پیشنهادهای علی باقری (٣٠,٦٠٩)
خوشه سپهر ؛ خوشه چرخ. برج سنبله. ( برهان قاطع ) .
خوشه فلک ؛ کنایه از خوشه چرخ. کنایه از خوشه سپهر. برج سنبله. ( یادداشت مؤلف ) : دانه از خوشه فلک خوردی که به پرواز رستی از تیمار. خاقانی.
خانه خوشه ؛ برج سنبله.
خوشه چرخ ؛ ششمین برج فلکی که سنبله است و در این معنی گاه لفظ خوشه آید. ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) .
خوشه پروین ؛ نام دسته ستاره های پروین. رجوع به پروین شود : رو که ز عکس لبت خوشه پروین شده ست خوشه خرمای تر بر طبق آسمان. خاقانی. نسرین را به خوشه پ ...
خوشه نسترن ؛ دسته گل نسترن : چو خوشه نسترن پروین درخشنده به سبزه بر بزر و گوهران آراسته خود را چو دارایی. ناصرخسرو.
برج خوشه ؛ برج سنبله : بدو گفت گردوی انوشه بدی چو ناهیددر برج خوشه بدی. فردوسی. امسال برج خوشه شعیر اندر آسمان. سوزنی. از همه کشته فلک دانه خوشه ...
خوشه عنب ؛ خوشه انگور : آنکه زلفش چو خوشه عنب است. فرخی.
خوشه قرآن ؛ کنایه از قرآن مجید : به خوشه قران در مبین دانه را به انگور دین در رها کن عصیر. ناصرخسرو.
خوشه گندم ؛ سنبله. سنبل. مجموعه های گندم که در غلاف در گرد ساقه ای متصل باشد. ( یادداشت مؤلف ) .
خوشه خرما ؛ قسمتی از میوه درخت خرماکه به یک محور پیوسته و از شاخسار آویزان است. ( یادداشت مؤلف ) . مسطو. عرجون. کیاسه. غمشوش. قطف. قنو. عطل. عذق. عه ...
خوشه دل ؛ کنایه از دل و امعاء و احشاء : ز دانا جوی پند ایرا که آب پند خوش یابی چو دانا خوشه دل را بدست عقل بفشارد. ناصرخسرو.
خوشه عمر ؛ کنایه از سالیان عمر : در دانه دل نماند مغز آوخ در خوشه عمر دانه بایستی. خاقانی.
خوشه ارزن ؛ سنبل ارزن. مسطو. ( منتهی الارب ) .
خوشه انگور ؛ عنقود. ( یادداشت مؤلف ) . عذق. ( منتهی الارب ) : چون قوس قزح برگ رزان رنگ برنگند در قوس قزح خوشه انگورگمان است. منوچهری. نقل ما خوشه ...
دو گیتی ؛ این دنیا و آن دنیا. دنیا و آخرت. دو جهان : بوی در دو گیتی ز بد رستگار نکوکار گردی بَرِکردگار. فردوسی. دو گیتی را نهاد و راستی کرد به مویی ...
- این گیتی ؛ این دنیا. این جهان.
سفله گیتی ؛ گیتی پست و دون : به چشمم ندارد خطر سفله گیتی به چشم خردمند ازیرا خطیرم. ناصرخسرو.
آن گیتی ؛ آخرت. آن جهان : اگر رحمت نیاری من بمیرم در آن گیتی ترا دامن بگیرم. ( ویس و رامین ) .
مخفی ماندن ؛ پوشیده ماندن. از نظر کسی پنهان شدن : عرض حاجت در حریم حضرتت محتاج نیست راز کس مخفی نماند با فروغ رای تو. حافظ.
مخفی داشتن ؛ پنهان کردن. نهان داشتن : از همه کس حقیقت احوال را مخفی داشتم و به عزم خدمت. . . عازم این صوب گردیدم. ( مجمل التواریخ گلستانه ص 206 ) .
مخفی شدن ؛ پنهان شدن. متواری شدن.
مخفی گاه ؛ جای پنهان شدن. نهان جای.
مخفی آمدن ؛ بطور پنهان آمدن. ( ناظم الاطباء ) .
مخفی التناسل ؛ فرهنگستان ایران کلمه �نهانزا� رامعادل این کلمه گرفته است. رجوع به ترکیب بعد شود.
مخفی التناسل وعائی ؛ فرهنگستان ایران �نهانزادان آوندی � را بجای این کلمه گرفته است. رجوع به ترکیب قبل و واژه های نو فرهنگستان ایران شود.
قضیه مطلقه ؛ عبارت از قضیه شرطیه متصله ای است که حکم در آن به اتصال باشد و لکن منشاء آن اتصال علاقه یا لاعلاقه نباشد و الا متصله لزومیه و یا اتفاقیه ...
مطلقه خارجیه ؛ قضیه ای است که حکم در او بالفعل بود و آن ضروری است یامطلق و این نوع مطلق را بعضی خاص خوانند و بعضی وجودی. ( فرهنگ علوم عقلی ) .
مطلقه عامه ؛ قضیه مطلقه عامه قضیه ای است که مقید به قید لادوام یا لاضرورت و قیدی دیگر نباشدو از آن جهت مطلقه گویند که مقید به قیدی نیست و عامه گویند ...
حکومت مطلقه ؛ حکومت خودسر. مقابل حکومت مشروطه. رجوع به حکومت شود. || ( اصطلاح فن منطق ) به انواعی از قضایا اطلاق شود. رجوع به قضیه در همین لغت نامه و ...
شهرت گزین ؛ که آوازه شدن گزیند. تلاش کننده نیکنامی. ( ناظم الاطباء ) .
شهرت یافتن ؛ نیکنام شدن. ( ناظم الاطباء ) . || افتخار. نازش : مگر شهرت است که. . . ( در تداول عامه ) . ( یادداشت مؤلف ) . - امثال : بیستون را عشق ...
شهرت طلب ؛ آوازه جو. شهرت جو.
شهرت طلبی ؛ شهرت جویی.
شهرت کردن ؛ شایع شدن و مشهور گردیدن. ( ناظم الاطباء ) . - || نیکنام گشتن و یا بدنام و رسوا شدن. ( ناظم الاطباء ) .
شهرت جویی ؛ شهرت طلبی. جستن معروفیت. در پی ناموری وآوازه شدن بودن.
شهرت دادن ؛ اشاعه دادن. انتشار دادن. شایع کردن.
شهرت داشتن ؛ داشتن معروفیت. نامبردار بودن. ناموری. معروف بودن : در صناعت علم طب شهرتی داشت. ( کلیله و دمنه ) .
شهرت پرستی ؛آوازه پرستی.
شهرت پیدا کردن ؛ مشهور شدن. معروفیت یافتن.
شهرت جو؛ جوینده شهرت.
شهرت افکندن ؛ آوازه دردادن. معروف کردن.
شهرت بی اصل ؛ معروفیت بی اساس.
شهرت پرست ؛ شهرت پرستنده. آنکه خواهان شهرت و معروفیت است.
ذکر سایر ؛ نام. ذکر جاری. صیت. آوازه. یاد، نام روان بر زبانها : آنگاه نفس خویش را میان چهار کار. . . . مخیرگردانیدم : وفور مال و ذکر سایر. . . ( کلیل ...
ذکرش بخیر! یا ذکرش بخیر باد! دعا و آفرینی است که پیش از نام غائبی آرند. یادش بخیر : مست است یار ویاد حریفان نمیکند ذکرش بخیر ساقی مسکین نواز من. حاف ...
ذکر جاری ؛ نام دائم و پیوسته : آن بقعه از او ذکری جاری و صدقه ای باقی ماند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ طهران ص 441 ) .
ذکر جمیل ؛ نیک یاد. یاد نکو. ذکر خیر : یکی مشحون از ذکر جمیل او و یکی موشح به عدل جزیل وی. ( ترجمه تاریخ یمینی چ طهران ص 448 ) . نه ذکر جمیلش نهان م ...
حلقه ذکر ؛ حوزه و مجمع صوفیان که در آنجا همه با یکدیگر ذکری را مداومت کنند ج ، اذکار.
سفر تثنیه ؛ اسم کتاب پنجمین عهد عتیق است و چون شریعت موسی مجدداً در آنجا ذکر میشود بدان واسطه آن را تثنیه گفتند.