پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٤٦٦)
مادر فرزند کش ؛ کنایه از روزگار است : بگذر از این مادر فرزندکش آنچه پدر گفت بدان دار هش. نظامی ( گنجینه گنجوی ) .
مادر دهر ؛ روزگار. دنیا. جهان : مادر دهر نزاید پسری بهتر از این. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
مادر شدن ؛ زائیدن زن. بچه دار شدن. امومة؛ مادر گشتن.
مادر آب و آتش ؛ کنایه از گریه کننده بسوز یعنی شخصی که از روی سوز گریه کند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ) ( از انجمن آرا ...
مادر خون ؛ آنکه کسی را زاده و خون را شیر کرده بدو داده یا آنکه خون او را ایجاد می کند. ( از حاشیه هفت پیکر چ وحید ص 352 ) : هرجسد را که زیر گردون است ...
گلیم از موج بیرون بردن ؛ خود و مایحتاج خود را رهاندن. در غم خود بودن : گفت آن گلیم خویش بدرمیبرد ز موج وین سعی میکند که بگیرد غریق را.
گلیم خود را از آب برآوردن ، گلیم از آب برآوردن ، گلیم خود را از آب بیرون کشیدن ، گلیم از دریا بیرون آوردن ؛ کنایه از [ از ] مهلکه نجات یافتن. ( آنندر ...
طبل زیر گلیم کوفتن یا زدن ؛ کنایه از پنهان داشتن امری است که آن ظاهر و هویدا بود و شهرت یافته باشد. ( برهان ) : نبینی که از ما غمی شد ز بیم همی طبل ک ...
گلیم از سیاهی بیرون آوردن ؛ کنایه از [ از ] مهلکه نجات یافتن. ( آنندراج ) : خضر آورد برون ز سیاهی گلیم خویش ای عقل واگذار به سودای او مرا. صائب ( از ...
پهلوان سپهر ؛ مریخ.
پهلوان افسانه ؛ بطل الروایه. بطل القصة. ترجمه کلمه فرانسه هرو . قهرمان. مرد داستان. مرد فوق العاده. || در تداول فارسی زبانان قرون اخیر، کشتی گیر، زو ...
اَهیمسا ( A - hins� ) به معنای پرهیز از آزار جانداران ( نفی خشونت ) اصل مهمی است که در زمان های بعد تحت تاثیر تعالیم مَهاویرا ( بنیانگذار جنیسم ) مور ...
شودراها ( Šudras ) طبقه کارگران ؛ چهارمین کاست ( Caste ) یا طبقه ی اجتماعی از نظام چهارگانه طبقاتی در کشور هندوستان . حدود قرن ۶ قبل از میلاد در اوج ...
ویشیاها ( VaiŠyas ) طبقه بازرگانان و دهقانان ؛. سومین کاست ( Caste ) یا طبقه ی اجتماعی از نظام چهارگانه طبقاتی در کشور هندوستان . حدود قرن ۶ قبل از ...
کشاتریاها ( Kshatrias ) طبقه شاهان ، شاهزادگان و جنگاوران؛. دومین کاست ( Caste ) یا طبقه ی اجتماعی از نظام چهارگانه طبقاتی در کشور هندوستان . حدود ق ...
برهمنان ( Br�hmanas ) طبقه روحانیون؛ . اولین کاست ( Caste ) یا طبقه ی اجتماعی از نظام چهارگانه طبقاتی در کشور هندوستان . حدود قرن ۶ قبل از میلاد در ...
کاست ( Caste ) واژه ای پرتغالی و به معنای نژاد است . پژوهشگران طبقات اجتماعی را کاست می خوانند . مراجعه شود به ( توفیقی ، حسین ، آشنایی با ادیان بزر ...
روز وانفساست ؛ هرکس بخود مشغول است و بدیگری نمی پردازد. نظیر: یوم یفر المرء من اخیه. . . ( قرآن 34/80 ) ( امثال و حکم دهخدا ) . روز و فانوس کشی ! ( ...
نیکروزی ؛ بهروزی. نیکبختی : که بدمرد را نیکروزی مباد. سعدی ( بوستان ) .
نیکروز ؛ بهروز، نیکبخت : یکی گفتش ای خسرو نیکروز. سعدی ( بوستان ) .
ستاره بروز نمودن کسی را ؛ روزش را شب کردن : وگراستیزه کنی با تو برآیم من روز روشنت ستاره بنمایم من. منوچهری.
سرآمدن روز ؛ بپایان رسیدن عمر : چو شد گستهم کشته در کارزار سرآمد بر اوروز و برگشت کار. فردوسی.
شب بروز آوردن ؛ شب را بپایان رسانیدن : وعده که گفتی شبی با تو بروز آورم شب بگذشت از حساب روز برفت از شمار. سعدی.
روز کسی سیاه یا سیه شدن ؛ کنایه از بدبخت و بیچاره شدن وی : هرکه روزش سیه شود بیند سر خورشید در کنار خطت. امیر ( از آنندراج ) .
روز نُبُوَّتی ؛ عبارت از یک سال است چنانکه سال نبوتی 360 سال است. ( از قاموس کتاب مقدس ) .
روز کسی بودن ؛ دوره پیشرفت و ترقی کسی بودن : کنون این زمان روز اسکندر است که بر تارک مهتران افسر است. فردوسی.
روز کار ؛ روز کوشش و روز میدان. ( از آنندراج ) . روز جنگ.
روز شیرینی خوران ؛ روزی که دختری را بنام پسری نامزد کنند و آن پیش از عقد باشد : ازآن رو دختر رز سرگران بود که او را روز شیرینی خوران بود. اشرف ( از ...
روز در محنت گذار ؛ کنایه از مسافر. ( از فرهنگ یوسف و زلیخای جامی از آنندراج ) .
روز تعطیل رسمی ؛ روزی که بر طبق قانون تعطیل است. روزهای تعطیل رسمی کنونی عبارتند از: روزهای جمعه. عید نوروز، پنج روز اول سال. سیزده عید نوروز، 13 فرو ...
روز تنگ ؛ روزجنگ. ( ناظم الاطباء ) .
روز حسین ؛ ایام عزاداری حسین بن علی ( ع ) . ( از ناظم الاطباء ) .
روز تعطیل ؛ روزی که کار تعطیل است. روزی که ادارات و مدارس و مؤسسات تعطیل است.
روز به آخر رسیدن ؛ بپایان آمدن روز. - || کنایه از بپایان آمدن عمر است.
روز به نیمه رسیدن ؛ فرارسیدن موقع ظهر.
روز تاب ؛ روز گرم. ( ناظم الاطباء ) : سنبل او سنبله روز تاب گوهر او لعل گر آفتاب. نظامی
روز بشب کردن ؛ کنایه از گذراندن و بسر آوردن روز است. ( از آنندراج ) : جمع بودن ز پریشان صفتی آسان نیست روزها در قدم زلف بشب باید کرد. میرزا بیدل ( ا ...
روز بلند گشتن ؛ طولانی و دراز شدن روز : بدان گونه تا روز گردد بلند بطبل و دهل در نیارند بند. نظامی.
روز بشام بردن ؛ روز را بپایان رسانیدن : شبی نپرسی و روزی که دوستدارانم چگونه شب بسحر میبرند، روز بشام. سعدی.
روز بشب آوردن ؛ گذراندن و بسر آوردن روز. ( از آنندراج ) . روز را بپایان رسانیدن : چه روزها بشب آورده ام در این امید که با وجود عزیزت شبی بروز آرم. س ...
روز از روز بتر بودن ؛ افزونی گرفتن بدبختی.
روز برگشتن ، روز برگشته شدن ؛ از جاه و مقام افتادن. تیره روز شدن. بخت برگشتن : برآن کو چنین بود برگشت روز نمانی تو هم شاد و گیتی فروز. فردوسی.
درروز ؛ برفور. دروقت. در همان روز : چون جواب بر این جمله یافتم. . . درروز از سپاهان حرکت کردیم. ( تاریخ بیهقی ) . آن ملک نامه فیروز بقبول تلقی فرمود ...
دیرینه روز ؛ سالخورده. مسن : چنین گفت ای پیر دیرینه روز چو پیران نمی بینمت صدق و سوز. سعدی ( بوستان ) .
پیروزروز ؛ خوشبخت. کامروا : خرم صباح آنکه تو بر وی گذر کنی پیروزروز آنکه تو در وی نظر کنی. سعدی.
بهروزی ؛ کامیابی ، نیکبختی : ای بلنداختر خدایت عمر بی پایان دهاد هرچه پیروزی و بهروزی در آنست آن دهاد. سعدی.
بروز سیاه نشستن ؛ بدبخت و بیچاره شدن.
برگشته روز ؛ نگون بخت. تیره روز : تبه کرده ایام برگشته روز بنالید بر من بزاری و سوز. سعدی.
به یاد داشتن ؛ در خاطر داشتن. در حفظ و در ذاکره داشتن. در ذکر داشتن : آن عهد بیاد داری و دولت و داد کز عاشق بیچاره نمی کردی یاد. سعدی
از یاد شدن و از یاد بشدن ؛ فراموش شدن. از یاد رفتن : داغ بر دل زیاد خاقانی گر ز دل یاد اوش می بشود. خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 169 ) .