پیشنهادهای محمدجعفر نقوی (٣٨٩)
اَخْم:درگویش گوغر علاوه بر معنی متداول گاه به معنی نشمینگاه به کارد می رود مثلا وقتی میگن: تیپا زد تو اَخمش یعنی لگدی زد تو باسنش. ( برگرفته از فرهنگ ...
آوُسْ: در گویش گوغر زن آبستن را گویند.
آمُخْتِه: در گویش گوغر عادت کرده به انجام بعضی کارها.
آلُفْتِه:بر وزن آشفته. در گویش گوغر زنی که حرکات وسخن فریبنده دارد ( برگرفته از فرهنگ گویش گوغر اکبر نقوی )
آغِز:درگویش گوغر همان شیراولیه از گاو وگوسفند تازه زاییده را گویند که صورت تغییر یافته آغوز است.
آشْکو: درگویش گوغر به معنی سقف به کار می رفته. احتمالا بر گرفته از آشکوب باشد.
آراگیرا:درگویش گوغر به معنی آرایش کردن مو وصورت است.
آراشْت: درگویش گوغر ریزه های پارچه در خیاطی را گویندکه احتمالا تغییر یافته ی آرایش یا آرایشت است. ( برگرفته از فرهنگ گویش گوغر اکبر نقوی )
آدور: درگویش گوغر به خار گیاهان آدور گویند. به نوعی بوته خاردار نیز درگویش گوغر آدور گویند
آجور a'jur: درگویش گوغر به معنای بیدار . وشخصی که با اندک سر وصدایی از خواب بیدارمیشه.
آپارْسْ: درگویش گوغر به معنی ورم کردن پیرامون دهان به جهت دندان درد. شاید این واژه برگرفته از آبسه باشد.
:باد شدیدِ تاریک کننده هوا. گردباد. البته باد می تونه استعاره از هوا وهوس باشه دراین صورت بادٍهوا وهوس به دیو تشبیه شده نمونه از دکتر شفیعی کدکنی: ری ...
ترانه ْ مرد: این واژه که خود ترکیبی است اضافی ، به مرور زمان کسره ء اضافه اش حذف شده. ترانه مربوط به مرد. نمونه از دکتر شفیعی کدکنی:چون بنگری، درآنج ...
آ ذَرَخشْ واژه: ترکیب مقلوب اضافی. واژه ی آذرخش. نمونه از دکتر شفیعی کدکنی: با آذرخشٰ واژه ی شعرم/فریاد می زنم که مبادا/ اینجا/فردا کتیبه ای بنویسند ...
آتشٰ بوته:ساختار واژه، ترکیب اضافی تشبیهی مقلوبی ست که بصورت یک واژه به کار می رود نمونه از دکتر شفیعی کدکنی: دیگر نخواهد رُست دراین باغ /خونْ برگ آ ...
خونْ بَرگ: برگ سرخ. برگ خونین. نمونه از دکتر شفیعی کدکنی: دیگر نخواهد رُست دراین باغ /خونْ برگ آتشْ بوته ای /چون قامت یادِ شهیدانش ( آیینه ۱۹۹ ) //خ ...
سَرْآواز :شروع نغمه خوانی. مقدمه آواز. آوازخوانی شاید منظور، صدای خوشیه که از حنجره ( سر ) مخاطب بیرون میاد. نمونه از دکتر شفیعی کدکنی: رونقِ ساز وس ...
باغْ انار: پردیس انار. بوستان انار. انارستان. نمونه از دکتر شفیعی کدکنی:ناری درشت وسرخ براین شاخ سر بجاست/صدباغْ انار را به نگاهیش خون بها. ( هزاره ...
گُنگ ناله: ناله ی مبهم. نمونه: گنگ ناله ای از کام می واکند. کُر غنج. ( کلیدر ج۱۰ص۲۷۸۳ )
:ناله سگ وشغال. آوای سگ وشغال. نمونه: دیله هایی وهمناک از دور؛ دِیلهء شغالان و گرگ ها. ( کلیدر ج ۱۰ص ۲۷۸۳ )
:بادِ همراه با شن وماسه. نمونه از دکتر شفیعی کدکنی: نیمیش از حقیقت ونیمیش ز یادها/ شهری است در محاصرهء ریگْ بادها ( هزاره ۳۰ )
سرْنامه: عنوان نامه. مقدمه نوشته وکتاب. سرآغاز نامه وکتاب نمونه از دکتر شفیعی کدکنی: اگر سرنامهء کار هنرها دانش وداد است/تویی رأس فضیلت ها که آغاز هن ...
راهاب:آب گذر. آبراهه. نمونه از دکتر شفیعی کدکنی: پشت آن پنجره در ابیانه /زنی استاده ومی خواند راهابِ رهایی را ( هزاره ۶۳ )
:جویبار. نمونه از دکتر شفیعی کدکنی: برگی که باد بردش، می گفت با جوانه/ ماو تو گر نباشیم این جوکنار باقی است. ( ) طفلی ۱۹۰
دُم لرزه: دم جنبانی. با آرامش وخوشی دم راتکان دادن . نمونه از دکتر شفیعی کدکنی: مرد ایستاده است و / نمی خواهد/ دررهگذار خویش بر هم زند/آرامش موقّر س ...
گِردو بُن: درخت گردو. نمونه از دکتر شفیعی کدکنی: گردوبنان حاشیه ء باغ/شب را میان روشنی وظلمت /تقسیم می کنند. ( هزاره ۲۸۰ )
غوکْ جامه:گاوْآب. جلبک. خزه نمونه از دکتر شفیعی کدکنی:وین غوکْ جامه های چو دستار تازیان/ یک یک شود به گردن نازک طنابتان ( طفلی ۷۳ )
شاخْ سَر: قسمت بالایی درخت که پُر شاخه است. شاخسار. . نمونه از دکتر شفیعی کدکنی: ناری درشت وسرخ براین شاخْ سر بجاست/صد باغ نار به نگاهیش خونبها. ( ه ...
سوک ْ جامه: رخت عزا. لباس عزاوماتم. نمونه از دکتر شفیعی کدکنی: آنجا که مورچگان/ روی نرده ها/در سوکْ جامه ای سیه/ در صفی طویل /روزِ مرا/هنوزِ مرا/چون ...
سوختْ بار :پشته سوخت. بسته توشه آتش. نمونه دکتر شفیعی کدکنی: آن چرب دست ِ سحر طرازی که ساز او /شد سوختْ بار جرگه تا تار ( هزاره ۷۹ )
:زادْراه . نمونه ای از دکتر شفیعی کدکنی:هرچند/اقلیم کیمیایی آن را ندیده کس/این ورد جادوی/ ره توشه تو بس ( هزاره ۱۹۵ )
خاکْ پُشته: کوز. کُردو. گودالی که انگور درلبه اش کارند . قسمت خاکی برآمده کَرت در کشاورزی. نمونه در شعر دکتر شفیعی کدکنی: بر خاکْ پُشته تاکِ جوان، س ...
چینه جا: دانه دان نمونه از دکتر شفیعی کدکنی: فنجان آبِ فنج هایم را عوض کردم/وریختم در چینه جای خردشان ارزن/وان سوی تر ماندم / محو تماشاشان. ( هزاره۲۸ ...
سِتاک: شاخه نوراک. شاخ تازه روییده. نمونه از شعر دکتر شفیعی کدکنی: می پرسم اینک زین سِتاک تردِ بادام/وز تاکْ برگ نورس این باغ بیدار/کان سویِ روزانِ ...
تاکْ بَرگ: برگ انگور . سارونه برگ. برگ رز. نمونه از شعر دکتر شفیعی کدکنی: می پرسم اینک زین سِتاک ترد بادام/وز تاکْ برگ نورس این باغ بیدار/کان سویِ ر ...
:تازیدن گاه اسب. دویدن گاه اسب. محل تاخت وتاز. نمونه:در کلام دکتر شفیعی کدکنی آمده: باختر سو تاختگاهم ( آیینه ۱۱۰ )
بیدبُن: در شعر استاد شفیعی کدکنی به معنای درخت بید آمده. نمونه: اندام بیدبن ها درامتداد جوی از دور سبز می زند. ( آیینه ۳۴۶ )
:مغرب. غرب . نمونه از دکتر شفیعی کدکنی:باخترسو تاختگاهم دشت های روم /مرز خاور سوی فرمانم دیار چین ( آیینه ۱۱۰ )
:کنایه از تحریک کردن. ورباد انداختن. وادار کردن. نمونه: رو چوبش کرده اند ؛ وادارش کرده اندتا شکوهء ما را ببرد به مرکز. کی روچوبش کرده؛ کی ها وادارش ...
ساباندن :زدودن. مالیدن. پاک کردن. ساببدن. نمونه با سنگ ودانهء شور دست ها وپاهایش را می ساباند. ( کلیدر ج ۱۰ص ۲۷۶۴ )
دیشلَمَه:حبه . چیده. نمونه:خان عمو دیشلمهء قند را درون چای پیاله خیساند. ( کلیدر ج ۱۰ص۲۷۶۳ )
:گردباد. تندباد استوانه ای شکلی از گرد وخاک. درگویش گوغر دودلاخ را دولَخت یا دولَخ گویند. نمونه: نفس اسب ها و باد پیچیده درغبار ودودلاخ پسین غروب ( ...
:مأوا. اقامتگاه. سکونتگاه. نمونه: مصلحت در این که حاجی سلطانخرد خرسفی، خانمان وبودگاه خود را واگذارد وبرود. ( کلیدر ج ۱۰ص۲۷۶۰ )
اُرُق :درگویش گوغر بادی را گویند که از دهان خارج شود. آروغ
آفُن: درگویش گوغر پاروی برف روبی را گویند. برف افکن.
در گویش گوغر :قطعه ی فلزی میخگونه ضخیمی است که در شکاف هیزم قرار داده می شود وبا ضربات محکم پُتک برآن هیزم رابه قطعات کوچکتر تقسیم می کند.
آغو: در گویش گوغر خوارک تقویتی ویژه زنان تازه زایمان کرده تهیه شده از روغن حیوانی و نبات وسبزیجات معطر و. . . .
آبادو:درگویش گوغر به شعر گونه های محلی درباب مسائل فرهنگی، اجتماعی بویژه عشق وازدواج . به نظر می رسد آبادو تشکیل شده از :آی ( حرف تنبیه ) بادا ( فعل ...
جَلاور: درهیچ یک از لغتنامه های معتبر یافت نشد . بی آرام وبی قرار. درخشان وزیبا. . نمونه: فزون براین چشم وچهره جلاور از باده خوشگوار باشد. چنانکه جی ...
مُشْت کوبگاه:محل زدن ضربه ی مشت. جای وارد کردن کوبه. نمونه: اما نه دیواری تا این گره مشت کوبگاه خود بیابد. ( کلیدر ج ۱۰ص۲۷۵۹ ) محمدجعفر نقوی