پیشنهاد‌های علی باقری (٢٩,٤٦٦)

بازدید
١٠,٨١٣
تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

موش خرما ؛ ظرفی خرد شبیه موش که از خوص کنند و به خرما انبارند و کودکان را دهند. ظرف کوچک که از خوص بافند به شکل موش و در آن خرما کنند. ( یادداشت مؤل ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

موش پرنده ؛ سنجاب. ( ناظم الاطباء ) .

پیشنهاد
٠

موش تو آش انداختن ؛ در تداول عامه کنایه است از ادعای شرکت و دخالت در کاری داشتن کسی بی آنکه واقعاً دخالت مؤثری در آن داشته باشد. ( از یادداشت مؤلف ...

پیشنهاد
٠

مثل موش روی ( سر ) قالب صابون ؛ دوزانو و جمع و راست نشسته. ( یادداشت مؤلف ) .

پیشنهاد
٠

مثل موش آب کشیده ؛ سراپا خیس از قرار گرفتگی در باران تند یا افتاده بودن با لباس در آب.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثل شاش موش ؛ آبی سخت باریک. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثل موش ؛ ترسان و حقیر. ( از امثال و حکم دهخدا ) .

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سوراخ موش ؛ نقب و سوراخی که موش بکند و در آن زید. ( از یادداشت مؤلف ) . - || کنایه است از اتاق و هر جای تنگ. ( از یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

به نوشته ی فرهنگ ریشه شناسی، واژه ی �جهنم� از �گ - هینّوم� ( Ge Hinnom ) در عبری آمده است که خود در اصل Ge Ben - Hinnom بوده است به معنای �دره ی پسرا ...

پیشنهاد
٠

سر بجهنم میزند ؛ سخت عظیم و فراوان شده است.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثل جهنم ؛ سخت گرم.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تبارک از ماده برکت به معنی داشتن خیر فراوان ، و یا ثبات و بقاء ، و یا هر دو است و در مورد خداوند هر دو صادق است چرا که هم وجودش جاودانی و برقرار ، و ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

ابلیس از مبلس گرفته شده است مبلس از ماده ابلاس در اصل به معنی اندوهی است که از شدت ناراحتی به انسان دست می دهد ، و از آنجا که چنین اندوهی انسان را به ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مبلس از ماده ابلاس در اصل به معنی اندوهی است که از شدت ناراحتی به انسان دست می دهد ، و از آنجا که چنین اندوهی انسان را به سکوت دعوت می کند ماده ابلاس ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

مجرم از ماده جرم در اصل به معنی قطع کردن است که در مورد قطع میوه از درخت ، و همچنین قطع خود درختان نیز به کار می رود ولی بعدا در مورد انجام هر گونه ا ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اکواب جمع کوب به معنی ظروف آب است که دسته ای در آن نباشد و به تعبیر امروز جام یا قدح است . ( یطاف علیهم بصحاف من ذهب و اکواب ) . ظرفهای غذا و جامه ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

صحاف : ظرف های بزرگ و وسیع صحاف جمع صحفة ( بر وزن صفحه ) در اصل از ماده صحف به معنی گستردن گرفته شده ، و در ایه زیر به معنی ظرفهای بزرگ و وسیع است . ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جبه ای داشت حبری رنگ می تواند علاوه بر لباس کبود رنگ ، معنی لباس با رنگ شاد و همچنین لباس به شکل لباس دانشمندان هم معنی بدهد حِبر : اثر مطلوب ، زینت ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

حِبر : اثر مطلوب ، زینت و آثار شادمانی ، دانشمند ج احبار. احبار از تحبرون گرفته شده و تحبرون از ماده حبر ( بر وزن فکر ) به معنی اثر مطلوب است ، و گ ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آسفونا از ماده اسف هم به معنی اندوه آمده و هم غضب . به گفته راغب در مفردات گاه به اندوه توأم با غضب گفته می شود ، و گاه به هر یک از این دو جداگانه ، ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اسورة جمع سوار ( بر وزن هزار ) به معنی دستبند است ، خواه از طلا باشد یا نقره ، و اصل آن از واژه فارسی دستواره گرفته شده ( اساور نیز جمع جمع است ) . ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد

سکندر ایرانی شده ی اسکندر یونانی است. عرب ها سکندر ایرانی را با اضافه کردن "ال " به السکندر تبدیل کردند. السکندر از زبان عربی دوباره به زبان های غربی ...

پیشنهاد
٠

صبح پیری دمیدن بر روی ؛ کنایه است از سپید شدن موی : نزیبد مرا با جوانان چمید که در عارضم صبح پیری دمید. ( بوستان ) .

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تجلی دمیدن ؛ طلوع کردن آن. ( آنندراج ) . ظاهر شدن. ظهور کردن. طلوع کردن : کوی سلمی که تجلی دمد از خاک آنجا طور عشق است و کلیمش من غمناک آنجا. شانی ت ...

پیشنهاد
٠

دمیدن غره ماه ؛ آغاز شدن ماه : خزیده در سحرِ کام فصل فروردین دمیده از سحرِ شام غره شوال. ظهوری ( از آنندراج )

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دمیدن ( بردمیدن ) خورشید ( آفتاب ، مهر ) : شروق شمس ؛ سر برزدن آن. طلوع آن. ( یادداشت مؤلف ) : به شبگیر چون بردمید آفتاب سر جنگجویان برآمد ز خواب. ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دمیدن سپیده ( سپیده دمان ) ؛ پدید آمدن سپیده سحری. طلوع فجر. سر زدن سپیده بامدادی. ( از یادداشت مؤلف ) : چو جاماسب گفتش سپیده دمید فروغ ستاره شده نا ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دمیدن صبح ( صباح ، صبحدم ، بام ، بامداد ) ؛ روشن شدن هوا به صبح. تنفس. بلوج. انبلاج. ( دهار ) . عطس. عطاس. سطوع. ( منتهی الارب ) . جشور. ( تاج المصاد ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دمیده شدن ؛ آماسیدن. آماس کردن. آماهیدن. متورم شدن. باد کردن. ( یادداشت مؤلف ) : و خداوند علت بپژمرد و شکم دمیده شود. ( ذخیره خوارزمشاهی ) . و گوشت ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دمیدن آتش ؛ افروختن آن. گرفتن آن. پدید آمدن آن : ز جنبش نمودن به جایی رسید کزو آتشی در تخلخل دمید. نظامی.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برون دمیدن ؛ برتراویدن. تراوش کردن. ترشح نمودن. تراویدن : هر کجا گرم گشت با خوی او رادمردی برون دمد ز مسام. فرخی.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دمیدن ( بردمیدن ) دل ؛ طپیدن. به هیجان آمدن. مضطرب یا شادمان گشتن. ( یادداشت مؤلف ) : چو ازپرده آواز خواهر شنید برآشفت و از کین دلش بردمید. فردوسی.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بردمیدن ؛ به خشم آمدن. ( از آنندراج ) . جوشیدن و خروشیدن. به هیجان وجنبش درآمدن. شعله ور گشتن و برتافتن و حمله کردن : چو رستم پیام سپهبد شنید چو دریا ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دمیدن در کسی ؛ وسوسه کردن در او. او را متقاعد ساختن با چرب زبانی و لطایف الحیل : احمد حسن به وقت گسیل کردن احمد ینالتکین سالار هندوستان دروی دمیده بو ...

پیشنهاد
٠

آتش دمیدن از دهن ؛ نفسی گرم و سوزان و زهرآگین برآوردن : تو گفتی به دوزخ درون اهرمن دمد هر سو آتش همی از دهن. اسدی.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دمیدن بر کسی ( به کسی ) ؛ اورا وسوسه کردن. فریفتن او را. او را فریب دادن. ( یادداشت مؤلف ) : از فتنه پیرزن بپرهیز چون پنبه نرم زآتش تیز اول نفس این ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دمیدن گرفتن ؛ آغاز به دمیدن کردن. به انتشار آغازیدن : بوی گل معرفت دمیدن گیرد. ( مجالس سعدی ص 18 ) .

پیشنهاد
٠

در گوش کسی چیزی دمیدن ؛ نکته ای بدو گفتن. مطلبی بر او خواندن. مضمونی به گوش او گفتن : باز در گوشش دمد نکته مخوف در رخ خورشید افتد صد کسوف تا به گوش خ ...

پیشنهاد
٠

فسون بر مار دمیدن ؛ افسون خواندن بر وی. افسون کردن آن. با جادو و افسون او را رام کردن : و فسون بر مار می دمند. . . چون این مار را گرفتم به گرد من درآ ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دمیدن ( دردمیدن ) در نای ( شیپور و جزآن ) ؛ با آوردن باد دهان از آن چیز صدا برخاستن از آن چنانکه در شیپور و ساز دهنی. زدن. آوا برآوردن به واسطه نفخ ا ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دمیدن ( فرودمیدن ) بر کسی ( چیزی ) ؛ خواندن دعا و افسون و آیه و با دم خویش بدان کس یا چیز وزانیدن. ( یادداشت مؤلف ) : بیدار شو از خواب جهل و برخوان ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دمیدن بر فلز ( یا مواد دیگر ) ؛ باد آوردن با آلتی چنانکه با دم آهنگری در آتش. از دم آهنگری با بیرون دادن افروختن آتش را. دم آهنگران را به کار داشتن ت ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دمیدن در مشک ؛ هوای ریه را به واسطه دهان در وی فروبردن. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دمیدن دم ؛ نفس خود وزانیدن. ( یادداشت مؤلف ) : در او دم چو غنچه دمی از وفا که از خنده افتد چو گل در قفا. ( بوستان ) .

پیشنهاد
٠

آتش دمیدن اژدها ؛ کنایه از نفس تفته و گرم و کشنده بیرون دادن اژدها : و مر شجاعت را بر این مثال صورت کرده اند چونخجیری با قوت سر او چون سر شیری که آهن ...

پیشنهاد
٠

بر درخت کشیدن ؛ به دار زدن. مصلوب کردن. اعدام کردن : محمود. . . بسیار دارها بفرمود زدن وبزرگان دیلم را بر درخت کشیدند. . . و مقدار پنجاه خروار دفتر ر ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شاه درخت ؛ درخت صنوبر. ناجو. ناژو. ( از برهان ) . و رجوع به شاه درخت شود. || کنایه از چوب و شه تیر سقف. فرسب. یا مطلق تیر که پوشش سقف را بکار است : س ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

درخت موسوی ؛ درخت موسی ، درختی که خدای تعالی از پس آن با موسی تکلم فرمود و در قرآن و تورات به آن اشاره شده است. ( از فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ) : چ ...

پیشنهاد
٠

درخت میوه دار ؛ درختی که دارای بر و ثمر است. - || شارحان مثنوی آنرا کنایه می دانند از �شجره شهود که ثمره معرفت بخشد و یا کنایه است از رفع ثقل ریاضت ...

پیشنهاد
٠

به بیداد درخت کاشتن ؛ ستم کردن. جور راندن : چو خسرو به بیداد کارد درخت بگردد از او پادشاهی و بخت. فردوسی.