پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٥٥)
فروخواباندن
فروخواباندن
فروخواباندن
دل با کسی یکی داشتن
دل با کسی یکی داشتن
یکی نه یکی . [ ی َ / ی ِ ن َ ی َ / ی ِ ] ( ق مرکب ) ( اصطلاح عامیانه ) یک درمیان . ( فرهنگ لغات عامیانه ) . رجوع به یک درمیان شود.
در پرتو . . . . . . . . . .
بسیار شدن
به ملاقات کسی شتافتن
به زندان افکندن
خلع کردن از سلطنت
پای در راه چیزی گذاشتن
پای در راه چیزی گذاشتن
پای در راه چیزی گذاشتن
بجای : باقی. پایدار. ثابت : چو دریا و کوه و زمین آفرید بلند آسمان از برش برکشید یکی تیزگردان و دیگر بجای بجنبش ندادش نگارنده پای. فردوسی. بعد بسی گ ...
بجای : باقی. پایدار. ثابت : چو دریا و کوه و زمین آفرید بلند آسمان از برش برکشید یکی تیزگردان و دیگر بجای بجنبش ندادش نگارنده پای. فردوسی. بعد بسی گ ...
بجای : باقی. پایدار. ثابت : چو دریا و کوه و زمین آفرید بلند آسمان از برش برکشید یکی تیزگردان و دیگر بجای بجنبش ندادش نگارنده پای. فردوسی. بعد بسی گ ...
برآورده : پرورش یافته. تربیت شده. بارآورده. مربی. کسی که پادشاهان او را تربیت کرده و پرورده وبزرگ کرده باشند. ( انجمن آرای ناصری ) : چه بادافره است ا ...
پرورش یافته. تربیت شده. بارآورده. مربی. کسی که پادشاهان او را تربیت کرده و پرورده وبزرگ کرده باشند. ( انجمن آرای ناصری ) : چه بادافره است این برآورده ...
شهریاری دادن ؛ به شهریاری یا فرمانروایی ناحیه ای گماشتن : ترا بر سپه کامگاری دهم به هندوستان شهریاری دهم. فردوسی.
بپای بودن ؛ ایستاده بودن. برپای بودن. قائم بودن. برقرار بودن. استوار بودن. مستقر بودن. انتظار دادن. منتظر ماندن. انتظار بردن. معطل ماندن : بدو گفت خو ...
بپای بودن ؛ ایستاده بودن. برپای بودن. قائم بودن. برقرار بودن. استوار بودن. مستقر بودن. انتظار دادن. منتظر ماندن. انتظار بردن. معطل ماندن : بدو گفت خو ...
محراب ابرو ؛ خمیدگی ابرو. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
بادودمان ؛ اصیل. والاتبار. با اصل و نسب.
بادودمان ؛ اصیل. والاتبار. با اصل و نسب.
اضطراراً
اضطراراً
اضطراراً
اضطراراً
اضطراراً
در جریان
در جریان
در جریان
دریغ که ؛ کاش. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : به رخ چو مهر فلک بی نظیر آفاق است به دل دریغ که یک ذره مهربان بودی. حافظ.
دریغ که ؛ کاش. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : به رخ چو مهر فلک بی نظیر آفاق است به دل دریغ که یک ذره مهربان بودی. حافظ.
دریغ که ؛ کاش. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : به رخ چو مهر فلک بی نظیر آفاق است به دل دریغ که یک ذره مهربان بودی. حافظ.
سفله طبع. [ س ِ ل َ / ل ِ طَ ] ( ص مرکب ) پست. دون. ناکس. که طبع سفلگان دارد : سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکن ای جهاندیده ثبات قدم از سفله مجوی. ...
سفله طبع. [ س ِ ل َ / ل ِ طَ ] ( ص مرکب ) پست. دون. ناکس. که طبع سفلگان دارد : سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکن ای جهاندیده ثبات قدم از سفله مجوی. ...
سفله طبع. [ س ِ ل َ / ل ِ طَ ] ( ص مرکب ) پست. دون. ناکس. که طبع سفلگان دارد : سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکن ای جهاندیده ثبات قدم از سفله مجوی. ...
ممنوع داشتن
توأم کردن . [ ت َ / تُو ءَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) متصل و یکی کردن . آمیخته کردن . ممزوج و مخلوط کردن چیزی را با چیز دیگر.
توأم کردن . [ ت َ / تُو ءَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) متصل و یکی کردن . آمیخته کردن . ممزوج و مخلوط کردن چیزی را با چیز دیگر.
گفته اند . . . . . . . . . . . . . .
قحط در علف خانه افتادن . [ ق َ دَ ع َ ل َ ن َ / ن ِ اُ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از عمر به آخر رسیدن است . قحط در علف خانه افتاد؛ یعنی عمر به آخر رسید چ ...
چاره بردار
چاره بردار
چاره بردار
چاره بردار
be a bath of heat
be a bath of heat