پیشنهاد‌های علی باقری (٣٨,٩٠٥)

بازدید
٢٧,١٥٤
تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کاخ دلاویز ؛ کاخ زیبا : از آن سرد آمداین کاخ دلاویز که چون جا گرم کردی گویدت خیز. نظامی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شعر دلاویز ؛ شعر نغز. شعر دلکش : بسی گفتند اشعار دلاویز بسی کردند در معنی شکرریز. ناصرخسرو.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زلف دلاویز ؛ زلف زیبا : یارب اندر چشم خونریزش چه خوابست آن همه در سر زلف دلاویزش چه تابست آن همه. خاقانی. چشم بد دور از آن زلف دلاویز که هست از دو ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سخن دلاویز ؛ سخن شیوا. سخن دلپسند : بل سخنهای دلاویز بلند من بر سر گنبد گردنده عذارستی. ناصرخسرو. زمین بوسید پیش تخت پرویز فروگفت این سخنهای دلاویز ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خط دلاویز ؛ خطدوست داشتنی : نظر به خط دلاویز آن دلارا کن شکسته قلم صنع را تماشا کن. صائب ( از آنندراج ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

روی دلاویز ؛ چهره ظریف و زیبا : سعدی هوس روی دلاویز ظریفان بگذار که روزی بکشندت بظرافت. سعدی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زبان دلاویز ؛ زبان شیرین : به مقصوره در پارسایی مقیم زبانی دلاویز و قلبی سلیم. سعدی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بهشت دلاویز ؛ بهشت دلنشین : جهان چون بهشت دلاویز بود پر از گلشن و باغ و پالیز بود. فردوسی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

عقاب دلاور ؛ عقاب پردل و نیرومند : از آن پس عقاب دلاور چهار بیاورد و برتخت بست استوار. فردوسی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نهنگ دلاور ؛ نهنگ بی باک. - || پهلوان همچون نهنگ بی باک : به ابر اندرون تیز پران عقاب نهنگ دلاور به دریای آب. فردوسی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سپاه دلاور ؛ سپاه شجاع وجنگی و جنگجوی : سپاهی دلاوربه ایران کشید بسی زینهاری بر من رسید. فردوسی. سپاهی دلاور بایران سپرد همه نامدران و شیران گرد. ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شیر دلاور ؛ شیر بی باک و شجاع : فرستاده با نامه سوخرای چو شیر دلاور بیامد ز جای. فردوسی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دلاور سوار ؛ سوار دلاور : برون رفت با نامداران خویش گزیده دلاور سواران خویش. فردوسی. کنون چون دلاور سواری شده ست گمانت که او شهریاری شده ست. فردوس ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دلاور نهنگ ؛ نهنگ نیرومند و قوی : چو سالار شایسته باشد به جنگ نترسد سپاه از دلاور نهنگ. فردوسی. جهان را مخوان جز دلاور نهنگ بخاید به دندان چو گیرد ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دل دلاور ؛ دل شجاع : یارم تو بدی و یاورم تو نیروی دل دلاورم تو. نظامی.

پیشنهاد
٠

دلاور سخت زور ؛ لقب هرمزد بود : و این هرمزد در روزگار خویش یگانه ای بود به قوت و نیرو و دل آوری چنانک او را دلاور سخت زور گفتندی. ( فارسنامه ابن البل ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دلاورسر ؛ رئیس شجاع. فرمانده دلیر : نکردی به شهر مداین درنگ دلاور سری بود با نام و ننگ. فردوسی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دلاور سران ؛ سران جنگی. فرماندهان مبارز : به بیداری اکنون سپاهی گران از ایران بیامد دلاور سران. فردوسی.

پیشنهاد
٠

دلالت وضعی یا وضعیه ؛ ( اصطلاح منطق ) هرگاه دال از اموری باشد که بر حسب وضع و تعیین واضع یا واضعان باشد و یا بر اثر استعمال عرف معین شده باشد بر رسان ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دلاور سپاه ؛ سپاه جنگی و کارزاری : که آمد دلاور سپاهی گران سپهبد سیاوخش و با وی سران. فردوسی.

پیشنهاد
٠

دلالت مطابقت یا مطابقه یامطابقی ؛ ( اصطلاح منطق ) از انواع دلالات وضعی است و آن این است که به لفظ آن معنی خواهند که به وضع به ازاء او نهاده باشند، چن ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دلالت نص ؛ ( اصطلاح اصول ) دلالت لفظ است بر حکم در چیزی که یافت شود در آن چیز معنایی که مفهوم گردد از لفظ ( از حیث لغت ) که حکم در منطوق است از جهت م ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دلالت نقلی ؛ ( اصطلاح منطق ) دلالتی است که مستند به نقل باشد و آن در مقابلت دلالت عقلی است. رجوع به دلالت عقلی در همین ترکیبات و به قوانین الاصول قمی ...

پیشنهاد
٠

دلالت عقلی یا عقلیه ؛ ( اصطلاح منطق ) دلالتی است که مستند به عقل باشد و آن در مقابل دلالت نقلی است : و در بیان اطلاق بر دلالت تضمن و التزام شود. دلال ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دلالت کتبی ؛ ( اصطلاح منطق ) دلالتهایی است که از راه کتابت و نوشتن و ترسیم صور و غیره بر معانی حاصل شود. ( از اساس الاقتباس ص 62 ) .

پیشنهاد
٠

دلالت لفظی یا لفظیة ؛ ( اصطلاح منطق ) هریک از انواع دلالات به لفظی و غیرلفظی تقسیم می شود، چه هر لفظی را معنای خاصی است که بر حسب تعیین و وضع واضع مع ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دلالت حیطه ؛ دلالت تضمن یا تضمنی است در اصطلاح شیخ اشراق. رجوع به دلالت تضمن در همین ترکیبات شود.

پیشنهاد
٠

دلالت طبعی یا طبیعی یا طبیعیه ؛ ( اصطلاح منطق ) آن بود که بر حسب مقتضای طبع باشد و بعبارت دیگر دال حالات و امور طبیعی باشد، چنانکه سرعت نبض دلالت بر ...

پیشنهاد
٠

دلالت تضمن یا تضمنی ؛ ( اصطلاح منطق ) از انواع دلالت وضعی یا دلالت الفاظ بر معانی است و آن این است که به لفظ آن معنی را خواهند که داخل بود در آن معنی ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دلالت تطفل ؛ دلالت التزام است در اصطلاح شیخ اشراق. رجوع به دلالت التزام در همین ترکیبات شود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دلالت تنبیه ؛ ( اصطلاح اصول ) آن باشد که صحت و صدق کلام موقوف بر آن نباشد و مقرون به چیزی باشد که بیاگاهاند انسان را بر حکمی و امری دیگر، چنانکه اعرا ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دلالت تواطی ؛ دلالت الفاظبر معانی و دلالت وضعی است. رجوع به دلالت الفاظ بر معانی و دلالت وضعی در همین ترکیبات شود.

پیشنهاد
٠

- دلالت الفاظ بر معانی ؛ واضعان لغت الفاظ را بازاء معانی وضع کرده اند تا عقلاء بواسطه آن بر معانی دلالت سازند، و این نوع دلالت را دلالت تواطی خوانند ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دلالت بالقصد ؛ دلالت مطابقه است در اصطلاح شیخ اشراق. رجوع به دلالت مطابقت در همین ترکیبات شود.

پیشنهاد
٠

دلالت التزام یا التزامی ؛ ( اصطلاح منطق ) آن است که دلالت لفظ به طبیعت دلالت مطابقی برچیزی باشد که آن چیز خارج از حقیقت موضوع له آن لفظ باشد مگر لازم ...

پیشنهاد
٠

زیر دل کسی زدن ِ خوشی ( راحت ) ؛ عدم لیاقت او به داشتن رفاه و شادمانی : مگر راحتی زیر دلت می زند؛ از چه وضع نیک خود را به وضعی بدبدل کنی ! ( امثال و ...

پیشنهاد
٠

ضعف رفتن دل از گرسنگی ؛ مالش رفتن دل از نخورده بودن غذا. سخت گرسنه بودن. رجوع به این ترکیب ذیل رفتن شود. ضعف رفتن دل از گرسنگی ؛ سخت گرسنه شدن. در ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زیر دل زدن ؛ تهوع آوردن. به تهوع افتادن.

پیشنهاد
٠

دلی از عزا درآوردن ؛ عمل گرسنه ای که به غذا و خوراکی فراوان برسد و به فراوانی بخورد. ( فرهنگ عوام ) . - || به خوشی و راحتی ساعتی یا وقتی گذراندن. ( ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریسه رفتن دل ؛ نوعی مالش در شکم شبیه حالت گرسنگی. رجوع به این ترکیب ذیل ریسه شود.

پیشنهاد
٠

دل و روده بهم خوردن ؛ بحال تهوع افتادن.

پیشنهاد
٠

دل و روده چیزی را درآوردن ( بیرون آوردن ) ؛ اسباب و اثاثه درون چیزی را در آوردن و بر هم زدن. ( فرهنگ عوام ) . نامرتب و مخلوط کردن آن. آنرا بهم زدن.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دل و اندرونه ؛ در تداول عامیانه ، احشاء و امعاء. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . دل اندرونه.

پیشنهاد
٠

دل و روده بالا آمدن ؛ به حال تهوع افتادن. منش گردا رسیدن کسی را. اق گرفتن کسی رااز دیدن زشتی یا پلیدی یا عمل نابهنجار کسی. - || نفرت دست دادن.

پیشنهاد
٠

دلت را شاه کن وزیرش را قلوه هات ؛ به مزاح ، در این امر مصمم شو و از دیگران استشارت مکن ( قلوه در استعمال عامه به معنی کلیه باشد ) . ( امثال و حکم دهخ ...

پیشنهاد
٠

از کار بردن دل ؛ دلزده کردن : دلم از کار به لبهای شکربار برد زآنکه شیرینی بسیار دل از کار برد. مسیح کاشی ( از آنندراج ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خالی بودن دل ؛ خالی بودن شکم. ناشتا بودن. دیری چیزی نخورده بودن. گرسنه بودن.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دل خرما ( خرمابن ) ؛ مغز آن. ماده سپید و نرم و لذیذ چون شیری بسته و منجمد که در سر خرمابن است. قسمتی از نخل که بر سر آن جای دارد چون توده پنیر تر و ش ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دل درخت ؛ چیزی چون پنبه که به درازی درخت در درون اوست. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . || تنه درخت. ( ناظم الاطباء ) . || توی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . ر ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دل روز ؛ نصف روز. ( برهان ) . میانه روز. ( آنندراج ) . نیمروز. ( انجمن آرا ) . وسط روز. ( ناظم الاطباء ) . - || کنایه از آفتاب. ( از برهان ) ( از ا ...