پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,١٢٥)
چون بم و زیر سازگار شدن کنایه از هم آغوش شدن چون در آن قصر تنگبار شدیم چون بم و زیر سازگار شدیم ( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 508 )
چون بم و زیر سازگار شدن کنایه از هم آغوش شدن چون در آن قصر تنگبار شدیم چون بم و زیر سازگار شدیم ( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 508 )
چون بم و زیر سازگار شدن کنایه از هم آغوش شدن چون در آن قصر تنگبار شدیم چون بم و زیر سازگار شدیم ( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 508 )
give ( one ) food for thought
( جوانة ) جوانة. [ ج َوْ وا ن َ ] ( ع اِ ) سرین و دبر. ( منتهی الارب ) . اِسْت. ( ذیل اقرب الموارد از قاموس ) .
بوی پرست. [ پ َ رَ ] ( نف مرکب ، اِ ) سگ شکاری را گویند که جانوران را به بوی پیدا میکند. ( برهان ) . سگ شکاری را گویند که کلب المعلم باشدو به بوی ، ج ...
بوی پرست. [ پ َ رَ ] ( نف مرکب ، اِ ) سگ شکاری را گویند که جانوران را به بوی پیدا میکند. ( برهان ) . سگ شکاری را گویند که کلب المعلم باشدو به بوی ، ج ...
بوی پرست. [ پ َ رَ ] ( نف مرکب ، اِ ) سگ شکاری را گویند که جانوران را به بوی پیدا میکند. ( برهان ) . سگ شکاری را گویند که کلب المعلم باشدو به بوی ، ج ...
بوی پرست. [ پ َ رَ ] ( نف مرکب ، اِ ) سگ شکاری را گویند که جانوران را به بوی پیدا میکند. ( برهان ) . سگ شکاری را گویند که کلب المعلم باشدو به بوی ، ج ...
warm someone’s behind
warm someone’s behind
( مثل آب اماله رفت وآمد کردن یا آمدن و رفتن ) معنی اصطلاح - > مثل آب اماله [ به جایی ] رفت وآمد کردن / آمدن و رفتن پی درپی و بی دلیل معین [ به جایی ] ...
( مثل آب اماله رفت وآمد کردن یا آمدن و رفتن ) معنی اصطلاح - > مثل آب اماله [ به جایی ] رفت وآمد کردن / آمدن و رفتن پی درپی و بی دلیل معین [ به جایی ] ...
( مثل آب اماله رفت وآمد کردن یا آمدن و رفتن ) معنی اصطلاح - > مثل آب اماله [ به جایی ] رفت وآمد کردن / آمدن و رفتن پی درپی و بی دلیل معین [ به جایی ] ...
Standard ( 1608 ) : direct me to her bed - chamber. My noble firelock of a flesh pistol. CoL. Follow thy colours my brave worthy, mount up thy standa ...
Standard ( 1608 ) : direct me to her bed - chamber. My noble firelock of a flesh pistol. CoL. Follow thy colours my brave worthy, mount up thy standa ...
Standard ( 1608 ) : direct me to her bed - chamber. My noble firelock of a flesh pistol. CoL. Follow thy colours my brave worthy, mount up thy standa ...
Standard ( 1608 ) : direct me to her bed - chamber. My noble firelock of a flesh pistol. CoL. Follow thy colours my brave worthy, mount up thy standa ...
Standard ( 1608 ) : direct me to her bed - chamber. My noble firelock of a flesh pistol. CoL. Follow thy colours my brave worthy, mount up thy standa ...
Standard ( 1608 ) : direct me to her bed - chamber. My noble firelock of a flesh pistol. CoL. Follow thy colours my brave worthy, mount up thy standa ...
Standard ( 1608 ) : direct me to her bed - chamber. My noble firelock of a flesh pistol. CoL. Follow thy colours my brave worthy, mount up thy standa ...
bald - headed hermit
bald - headed hermit
bald - headed hermit
bald - headed hermit
bald - headed hermit
bald - headed hermit
( as ) bald as a baby's backside
( as ) bald as a baby's backside
( اگر آخوند مفت گیر کسی بیاید موش های خانه را هم عقد می کند ) معنی اصطلاح - > اگر آخوند مفت گیر کسی بیاید، موش های خانه را هم عقد می کند کنایه از شخص ...
( اگر آخوند مفت گیر کسی بیاید موش های خانه را هم عقد می کند ) معنی اصطلاح - > اگر آخوند مفت گیر کسی بیاید، موش های خانه را هم عقد می کند کنایه از شخص ...
pecs
To play dumb
fair - weather friends
بچه و ملاح و مست در امان ایزد است.
( هوشة ) هوشة. [ هََ ش َ ] ( ع اِمص ، اِ ) فتنه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . || برانگیختگی. || اضطراب و اختلاط. ج ، هَوَشات. ( اقرب الموارد ) ...
هوش زدای. [ زَ / زِ / زُ ] ( نف مرکب ) محوکننده و ازمیان برنده هوش. برنده هوش. || شراب است که زداینده هوش است. ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) .
هوش زدای. [ زَ / زِ / زُ ] ( نف مرکب ) محوکننده و ازمیان برنده هوش. برنده هوش. || شراب است که زداینده هوش است. ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) .
هوش زدای. [ زَ / زِ / زُ ] ( نف مرکب ) محوکننده و ازمیان برنده هوش. برنده هوش. || شراب است که زداینده هوش است. ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) .
هوش زدای. [ زَ / زِ / زُ ] ( نف مرکب ) محوکننده و ازمیان برنده هوش. برنده هوش. || شراب است که زداینده هوش است. ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) .
( آسمانه ) آسمانه. [ س ْ / س ِ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) سقف. سَمْک. عرش. آشکوب. اَشکوب. آسمانخانه : تا همی آسمان توانی دید آسمان بین و آسمانه مبین. عماره. ...
( هوش آباد ) هوش آباد. ( اِ مرکب ) به معنی آسمان است که محل عقل و روح باشد. ( انجمن آرا ) .
با فر و هوش ؛ باهوش. هوشمند : منادی گری برکشیدی خروش که ای نامداران با فر و هوش. فردوسی.
با فر و هوش ؛ باهوش. هوشمند : منادی گری برکشیدی خروش که ای نامداران با فر و هوش. فردوسی.
وفاسگال. [ وَ س ِ ] ( نف مرکب ) وفاسگالنده. آنکه وفا پیشه خود سازد. وفااندیش. وفادار. ( آنندراج ) . || خیرخواه و نیک اندیش. || خوش نفس. ( ناظم الاطبا ...
وفاسگال. [ وَ س ِ ] ( نف مرکب ) وفاسگالنده. آنکه وفا پیشه خود سازد. وفااندیش. وفادار. ( آنندراج ) . || خیرخواه و نیک اندیش. || خوش نفس. ( ناظم الاطبا ...
وفاسگال. [ وَ س ِ ] ( نف مرکب ) وفاسگالنده. آنکه وفا پیشه خود سازد. وفااندیش. وفادار. ( آنندراج ) . || خیرخواه و نیک اندیش. || خوش نفس. ( ناظم الاطبا ...
وفاسگال. [ وَ س ِ ] ( نف مرکب ) وفاسگالنده. آنکه وفا پیشه خود سازد. وفااندیش. وفادار. ( آنندراج ) . || خیرخواه و نیک اندیش. || خوش نفس. ( ناظم الاطبا ...
کسبی خانه. [ ک َ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) خیرخانه. جنده خانه. زناخانه. ( ناظم الاطباء ) .
کسبی خانه. [ ک َ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) خیرخانه. جنده خانه. زناخانه. ( ناظم الاطباء ) .