تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کسی رو در جریان آخرین اطلاعات یا رویدادها گذاشتن یا به نوعی آپدیت کردن یا چیزی رو به کسی یاد بدی که دیگران دربارش میدونن یا انجام میدن Arsin is brin ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

یه چیزی که باعث رنجش شما بشه The heat was beginning to get to me, so I went indoors یا باعث ناراحتی بشه یا شما رو عصبی کنه I know he's annoying, ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

واقع بین بودن It's time you woke up to the fact that it's a tough world

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مثل برق رفتن سریع حرکت کردن I see him hop on the motorbike, zipping along the avenue

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مجبور کردن یا قانع کردن کسی که به شما پول یا اطلاعات بده The detectives tried to wring the truth out of the suspect

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

ناگهان به جلو خم بشی یا به علت خندیدن یا درد شدید Double up = Double over When she told me, it was so funny I just doubled up laughing

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

از روی زمین بلند شدن بعد اینکه زمین خوردی مثلا زمانی که بچه میخوره زمین و پدر یا مادر به بچه میگه بلند شو ‘Come on, pick yourself up! Don’t cry! Yo ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ناگهان چرخش کنی به اطراف جوری که کسی یا چیزی رو پشت سرت ببینی Swing around/round I swung round when I heard my name and saw Jude running towards me

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

گرم کردن بدن قبل از تمرین ورزشی Loosen up = Warm up We always do exercises to loosen up / warm up before playing tennis.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تنفر داشتن متنفر بودن از انجام کاری I can't bear = I can't stand I can't bear classical music as a teenager

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

خیلی لاغر پوست و استخوان You must eat somthing you are all skin and bonse

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

با بالا رفتن سن ، مهارت های زندگی یا استعدادهای فردی تکامل پیدا کنه for instance You get wiser You have fewer difficult emotions You become happier ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

متوجه بشی که دیگه جوان و فعال نیستی پا به سن گذاشتن، پیر شدن The journey was the longest he had ridden for several years and he was feeling his age

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سخت تلاش کردن به منظور: کمک کردن خوشحال کردن قانع کردن They are bending over backwards to persuade her

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

به کسی در آوردن لباس کمک کنی ( Help off = Take off ) Let me help you off with your coat

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

به کسی در پوشیدن لباس کمک کنی ( help on = put on ) Let me help you on with your coat

پیشنهاد
٠

وقتی که فکر کنی چیزی شدنی نیست یا باور نکنی He can play tennis that well? I never thought he was athletic. Maybe we'll have to see it to believe it

پیشنهاد
٠

شتر دیدی ندیدی نادیده گرفتن ماستمالی کردن I don't want to just sweep it under the rug like we usually do. It's time that this was brought out into ...

پیشنهاد
٠

مزایا یا معایب یک چیزی رو بررسی یا ارزیابی کردن خوب و بد چیزی رو جدا کردن The first round of interviews really separates the wheat from the chaff

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

بنیاد یک کار رو یاد گرفتن و بعد به سراغ کارهای پیچیده تر رفتن یا غوره نشده مویز شدن این اصطلاح را به افرادی نسبت داده میشه که سریع می خواهند به نت ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

مجبور به استراحت بشی به منظور بهبودی بیماری یا جراحت Ali was laid up at home for four days when he caught the flu. he was sick as a dog

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

احساس کنی مریض شدی یا داری مریض میشی Arsin went home because he said that he felt a cold coming on and that he should rest

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

تاثیر خوب و مثبت داشتن بر روی شخص I’ll talk to him but I don’t think it will do any good She works for a small charity where she feels she can do s ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

هشیار شدن به خود آمدن پی بردن آگاه شدن I woke up to the fact that nobody was my friend یه این حقیقت پی بردم که هیچ کس دوست من نیست

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دچار چندش شدن حالت تهوع پیدا کردن Can’t you wipe those crumbs from your mouth ! You’re turning my stomach

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

این اصطلاح معادل ( I'm really busy ) هست

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

غر زدن اعتراض کردن شکایت کردن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خراب کردن یا باعث خراب شدن یک برنامه ریزی بشید نقش بر آب کردن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

دلداری دادن تسلی دادن To give solace to one's friend به دوست خود دلداری دادن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

غافلگیر کردن یا شدن He caught me off guard with that comment at . the meeting. It came out of nowhere

پیشنهاد
٠

دو جون گرفتار شدن انتخاب بین دو موضوع مهم که تصمیم را برای شما سخت میکنه I was caught between a rock and a hard place, having to decide between my ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دست کشیدن ترک کردن ( کاری یا چیزی را متوقف کنی ، قبل از اینکه امکان از دست دادن آنچه داری یا بدست آوردی وجود داشته باشه )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سخت کار کردن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

این اصطلاح معادل ( ! I'm really busy ) هست.

پیشنهاد
٠

وقتی یک موضوع از نظر شما مهم باشه و دائم دربارش صحبت کنی یا فکر کنی یا به اصطلاح فکر و ذکرت درگیر باشه

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

اتلاف وقت با کارای احمقانه وقتت رو با کارای مسخره بگذرونی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

شروع یک سفر یا ترک یک مکان

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

ارسال یک نامه ، سند و یا بسته بوسیله پست

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ترک سریع یک مکان جیم شدن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ترک سریع یک مکان بدون اینکه دیگران متوجه بشن