پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
سنگ صبر بر دل بستن ؛ خاموشی گزیدن. سکوت کردن.
سنگ فال ؛ سنگ های رمل که بدانها تفأل کنند و از مغیبات خبر دهند. ( ناظم الاطباء ) .
سنگ سیاه سوخته ؛ یک نوع سنگی از محصولات محترقه و متخلخل و سبک که در پرداخت کردن چوب و مرمر و جز آن بکار میبرند. ( ناظم الاطباء ) .
سنگ سیاه کردن ؛ کشتن و قتل کردن وتلف نمودن. ( ناظم الاطباء ) .
سنگ شجری ؛ مرجان و بسد و ریشه مرجان. ( ناظم الاطباء ) .
سنگ سیاه ؛ حجرالاسود. ( ناظم الاطباء ) .
سنگ سماق ؛ سنگی بسیار سخت و رنگ آن سرخ و تیره بود. ( ناظم الاطباء ) .
سنگ زیرین آسیا بودن ؛ کنایه از مقاومت و پایداری داشتن. سخت مقاوم بودن : مردباید که در کشاکش دهر سنگ زیرین آسیا باشد.
سنگ سپاهان ؛ سنگ سرمه : خوب نبود عیسی اندر خانه پس در هاونان از برای توتیا سنگ سپاهان داشتن. سنایی.
سنگ راه شدن ؛ سد راه شدن.
سنگ روی سنگ بند نشدن ؛ نظم و امنیت سپری گشتن.
سنگ روی یخ شدن ؛ در پیش همگان از برنیامدن حاجت شرمسار گشتن. ( امثال و حکم ) .
سنگ راه ؛ سد راه.
سنگدل ؛ بی رحم.
سنگ در موزه داشتن ؛ ریگ به کفش داشتن. خالی از شیطنتی نبودن.
سنگ در موزه کسی بودن ؛ بیقرار بودن.
سنگ در آستین ؛ ظالم. بیرحم. موذی. متعدی. ( ناظم الاطباء ) .
سنگ درم ؛ سنگی که با آن وزن کنند : بسنگ درم هر یکی شست من ز زر و ز گوهر یکی کرگدن. فردوسی.
سنگ در موزه آمدن ؛ ریگ به کفش درآمدن. کنایه از بی تاب شدن و بی قراری داشتن. - || لنگ شدن. ترک سفر کردن : چو وهم تو در سیر برهان نماید از او باد را ...
سنگ خاله قورباغه را گرو کشیدن ؛ به امری یا دلیلی ناچیز متمسک و متوسل شدن.
سنگ خروس ؛ سنگی که در شکم خروس متکون میگردد. ( از ناظم الاطباء ) .
سنگ جمار ؛ سنگی است که در عید اضحی حاجیان به شیطان اندازند : گفت نی گفتمش چو سنگ جمار همی انداختی بدیو رجیم. ناصرخسرو.
سنگ خاره ؛ صخره صماء.
سنگ تراشیده ؛ هر پارچه سنگ که با تراش شکل یافته باشد و چارگوش کرده باشد. ( از ناظم الاطباء ) . مهندم.
سنگ تفرقه انداختن ؛ پراکنده کردن. متفرق کردن.
سنگ ترازو ؛ وزنه و هر جسمی که بدان چیزی را وزن کنند و بکشند. ( ناظم الاطباء ) .
سنگ به سبو زدن ؛ زیان رسانیدن. آزار رساندن : گفتند فردا سنگ بسبو خواهیم زد تا چه پدید آید هر چند سود ندارد و ضجرتر شود اما صواب است. ( تاریخ بیهقی چ ...
سنگ به سینه زدن ؛ جانبداری کردن : ای همه سیم تنان سنگ تو بر سینه زنان تلخ کام از لب میگون تو شیرین دهنان. جامی.
سنگ پا ؛ سنگی متخلخل که برای پاک کردن پاشنه بکار برند و بیشتر از قزوین خیزد.
سنگ بر قندیل کسی زدن و افتادن ؛ آسیب رسانیدن یا رسیدن : ساقیا بنگر بدان کین می همی از پردلی سنگ بر قندیل عقل بددل رعنا زند. سنایی.
سنگ بر قرابه زدن ؛ سنگ به قرابه زدن. کنایه از توبه کردن از شراب خوردن و عیش منغص کردن. ( آنندراج ) . توبه کردن. ( از فرهنگ رشیدی ) .
سنگ بر طاس زدن ؛ کنایه از توبه کردن از شراب خوردن. ( آنندراج ) .
سنگ بر سنگ ماندن ؛ کنایه از آشوب عظیم. ( غیاث ) .
سنگ بر شیشه افتادن ؛ کنایه از توبه کردن از شراب خوردن و عیش منغص شدن و کردن. ( آنندراج ) .
سنگ بر شیشه زدن ؛ کنایه از توبه کردن از شراب. ( انجمن آرای ناصری ) .
سنگ بر روی آب آمدن ؛ بطرب ورقص آمدن : چو رامین گه گهی بنواختی چنگ ز خوشی بر سر آب آمدی سنگ. ( ویس و رامین )
سنگ بر سنگ ایستادن و ناایستادن ؛ کنایه از هنگامه سخت. ( آنندراج ) .
سنگ بر دل نهادن ؛ کنایه از حوصله و صبر کردن. سنگینی بر دل تحمل کردن.
- سنگ بر دندان آمدن ؛ تودهنی خوردن. جواب دندان شکن شنیدن.
سنگ از موم ساختن ؛ کنایه از امری غریب و بعیدالوقوع کردن. ( آنندراج ) . رجوع به همین کلمه شود.
دیوار سرای تو کواکب بوسیده چو حاج سنگ اسود. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 134 ) .
سنگ ارمنی ؛ حجر ارمنی. ( از فهرست مخزن الادویه ) . گل اخری را نیز سنگ ارمنی گویند.
سنگ آهن کش ؛ همان سنگ آهن ربا است که سنگ مغناطیس گویند : دل اعدای او سنگ است لیکن سنگ آهن کش از آن پیکان او هرگز نجوید جز دل اعدا. فرخی.
سنگ ابلیس ؛ حجر شیاطین. ( یادداشت مؤلف ) .
سنگ احمر ؛ حجرالاحمر و آن سنگی باشد بزرگ مرجان گویند، از سموم قاتله است یک دانگ وی کشنده میباشد و بعضی گویند نوعی از الماس است. ( برهان ) ( آنندراج ) ...
سنگ آهن ربا ؛ حجرالمغناطیس. ( از فهرست مخزن الادویه ) .
سنگ آسیان ؛ سنگ فسان و سنگی که بدان کارد و چاقو تیز کنند. ( ناظم الاطباء ) .
دینارسنگ . سبک سنگ. سیاه سنگ. شکرسنگ. قلماسنگ. قلوه سنگ. غرماسنگ. فرسنگ. کف سنگ. کم سنگ.
سنگ آبگینه ؛ سنگی که برای ساختن شیشه بکار رود : و از وی ( از نصیبین ) سنگ آبگینه خیزد نیکو. ( حدود العالم ) .
دل در سنگ شکستن ؛ خاموشی گزیدن. پایداری کردن. مقاومت کردن : آنان فسادها دیده. . . از ننگ آنکه راز و آواز مردم بی فرهنگ نشوند و دل در سنگ شکستند. ( نا ...