پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٢٣٦)
فراوان طمع ؛ آنکه دارای توقع بسیار باشد. ( ناظم الاطباء ) . طماع : گروهی فراوان طمع، ظن برند که گندم نیفشانده خرمن برند. سعدی.
فراوان طمع ؛ آنکه دارای توقع بسیار باشد. ( ناظم الاطباء ) . طماع : گروهی فراوان طمع، ظن برند که گندم نیفشانده خرمن برند. سعدی.
فراوان هنر ؛ هنرمند. بسیارهنر. پرهنر : دگر گفت مرد فراوان هنر بکوشد که چهره نپوشد به زر. فردوسی. چو رستم پدید آید و زال زر همان موبدان فراوان هنر. ...
فراوان طمع ؛ آنکه دارای توقع بسیار باشد. ( ناظم الاطباء ) . طماع : گروهی فراوان طمع، ظن برند که گندم نیفشانده خرمن برند. سعدی.
فراوان هنر ؛ هنرمند. بسیارهنر. پرهنر : دگر گفت مرد فراوان هنر بکوشد که چهره نپوشد به زر. فردوسی. چو رستم پدید آید و زال زر همان موبدان فراوان هنر. ...
فراوان هنر ؛ هنرمند. بسیارهنر. پرهنر : دگر گفت مرد فراوان هنر بکوشد که چهره نپوشد به زر. فردوسی. چو رستم پدید آید و زال زر همان موبدان فراوان هنر. ...
فراوان هنر ؛ هنرمند. بسیارهنر. پرهنر : دگر گفت مرد فراوان هنر بکوشد که چهره نپوشد به زر. فردوسی. چو رستم پدید آید و زال زر همان موبدان فراوان هنر. ...
فراوان هنر ؛ هنرمند. بسیارهنر. پرهنر : دگر گفت مرد فراوان هنر بکوشد که چهره نپوشد به زر. فردوسی. چو رستم پدید آید و زال زر همان موبدان فراوان هنر. ...
موفور. [ م َ ] ( ع ص ) تمام. ( منتهی الارب ) . بسیار و افزون و تام و کامل. ( ناظم الاطباء ) . بسیارکرده شده و تمام. ( از غیاث ) ( آنندراج ) . وافر و ...
موفور. [ م َ ] ( ع ص ) تمام. ( منتهی الارب ) . بسیار و افزون و تام و کامل. ( ناظم الاطباء ) . بسیارکرده شده و تمام. ( از غیاث ) ( آنندراج ) . وافر و ...
موفور. [ م َ ] ( ع ص ) تمام. ( منتهی الارب ) . بسیار و افزون و تام و کامل. ( ناظم الاطباء ) . بسیارکرده شده و تمام. ( از غیاث ) ( آنندراج ) . وافر و ...
در اندیشه فروشدن ؛ در فکر فرورفتن. تفکر : استادم در اندیشه دراز فروشد. ( تاریخ بیهقی ) . - درخود فروشدن ؛ به فکر فرورفتن. تفکر کردن. غمگین بودن : د ...
در اندیشه فروشدن ؛ در فکر فرورفتن. تفکر : استادم در اندیشه دراز فروشد. ( تاریخ بیهقی ) . - درخود فروشدن ؛ به فکر فرورفتن. تفکر کردن. غمگین بودن : د ...
فرو پریدن
فرو پریدن
فرو پریدن
فرودویدن. [ ف ُ دَ وی دَ ] ( مص مرکب ) بزیر روان شدن. به پایین جاری گشتن. مقابل بردویدن. سرازیر شدن ، چنانکه اشک یا آب فرودود. ( یادداشت بخط مؤلف ) ...
فرودویدن. [ ف ُ دَ وی دَ ] ( مص مرکب ) بزیر روان شدن. به پایین جاری گشتن. مقابل بردویدن. سرازیر شدن ، چنانکه اشک یا آب فرودود. ( یادداشت بخط مؤلف ) ...
فرودویدن. [ ف ُ دَ وی دَ ] ( مص مرکب ) بزیر روان شدن. به پایین جاری گشتن. مقابل بردویدن. سرازیر شدن ، چنانکه اشک یا آب فرودود. ( یادداشت بخط مؤلف ) ...
فرودویدن. [ ف ُ دَ وی دَ ] ( مص مرکب ) بزیر روان شدن. به پایین جاری گشتن. مقابل بردویدن. سرازیر شدن ، چنانکه اشک یا آب فرودود. ( یادداشت بخط مؤلف ) ...
فرودادن. [ ف ُ دَ ] ( مص مرکب ) بلعیدن. بلع. فروبردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) .
فروزینه. [ ف ُ ن َ/ ن ِ ] ( اِ مرکب ) آتش پرک و آتش زنه و چخماق را گویند. || خار و خاشاکی را نیز گفته اند که بدان آتش افروزند. ( برهان ) . فروزه. رجو ...
فروزینه. [ ف ُ ن َ/ ن ِ ] ( اِ مرکب ) آتش پرک و آتش زنه و چخماق را گویند. || خار و خاشاکی را نیز گفته اند که بدان آتش افروزند. ( برهان ) . فروزه. رجو ...
حافط ثغر/ثغور
current affairs
current affairs
current affairs
current affairs
current affairs
sales She found a job in sales.
sales She found a job in sales.
sales She found a job in sales.
sales She found a job in sales.
sales
job applicant
signposted
مجتمع ورزشی
sports centre
coach ticket
coach ticket
coach ticket
coach = British English a bus with comfortable seats used for long journeys SYN bus American English
go through/over something with a fine - tooth comb
go through/over something with a fine - tooth comb
go through/over something with a fine - tooth comb
the ski slopes
هندو = سیاه از هر چیز : در شب خط ساخته سحر حلال بابلی غمزه و هندوی خال. نظامی. اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند و بخ ...
هندو = سیاه از هر چیز : در شب خط ساخته سحر حلال بابلی غمزه و هندوی خال. نظامی. اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند و بخ ...
خال هندو = خال سیاه اگر آن تُرک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هِندویَش بخشم سمرقند و بخارا را