مهبل
/mahbel/
مترادف مهبل: زهدان، بچه دان، دهانه زهدان، رحم
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
- مهبل الهواء ؛ راهی که از سر کوه فرودمی آیند. ( ناظم الاطباء ).
مهبل. [ م ِ ب َ ] ( ع ص ) سبک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). خفیف. ( از اقرب الموارد ). سبک. خفیف. جَلد. ( ناظم الاطباء ).
مهبل. [ م ُ هََ ب ْ ب َ ] ( ع ص ) گران سنگ و آنکه به او گویند: هبلتک امک ؛ یعنی گم کند تو را مادر تو. || مرد گوشتناک آماسیده روی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || آنکه وی را هرکس لعنت کند. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
گران سنگ و آنکه به او گویند : هبلتک امک یعنی گم کند ترا مادر تو ٠ یا مرد گوشتناک آماسیده روی ٠
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
مترادف ها
جلد، غلاف، نیام، پوش، مهبل
کس، مهبل
غلاف، مهبل
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
هاون . کنایه از فرج زن یعنی موضع جماع ایشان هم هست. فرج زن. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) . این کلمه در عربی به صورتهای هاوَن و هاوُن و هاوون آمده است.
مهبل برابر هست با کص.
کس میشه شخص ولی کُص اشاره به واژن داره و با شنیدن واژه کص و مخصوصا خوندنش سریع همون قسمت مورد نظر بدن انسان مونث به ذهنمون میاد.
عربها اصلا به واژن نمیگن کص بلکه واژن به عربی میشه: کس، مهبل، بظر، فرج، طبون.
... [مشاهده متن کامل]
برای اشاره به واژن:
کص ✅
کس ❌
کث ❌
کوص ❌
کوس ❌
کوث ❌
کس میشه شخص ولی کُص اشاره به واژن داره و با شنیدن واژه کص و مخصوصا خوندنش سریع همون قسمت مورد نظر بدن انسان مونث به ذهنمون میاد.
عربها اصلا به واژن نمیگن کص بلکه واژن به عربی میشه: کس، مهبل، بظر، فرج، طبون.
... [مشاهده متن کامل]
برای اشاره به واژن:
کص ✅
کس ❌
کث ❌
کوص ❌
کوس ❌
کوث ❌
" زِهراه"
" زِه" ، بن کنونی کارواژه " زهیدن" به چم زاییدن ( بچه آوردن ) است، بر همین پایه "درد زه" چم [درد زایمان] دارد.
زه به چمِ رویان ( جنین ) و بچه بوده و زهیدن برابر با بچه آوردن است که کم کم به ریخت زاییدن ساده شده.
زِهراه = واژن، زایش راه
زهدان = جای بچه، بچه گاه
" زِه" ، بن کنونی کارواژه " زهیدن" به چم زاییدن ( بچه آوردن ) است، بر همین پایه "درد زه" چم [درد زایمان] دارد.
زه به چمِ رویان ( جنین ) و بچه بوده و زهیدن برابر با بچه آوردن است که کم کم به ریخت زاییدن ساده شده.
زِهراه = واژن، زایش راه
زهدان = جای بچه، بچه گاه
خروسه ؛ چوچوله
حر. [ ح ِرر ] ( ع اِ ) شرم زن. عورت زن. فرج زن. لغتی است از حِر مخففه که در حِرْح مذکور است. ( منتهی الارب ) . رجوع به حرح شود. ج، احراح :
این هجو را جواب کن ار مرد شاعری
ای تو و شعرت ازدر مخراق و مخرقه
ورنه برو به کون زن خویش پای سای
ای حر مادرت بسر خر محرقه.
سوزنی.
این هجو را جواب کن ار مرد شاعری
ای تو و شعرت ازدر مخراق و مخرقه
ورنه برو به کون زن خویش پای سای
ای حر مادرت بسر خر محرقه.
سوزنی.
واژن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)