پیشنهادهای Sm (١,٦٠٦)
بازگویی و انتقال و جابجایی ، سخن و قصه و داستان یا حکایتی
جمال و زیبایی ظاهری و قشری
مفتون و شیدا وعاشق، چنان فتنه بر حسن صورت نگار که با حسن صورت ندارند کار به چم معشوق و محبوب هم هست به زیبایی فتنه شهریست
دم گرم و گیرا، کلام نافذ، سخن تاثیر گذار و کارگر، گروهی عمل دار عزلت نشین قدمهای خاکی، دم آتشین
شبکوک ، خواهشگر
شبکوک
بنج به چم گیسوی پر گره است برابرbang در زبان انگلیسی بدو گفت کای دلبر بنج پیچ ز یغما چه آورده ای گفت هیچ
کسوت بزرگی بخشیدن، اعتبار دادن، وقع نهادن ، محترم شمردن
رسوا کردن، بدنام و بی آبرو کردن، مضحکه کردن پس از هوشمندی و فرزانگی به دف بر زدندش به دیوانگی
بر انگیختن، تحریک کردن، وادار به رقص و پایکوبی کردن،
در فکر فرو رفتن ، اندیشناک شدن مگس پیشِ شوریده دل پر نزد که او چون مگس دست بر سر نزد
خود را به چیزی نشمردن، در حساب نیاوردن خویش
گرفتار کردن، صید کردن، شکاریدن، به دام انداختن، کشتن اجل ناگهی در کمینم کشد همان به که آن نازنینم کشد
چالاک پوی
خیال باطل و بیهوده
نماز عشا یکی در نشابور دانی چه گفت چو فرزندش از فرض خفتن بخفت؟
خوار و ذلیل شدن، پست و بیمقدار شدن
در آغوش گرفتن بغل کردن
غافل شدن ، فراموش کردن ، بی خبر شدن
حانوت
فرخ پی، خوش قدم به فرخ رکابان پیروزمند عنان عزیمت برآور بلند
فرخ نژاد، فرخزاد، نیکو گهر
به آیین ، نیکو سیر
دیرینه روز، کلان سال، پیر، معمر،
درنه ،
کم شدن آب، کاستی آب ببند ای پسر دجله در آبکاست که سودی ندارد چو سیلاب خاست
آسان گرفتن تو با خلق سهلی کن ای نیکبخت که فردا نگیرد خدا با تو سخت
آسانگیری
سگ آموزش دیده
نیک نهاد ، نیک سرشت، نیک نژاد ، پاک اصل شنید این سخن پیر فرخ نهاد درستی دو، در آستینش نهاد
نکو رفتار، خوش خلق، نیک منش، نیک نهاد، مشفق، مهربان
نیک نظر ، مدبر، نیک رای، خوش فکر، بلند نظر
دستگیر ، ظهیر، پشتی، پشتوانه، کنون دشمنان گر برندم اسیر نباشد کس از دوستانم نصیر
بی مزد
رأی و نظر
رسیدگی و بازخواست نیاورده عامل غش اندر میان نیندیشد از رفع دیوانیان
پند و عبرت گرفتن ، درس گرفتن، اگاه و آزموده شدن ، یکی گفت کاین بندیان شبروند نصیحت نگیرند و حق نشنوند
خداوند ، پادشاه جهان چو بر کس نیامد ز دستت ستم تو را گر جهان شحنه گیرد چه غم؟
مهیا و آماده ساختن، تدارک دیدن، تمهید کردن، سامان دادن، قصد و آهنگ و اراده کردن،
سستی، کندی، قصور، بی عملی، نادانی، ابلهی
احمق، ابله، کانا، سست، بی مقدار، کاهل، کوتاه دست، بیکاره
طلب بخشش کردن، عذر خواستن
هاون، مهراس، جواز، کابیله
هاون ای به کوپال گران کوفته پیلان را پشت چون گرنجی که فروکوفته باشد به جواز.
گذرنامه، کلید
کلید
عامل، کارطراز، کار ساز، مباشر، چاره جو، چاره گر، راه گشا، اثربخش، موثر ای کارگشای هر چه هستند نام تو کلید هر چه بستند
آغاز و ابتدا مخالف اسر ( ازل ) به معنی بی آغاز
مشهور ، نامی، بنام، شناخته
فعل دعایی از مصدر بردن آن دل که بود ز عشق خالی سیلاب غمش براد حالی