پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٢٣٦)
زنچک. [ زَ چ َ ] ( اِ مرکب ) قحبه. زن فاحشه. ( آنندراج ) . زن فاحشه و روسپی. زن ناپارسا و ناپاک. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به ماده بعد شود. زنچه. [ ز ...
مادرغر ؛ مادرجنده : آن زن و مادرغر از این یافه ها گفت سراسر هذیان و هدر. سوزنی ( دیوان ص 122 نسخه خطی کتابخانه لغت نامه ) . زخم تبر هجو من ای مادرغ ...
مادرغر ؛ مادرجنده : آن زن و مادرغر از این یافه ها گفت سراسر هذیان و هدر. سوزنی ( دیوان ص 122 نسخه خطی کتابخانه لغت نامه ) . زخم تبر هجو من ای مادرغ ...
مادراندر. [ دَاَ دَ ] ( اِ مرکب ) به معنی زن پدر که مادر غیرحقیقی باشد. مادندر مخفف آن. ( آنندراج ) . زن پدر. ( ناظم الاطباء ) . مادرندر. مایندر. زن ...
مادراندر. [ دَاَ دَ ] ( اِ مرکب ) به معنی زن پدر که مادر غیرحقیقی باشد. مادندر مخفف آن. ( آنندراج ) . زن پدر. ( ناظم الاطباء ) . مادرندر. مایندر. زن ...
مادراندر. [ دَاَ دَ ] ( اِ مرکب ) به معنی زن پدر که مادر غیرحقیقی باشد. مادندر مخفف آن. ( آنندراج ) . زن پدر. ( ناظم الاطباء ) . مادرندر. مایندر. زن ...
مادرغر ؛ مادرجنده : آن زن و مادرغر از این یافه ها گفت سراسر هذیان و هدر. سوزنی ( دیوان ص 122 نسخه خطی کتابخانه لغت نامه ) . زخم تبر هجو من ای مادرغ ...
مادراندر. [ دَاَ دَ ] ( اِ مرکب ) به معنی زن پدر که مادر غیرحقیقی باشد. مادندر مخفف آن. ( آنندراج ) . زن پدر. ( ناظم الاطباء ) . مادرندر. مایندر. زن ...
مادراندر. [ دَاَ دَ ] ( اِ مرکب ) به معنی زن پدر که مادر غیرحقیقی باشد. مادندر مخفف آن. ( آنندراج ) . زن پدر. ( ناظم الاطباء ) . مادرندر. مایندر. زن ...
مادرغر ؛ مادرجنده : آن زن و مادرغر از این یافه ها گفت سراسر هذیان و هدر. سوزنی ( دیوان ص 122 نسخه خطی کتابخانه لغت نامه ) . زخم تبر هجو من ای مادرغ ...
مادرغر ؛ مادرجنده : آن زن و مادرغر از این یافه ها گفت سراسر هذیان و هدر. سوزنی ( دیوان ص 122 نسخه خطی کتابخانه لغت نامه ) . زخم تبر هجو من ای مادرغ ...
مادرغر ؛ مادرجنده : آن زن و مادرغر از این یافه ها گفت سراسر هذیان و هدر. سوزنی ( دیوان ص 122 نسخه خطی کتابخانه لغت نامه ) . زخم تبر هجو من ای مادرغ ...
به زرکرده ؛ به زراندوده : المذهّب ؛ به زرکرده. ( مهذب الاسماء ) . - || ساخته از زر : صد اشتر ز گنج و درم کرد بار[ قیصر روم ] ز دینار پنجه ز بهر نثا ...
به زرکرده ؛ به زراندوده : المذهّب ؛ به زرکرده. ( مهذب الاسماء ) . - || ساخته از زر : صد اشتر ز گنج و درم کرد بار[ قیصر روم ] ز دینار پنجه ز بهر نثا ...
به زرکرده ؛ به زراندوده : المذهّب ؛ به زرکرده. ( مهذب الاسماء ) . - || ساخته از زر : صد اشتر ز گنج و درم کرد بار[ قیصر روم ] ز دینار پنجه ز بهر نثا ...
به زرکرده ؛ به زراندوده : المذهّب ؛ به زرکرده. ( مهذب الاسماء ) . - || ساخته از زر : صد اشتر ز گنج و درم کرد بار[ قیصر روم ] ز دینار پنجه ز بهر نثا ...
به زرکرده ؛ به زراندوده : المذهّب ؛ به زرکرده. ( مهذب الاسماء ) . - || ساخته از زر : صد اشتر ز گنج و درم کرد بار[ قیصر روم ] ز دینار پنجه ز بهر نثا ...
باجی خیرم ده . کنایه ای تعبیری از �ولم کن �. �دست از سرم بردار�.
باجی خیرم ده . کنایه ای تعبیری از �ولم کن �. �دست از سرم بردار�.
خیرخانه.
خیرخانه.
خیرخانه.
خیرخانه.
خیرخانه.
خیرخانه.
خیرخانه.
خیرخانه.
خیرخانه
صناعة الحان ؛ موسیقی. رجوع به موسیقی شود. - علم الحان ؛ موسیقی. رجوع به موسیقی شود. - فن الحان ؛ یکی از دو فن موسیقی ، و ازو ملایمت نغمات معلوم ش ...
صناعة الحان ؛ موسیقی. رجوع به موسیقی شود. - علم الحان ؛ موسیقی. رجوع به موسیقی شود. - فن الحان ؛ یکی از دو فن موسیقی ، و ازو ملایمت نغمات معلوم ش ...
صناعة الحان ؛ موسیقی. رجوع به موسیقی شود. - علم الحان ؛ موسیقی. رجوع به موسیقی شود. - فن الحان ؛ یکی از دو فن موسیقی ، و ازو ملایمت نغمات معلوم ش ...
صناعة الحان ؛ موسیقی. رجوع به موسیقی شود. - علم الحان ؛ موسیقی. رجوع به موسیقی شود. - فن الحان ؛ یکی از دو فن موسیقی ، و ازو ملایمت نغمات معلوم ش ...
مشک را کافور کردن ؛ کنایه از پیر شدن و پیر و کهنه. ( مجموعه مترادفات ص 82 ) . موی سیاه را سفید کردن. ( آنندراج ) .
مشک را کافور کردن ؛ کنایه از پیر شدن و پیر و کهنه. ( مجموعه مترادفات ص 82 ) . موی سیاه را سفید کردن. ( آنندراج ) .
مشک را کافور کردن ؛ کنایه از پیر شدن و پیر و کهنه. ( مجموعه مترادفات ص 82 ) . موی سیاه را سفید کردن. ( آنندراج ) .
مشک در آستین نهفتن ؛ به کار محال پرداختن.
مشک در آستین نهفتن ؛ به کار محال پرداختن.
مشک در آستین نهفتن ؛ به کار محال پرداختن.
مشک در آستین نهفتن ؛ به کار محال پرداختن.
مشک در آستین نهفتن ؛ به کار محال پرداختن.
انشاء در فارس کردن همانا که در فارس انشای من چو مشکست بی قیمت اندر ختن. سعدی ( بوستان ) .
انشاء در فارس کردن همانا که در فارس انشای من چو مشکست بی قیمت اندر ختن. سعدی ( بوستان ) .
انشاء در فارس کردن همانا که در فارس انشای من چو مشکست بی قیمت اندر ختن. سعدی ( بوستان ) .
انشاء در فارس کردن همانا که در فارس انشای من چو مشکست بی قیمت اندر ختن. سعدی ( بوستان ) .
جلب. [ ج َ ل َ ] ( ع مص ) کشاندن ماشیه را از جایی بجای دیگر برای تجارت. || کشیده شدن. و این فعل لازم و متعدی استعمال شود. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی ...
جلب. [ ج َ ل َ ] ( ع مص ) کشاندن ماشیه را از جایی بجای دیگر برای تجارت. || کشیده شدن. و این فعل لازم و متعدی استعمال شود. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی ...
جلب. [ ج َ ل َ ] ( ع مص ) کشاندن ماشیه را از جایی بجای دیگر برای تجارت. || کشیده شدن. و این فعل لازم و متعدی استعمال شود. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی ...
جلب. [ ج َ ل َ ] ( ع مص ) کشاندن ماشیه را از جایی بجای دیگر برای تجارت. || کشیده شدن. و این فعل لازم و متعدی استعمال شود. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی ...
جلب. [ ج َ ل َ ] ( ع مص ) کشاندن ماشیه را از جایی بجای دیگر برای تجارت. || کشیده شدن. و این فعل لازم و متعدی استعمال شود. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی ...
جلب. [ ج َ ل َ ] ( ع مص ) کشاندن ماشیه را از جایی بجای دیگر برای تجارت. || کشیده شدن. و این فعل لازم و متعدی استعمال شود. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی ...