پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٢٣٦)
خوارمایگی. [ خوا / خا ی َ / ی ِ ] ( حامص مرکب ) حالت خوارمایه داشتن. بی ارزشی. بی قدری. بی اعتباری. ( یادداشت بخط مؤلف ) .
میراث خواران ؛ ارث برندگان.
میراث خواران ؛ ارث برندگان.
خواری خوار. [ خوا / خاخوا / خا ] ( نف مرکب ) دشنام شنونده. ( برهان قاطع ) .
خواری خوار. [ خوا / خاخوا / خا ] ( نف مرکب ) دشنام شنونده. ( برهان قاطع ) .
خواری خوار. [ خوا / خاخوا / خا ] ( نف مرکب ) دشنام شنونده. ( برهان قاطع ) .
خواری بخش. [ خوا / خا ب َ] ( نف مرکب ) مُهین. اهانت کننده. ( یادداشت مؤلف ) .
خواری بخش. [ خوا / خا ب َ] ( نف مرکب ) مُهین. اهانت کننده. ( یادداشت مؤلف ) .
خواری پسندی. [ خوا / خا پ َ س َ ] ( حامص مرکب ) پستی. دون صفتی. ( یادداشت مؤلف ) .
خواری پسندی. [ خوا / خا پ َ س َ ] ( حامص مرکب ) پستی. دون صفتی. ( یادداشت مؤلف ) .
خواری پسندی. [ خوا / خا پ َ س َ ] ( حامص مرکب ) پستی. دون صفتی. ( یادداشت مؤلف ) .
خواری پسندی. [ خوا / خا پ َ س َ ] ( حامص مرکب ) پستی. دون صفتی. ( یادداشت مؤلف ) .
خواری پسند. [ خوا / خا پ َ س َ ] ( نف مرکب ) قبول کننده خواری. کنایه از مردم پست و دون.
خواری پسند. [ خوا / خا پ َ س َ ] ( نف مرکب ) قبول کننده خواری. کنایه از مردم پست و دون.
خواری پسند. [ خوا / خا پ َ س َ ] ( نف مرکب ) قبول کننده خواری. کنایه از مردم پست و دون.
خواری پسندی. [ خوا / خا پ َ س َ ] ( حامص مرکب ) پستی. دون صفتی. ( یادداشت مؤلف ) .
خواری بردن. [ خوا / خا ب ُ دَ ] ( مص مرکب ) تحمل خواری کردن. قبول پستی کردن. ( یادداشت مؤلف ) : یکی را چو من دل بدست کسی گرو بود و می برد خواری بسی. ...
خواردین. [ خوا / خا ] ( ص مرکب ) آنکه دین او خوار و پست است. فحش گونه ای است ، نظیر: لامذهب ، بدمذهب : و مزدک خواردین لعنةاﷲ در روزگار او پدید آمد. ( ...
خواردین. [ خوا / خا ] ( ص مرکب ) آنکه دین او خوار و پست است. فحش گونه ای است ، نظیر: لامذهب ، بدمذهب : و مزدک خواردین لعنةاﷲ در روزگار او پدید آمد. ( ...
خواردین. [ خوا / خا ] ( ص مرکب ) آنکه دین او خوار و پست است. فحش گونه ای است ، نظیر: لامذهب ، بدمذهب : و مزدک خواردین لعنةاﷲ در روزگار او پدید آمد. ( ...
خواردین. [ خوا / خا ] ( ص مرکب ) آنکه دین او خوار و پست است. فحش گونه ای است ، نظیر: لامذهب ، بدمذهب : و مزدک خواردین لعنةاﷲ در روزگار او پدید آمد. ( ...
خوار داشتن. [ خوا / خا ت َ ] ( مص مرکب ) تحقیر کردن. بچیزی نشمردن. پست کردن. بچیزی نگرفتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) . استخفاف. اذلال. ( منتهی الارب ) . ...
خوارداشت. [ خوا / خا ] ( مص مرکب ) استخفاف. استحقار. توهین. تذلیل. تحقیر. تخفیف. اهانت. ( یادداشت بخط مؤلف ) : از خوارداشت منگر در ذات هیچ چیزی کآنج ...
خوارداشت. [ خوا / خا ] ( مص مرکب ) استخفاف. استحقار. توهین. تذلیل. تحقیر. تخفیف. اهانت. ( یادداشت بخط مؤلف ) : از خوارداشت منگر در ذات هیچ چیزی کآنج ...
خوارزار. [ خوا / خا ] ( ص مرکب ) خوار و زار. نزار. بدبخت. ( یادداشت بخط مؤلف ) . ضَرِع. ضَروع. ( منتهی الارب ) .
خوارزار. [ خوا / خا ] ( ص مرکب ) خوار و زار. نزار. بدبخت. ( یادداشت بخط مؤلف ) . ضَرِع. ضَروع. ( منتهی الارب ) .
خوارمایه. [ خوا / خا ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) اندک مایه. حقیر. خرد. ناچیز. مقابل گرانمایه. ( یادداشت بخط مؤلف ) : زبان بگشاد بر دشنام دایه همی گفت ای ...
حتی الباب ؛ تا پیش در. تا آستان در. الی الباب ، پذیرائی میزبان از میهمان تا آستانه در سزد.
lay somebody to rest
lay somebody to rest
lay somebody to rest
lay somebody to rest
lay somebody to rest
lay somebody to rest
lay somebody to rest
behind a veil of mystery Political maneuverings at the Sublime Porte, the gate to the Grand Vizier's offices from which the Ottoman government took ...
behind a veil of mystery Political maneuverings at the Sublime Porte, the gate to the Grand Vizier's offices from which the Ottoman government took ...
behind a veil of mystery Political maneuverings at the Sublime Porte, the gate to the Grand Vizier's offices from which the Ottoman government took ...
Political maneuverings at the Sublime Porte, the gate to the Grand Vizier's offices from which the Ottoman government took its name, were conducted b ...
Political maneuverings at the Sublime Porte, the gate to the Grand Vizier's offices from which the Ottoman government took its name, were conducted b ...
Political maneuverings at the Sublime Porte, the gate to the Grand Vizier's offices from which the Ottoman government took its name, were conducted b ...
( as ) bald as a billiard ball
( as ) bald as a baby's backside
زغاو. [ زَ] ( ص ، اِ ) زن فاحشه و قحبه را گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) . زن قحبه. جنده. ( ناظم الاطباء ) . || قحبه خانه را نیز گفته اند. ژغاو. رجوع ب ...
زغاو. [ زَ] ( ص ، اِ ) زن فاحشه و قحبه را گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) . زن قحبه. جنده. ( ناظم الاطباء ) . || قحبه خانه را نیز گفته اند. ژغاو. رجوع ب ...
زغاو. [ زَ] ( ص ، اِ ) زن فاحشه و قحبه را گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) . زن قحبه. جنده. ( ناظم الاطباء ) . || قحبه خانه را نیز گفته اند. ژغاو. رجوع ب ...
زغاو. [ زَ] ( ص ، اِ ) زن فاحشه و قحبه را گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) . زن قحبه. جنده. ( ناظم الاطباء ) . || قحبه خانه را نیز گفته اند. ژغاو. رجوع ب ...
زغاو. [ زَ] ( ص ، اِ ) زن فاحشه و قحبه را گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) . زن قحبه. جنده. ( ناظم الاطباء ) . || قحبه خانه را نیز گفته اند. ژغاو. رجوع ب ...
زغاو. [ زَ] ( ص ، اِ ) زن فاحشه و قحبه را گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) . زن قحبه. جنده. ( ناظم الاطباء ) . || قحبه خانه را نیز گفته اند. ژغاو. رجوع ب ...
به تناوب