پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٤٦٦)
عارض: ( در زبان عربی ) ابرسایه افکن ( لغتنامه دهخدا )
نُشاء: ( در زبان عربی ) ابری که اول پدید آید؛. ( لغتنامه دهخدا )
سُدّ: ( در زبان عربی ) ابری که آفاق را بپوشد؛ غمام. ( لغتنامه دهخدا )
غمام: ( در زبان عربی ) ابری که آفاق را بپوشد؛ سُدّ. ( لغتنامه دهخدا )
عین: ( در زبان عربی ) ابری که از سوی قبله آید؛ ( لغتنامه دهخدا )
غین: ( در زبان عربی ) ابر که آسمان را بپوشد؛ غیم. ( لغتنامه دهخدا )
غیم: ( در زبان عربی ) ابری که آسمان را بپوشد؛ غین. ( لغتنامه دهخدا )
لجی: ( در زبان عربی ) ابر بسیارباران ؛. ثَرّ. ( دهار ) . ( لغتنامه دهخدا )
ثَرّ: ( در زبان عربی ) ابر بسیارباران ؛. لجی. ( دهار ) . ( لغتنامه دهخدا )
سجوم: ( در زبان عربی ) ابر باران آورنده ( لغتنامه دهخدا )
جفل: ( در زبان عربی ) ابر بی باران ؛. اعزل. جهام. ؛ ( لغتنامه دهخدا )
جهام: ( در زبان عربی ) ابر بی باران ؛. اعزل. جفل. ؛ ( لغتنامه دهخدا )
اعزل : ( در زبان عربی ) ابر بی باران ؛. جهام. جفل. ؛ ( لغتنامه دهخدا )
زبرج: ( در زبان عربی ) ابر تنک با اندک سرخی ؛ ( لغتنامه دهخدا )
صراد: ( در زبان عربی ) ابر تنک بی باران ؛ جُلب. عماء. . ( لغتنامه دهخدا )
عماء: ( در زبان عربی ) ابر تنک بی باران ؛ جُلب. صراد. . ( لغتنامه دهخدا )
جُلب: ( در زبان عربی ) ابر تنک بی باران ؛ عماء. صراد. . ( لغتنامه دهخدا )
مرتکم: ( در زبان عربی ) ابر برهم افتاده ؛ رکام. ؛. ( لغتنامه دهخدا )
رکام: ( در زبان عربی ) ابر برهم افتاده ؛ مرتکم. ؛. ( لغتنامه دهخدا )
رمی: ( در زبان عربی ) ابر بزرگ قطره یا ابرپاره های کوچک ؛. ( لغتنامه دهخدا )
روی: ( در زبان عربی ) ابر بزرگ قطره . ( لغتنامه دهخدا )
بَرِد: ( در زبان عربی ) ابر تگرگ بار ( لغتنامه دهخدا )
راعده: ( در زبان عربی ) ابر بارعد. ( لغتنامه دهخدا )
مبرقه: ( در زبان عربی ) ابر با آذرخش. . بارقه ( لغتنامه دهخدا )
بارقه: ( در زبان عربی ) ابر با آذرخش. مبرقه. ( لغتنامه دهخدا )
ابر با آذرخش: ( در زبان عربی ) بارقه. مبرقه. ( لغتنامه دهخدا )
ابر تُنک: ( در زبان عربی ) وقع ؛ طحاف. هِف. ( لغتنامه دهخدا )
وقع: ( در زبان عربی ) ابر تُنک ؛ طحاف. هِف. ( لغتنامه دهخدا )
طحاف: ( در زبان عربی ) ابر تُنک ؛ وقع. هِف. ( لغتنامه دهخدا )
هِف : ( در زبان عربی ) ابر تُنک ؛ وقع. طحاف. ( لغتنامه دهخدا )
خال : ( در زبان عربی ) ابر با باران یا ابر بارنده ؛ . صیب.
صیب : ابر باباران یا ابر بارنده ؛ خال.
ابر کن و مبار ؛ کودکان و فرودستان را بیم کن و همیشه مزن ، چه زدن و شکنجه چون پیاپی باشد عظمش بشود.
ابر کن و مبار ؛ کودکان و فرودستان را بیم کن و همیشه مزن ، چه زدن و شکنجه چون پیاپی باشد عظمش بشود. همه ابری باران ندارد ؛هر تهدید و توعیدی متعاقب ای ...
مثل ابر بهار گریستن ؛ سخت فروباریدن اشک.
مثل ابر سیاه ؛ حائل و حاجزی صعب.
سنان ( نیزه ) به ابر اندر افراشتن ؛ ستیخ و راست کردن و به برسوی بردن آن : سراسر سپه نعره برداشتند سنانها به ابر اندر افراشتند. فردوسی.
کلاه به ابر برآوردن ؛ سخت بالیدن بر : چو نامه بیامد بنزدیک شاه به ابراندر آورد فرخ کلاه. فردوسی.
مثل ابر بهار ؛ هول ِ غران : بغرّید بر سان ابر بهار زمین کرد پر آتش کارزار. فردوسی.
خروش به ابر برآمدن ؛ بسی بلند شدن آوای خروش : چو خورشید بنمود تابان درفش معصفر شد آن پرنیانی بنفش تبیره برآمد ز درگاه شاه به ابر اندر آمد خروش سپاه. ...
سر به ابر کشیده داشتن ؛ بسیار بلند و رفیع بودن : هزاران قبه عالی کشیده سربه ابر اندر که کردی کمترین قبه سپهر برترین دروا. عمعق.
به ابر اندر آمدن گفتگوی ؛ قوی برخاستن و بلند شدن و بالا گرفتن صوت و آوای گفتاری : از آن نامداران پرخاش جوی به ابر اندر آمد همی گفتگوی. فردوسی.
به ابر اندر آوردن سر کسی را ؛ او را عظیم مفتخر و سرافراز کردن : ورا کرد سالار بر لشکرش به ابر اندر آورد جنگی سرش. فردوسی.
آواز ( نعره ) از ابر بگذاشتن ؛ قوی آواز یا نعره برکشیدن : همی هر زمان اسب برگاشتی وز ابر سیه نعره بگذاشتی. فردوسی.
ابر بلا ؛ سخت جنگجو : که آن ترک در جنگ نر اژدهاست دَم آهنج و در کینه ابر بلاست. فردوسی.
از دهن مار بیرون آمده ؛ کنایه از چیزیست که کمال راست باشد که هیچ کجی در اونباشد. ( غیاث ) . - || و در شرحی بمعنی چیزی که کمال لطیف و نفیس باشد. باص ...
defence minister: وزیر دفاع Israeli Defence Minister says وزیر دفاع اسرائیل می گوید :
continue : ادامه ، در ادامه as Israeli attacks continue across Gaza در ادامه حملات اسرائیل در سراسر غزه
across : در سراسر as Israeli attacks continue across Gaza. در ادامه حملات اسرائیل در سراسر غزه
people :نفر At least 32 people killed in Khan Younis and five in Rafah دست کم 32 نفر در خان یونس و پنج نفر در رفح کشته شدند .