تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

پهن، عریض، وسیع، گسترده - صفت a wide river کاملا باز، بازِ باز - صفت her eyes were wide with fear از پهنا، کاملا - قید he opened the door wide دور ( ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سوگند دادن - فعل عبارتی The new president was sworn in

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٢

احتمالا, به احتمال زیاد, شاید - قید I'll probably be home late tonight

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

غریبه، ناآشنا، بیگانه - اسم I didn't want to talk to a stranger تازه وارد، مهمان، ناشناس - اسم/صفت Im a stranger here myself

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

به زحمت، به ندرت، با اشکال، تقریباً نه - قید he could barely read and write فقط، صرفاً - قید she was barely 15 when she won به طور عریان، بدون پوشش ک ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٢

گفتگو، مکالمه، صحبت، گپ - اسم we had a long conversation

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

فوق العاده، شگفت انگیز، عالی، محشر - صفت we had a wonderful time

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٢

چیزی، یه چیزی، یک چیز، یک چیزی - ضمیر I have something to tell you یه جورایی، تا حدی، اندکی - قید he looks something like his brother آدم مهم، چیز مه ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از درون پاشیدن، به درون ترکیدن، انفجار رو به درون - فعل the building imploded after the bomb went off ( مجازی ) نابود شدن ناگهانی، فروپاشی - فعل the ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

امشب - قید I'm going to the cinema tonight امشب - اسم tonight will be cold

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

بهشت، فردوس، جنت - اسم they believed they would go to paradise when they died جای بسیار زیبا و آرامش بخش - اسم the island was a paradise بهشت ( محل ز ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

اجازه دادن، گذاشتن، رخصت دادن - فعل let me go اجاره دادن، کرایه دادن - فعل they let their house to students ( محاوره ای ) ضرر، مانع - اسم without le ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٢

عادت، خو، رسم، عادت کردن - اسم he has a habit of biting his nails لباس ( خاص راهبه ها، کشیش ها و غیره ) - اسم a nun's habit ( قدیمی ) لباس، پوشاک - ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

صدا، سر و صدا - اسم the noise of the traffic شایعه پراکندن - فعل It Niosed That

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

با خوشحالی، با شادی، به خوبی - قید they lived happily ever after از خوش شانسی - قید Happily We arrived Early

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

کمترین، حداقل، دست کم - صفت the least amount of effort کمترین مقدار - اسم I choose least of evils لااقل - قید do this work At least

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

فوت، مرگ، درگذشت - اسم upon his decease the property passed to his heirs فوت کردن، مردن، درگذشتن - فعل he will decease next month

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

بیماری، مرض، ناخوشی - اسم he suffers from a heart disease

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٢

فاجعه، مصیبت، بلای ناگهانی - اسم the earthquake was a catastrophe

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٢

یادآوری کردن، به خاطر آوردن - فعل remind me to call him later

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آپاستروف ( ' ) ، علامت اختصار - اسم use an apostrophe to show possession

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

گم شده، گمشده، از دست رفته - صفت a lost dog باخت - فعل ( شکل گذشته ی lose ) I lost my chance گیج - صفت i am lost now

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٢

بینایی، قوه بینایی، دید - اسم he has poor vision چشم انداز، تصور، رویا - اسم a vision of the future دیدن ( در خیال ) - فعل i vision great future

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اپوکسی ( نوعی چسب قوی ) - اسم use epoxy to fix the broken vase با چسب اپوکسی چسباندن - فعل you must epoxy these together

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خارج از چارچوب، خلاقانه، نوآورانه - عبارت think out of the box to solve this problem

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

مفتخر، مغرور، سربلند، سرافراز - صفت I'm proud of you متکبر، خودبین، پرنخوت - صفت a proud and arrogant man

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به روی، بر روی، روی - حرف اضافه he climbed onto the roof به - حرف اضافه We Hold onto you از چیزی با خبر بودن/سر در آوردن - فعل I Am onto you

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پرانتزی، داخل پرانتز، معترضه - صفت use parenthetical commas in complex sentence ضمنی - صفت that word also use in a parenthetical meaning

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خودخواه، خودپسند، ازخودراضی - صفت an egotistical person who only talks about himself

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریاکار، دورو، سالوس - صفت a hypocritical politician who says one thing and does another

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

ولخرج، اسراف کار - صفت the prodigal son spent all his money فرزند خلف، بازگشته به راه راست - اسم ( با اشاره به داستانی مذهبی ) the prodigal son ret ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٢

کافی، بس - قید are you warm enough کافی، به اندازه - صفت I don't have enough money بس است، کافیه - حرف ندا enough I get it

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شهادت، ایثار، فداکاری - اسم he died a death of martyrdom

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

بصری، دیداری - صفت visual learning aids بینایی، قوه بینایی - اسم my visual starting get low

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نامرئی، ناپیدا - صفت the ghost was invisible

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

حلق آویز کردن، به دار آویختن - فعل they used to execute by hanging آویزان، معلق - صفت fruit hanging from a tree دار زدن، اعدام با طناب دار - اسم ha ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بدبخت، بیچاره، فلاکت زده، نگون بخت - صفت she looks miserable and tired خیلی کم، ناچیز - صفت only offer a miserable amount

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

معمولی، عادی، نوعی، نمونه وار - صفت a typical day at the office

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

ترس، وحشت، هراس - اسم fear of the dark ترسیدن، وحشت داشتن - فعل I fear that I may fail

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آدرنالین - اسم the adrenaline was pumping through his veins

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٢

به هر قیمتی، هر کاری لازم باشه - عبارت I'll get that job whatever it takes

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٢

پاره کردن، شکافتن، دریدن - فعل rip the paper in half پارگی، شکاف - اسم there is a rip in my shirt ناجوانمردانه گول زدن/ چیزی برداشتن - فعل He going ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

طناب فرود ( چتر نجات ) ، ضامن چتر - اسم pull the rip cord to open the parachute

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

منو بکش - فعل pull me out of the water فریبم بده، سرم کلاه بذار - فعل ( محاوره ای ) Dont Try To pull me

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اسب مسابقه - اسم the race horse was trained for speed

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

تازیانه، شلاق - اسم the rider cracked his whip تازیانه زدن، شلاق زدن - فعل whip the horse to make it go faster ( حرکت ) سریع - فعل He whip out his ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پارتی باز، خویشاوندسالار، قبیله گرا - اسم the nepotist only hires his relatives پارتی بازی، خویشاوندسالاری - اسم nepotist is a system based on family

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

لاشخور صفت، کرکس وار، حریص، آزمند - صفت vulturous landlords prey on the poor

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

چرخیدن، دور زدن، حلقه زدن - فعل the plane is circling the airport حلقه، دایره - اسم birds flying in a circling

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خطرناک، پرمخاطره - صفت driving fast is dangerous