و زنده سازی چون نفس عیسی بن مریم باشد : دم عیسوی جوی کآسیب جان را ز داروی ترسا شفایی نیا ...