پیشنهادهای شعیب صبار (١٤٨)
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند - گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند ( حافظ )
�سر شدن� معنی دیگری نیز دارد که ندیدم در فرهنگ های دیگر این درگاه ذکر شده باشد. بویژه در زبان عامه چون گفته می شود �سر شدن� منظور از آن �یادداشتن�، ...
تاب کشیدن: در رنج بودن، سختی کشیدن، خشم و قهر ( کسی را ) تحمل کردن از همچو تو دلداری دل بر نکنم، آری - گر تاب کشم باری زان زلف بتاب اولی ( حافظ )
خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم - بر ره دوست نشینیم و مرادی طلبیم ( حافظ ) گشایش ، گره گشایی ، چاره جویی
یک دو دم: معنای تحت الفظی آن �یکی دو لحظه� یا �یکی دو نفس� است امّا در حقیقت این معنای اصطلاحی دارد و منظور از آن �زمان مختصر� ، �زمان یا مهلت بسیار ...
صوف برکش ز سر و باده صوفی درکش - سیم درباز و به زر سیمبری در برگیر ( حافظ )
به نظر می رسد �روی نمودن� معانی دیگری نیز دارد که چندان مورد توجه قرار نگرفته است: 1 - �فلانی به دین اسلام روی آورد� در اینجا روی نمودن به معنی �پذ ...
سر به راه آوردن: پذیرفتن امری و متابعت از آن تسلیم شدن و فرمان پذیرفتن مطیع شدن سر نهادن، گردن نهادن من که شب ها ره تقوا زده ام با دف و چنگ - این ز ...
راه زدن: فرهنگ های لغت �راه زدن� را � دزدی و راهزنی� معنی کرده و لذا به برخی از معانی رایج �راه زدن� که به بویژه در شعر و متون ادبی مشاهده می شود تو ...
دل به جان آمدن: به غم و اندوه بسیار گرفتار آمدن دچار غم و اندوه جانگذاز و طاقت فرسا و جان فرسا گردیدن از شدّت اندوه به حال مرگ ( جان دادن ) افتادن ...
به مردمی: با مردم داری با انسانیت از روی بزرگواری و حُسن خلق تو پیک خلوت رازی و دیده بر سر راهت - به مردمی نه به فرمان، چنان بران که تو دانی ( حافظ ...
طرف برچیدن: کوچیدن، رفتن ، رحلت گزیدن، دست چیدن، دست برداشتن، ترک کردن، دست بردار شدن، رها کردن اگرچه حالیا دیری ست کان بی کاروان کولی ازین دشت غبا ...
دمخور شدن: رفیق شدن مصاحب و معاشر کسی شدن انیس و همدم و دمساز شدن مجازا: پذیرفتن مشرب و مسلک فکری و عملی شخص یا گروهی بواسطه همراهی و مصاحبت و رفاق ...
گرو ستاندن: عمل گرفتن یا پذیرفتن �گرو� یعنی �رهن� و �ضمانت� به منظور قبول دادن قرض یا وام یا نسیه و مانند آن به دیگری. گرو ستاننده ( مرتهن� از طریق ...
آینه گردانی: عمل � آینه دار� یا �آینه گردان� به توضیحات �آینه گردان� مراجعه شود
آینه گردان: [با سکون حرف ه] �آینه گردان� به سکون �ه� غلام یا خدمتکاری بوده که در گذشته ها آینه را بر دست خود در برابر شاه یا ملکه یا دیگر اشراف و د ...
سنگ لعل
فیض: در الهیات مسیحی و ادبیاتی که برای بیان عقاید و باورهایشان به کار می برند موضوع �فیض الهی� را در برابر با مفهوم سزا و جزایِ حاصل از تلاش و کوششی ...
قصد جان کردن: در خطر انداختن زندگی قصد جان است طمع در لب جانان کردن - تو مرا بین که درین کار به جان می کوشم ( حافظ )
حلقه در گوش نهادن / کردن: به تسلیم و انقیاد در آوردن، مطیع و فرمانبر ساختن، برده و بنده یا عبید گردانیدن من کی آزاد شوم از غم دل، چون هر دم - هندوی ...
ورود گفتن: یا: ورود خواندن در تعریف �ورود� اغلب فرهنگ ها به مضمون و محتوای �ورود� توجه داشته اند و لذا گفته اند ورد، خواندن پاره هایی از قرآن و ادع ...
ورود خواندن: مراجعه شود به �ورود گفتن�
دل بد کردن: افکار و اندیشه های غم آلوده، پریشان و نگرانی در ذهن و ضمیر آوردن با بدگمانی نسبت به امور و وقایع پیش نیامده خود را مشوش و نگران ساختن انت ...
مماناد به معنی �نماند� است که در ریخت و شکل �دعایی� بیان شده است گویا که چنین گفته باشد: الهی که نماند! - ای کاش نماند! پس از مرگ جوانان گل مماناد ...
املای صحیح این واژه �ملاحظه� با �ظ� است؛ لحاظ، ملاحظه، ملحوظ
بآذین: دارای آذین، دارای زینت و زیور، آراسته و آرایش شده
تندگرد: گردنده ای که تند و با شتاب می چرخد تیز گردان، تند چرخان چرخنده ی تند و سریع این واژه در صفحه دوم از �مؤخره� کتاب �از این اوستا� اثر �مهدی ا ...
راه نداشتن: 1. برای رسیدن به جایی راه عبور ی وجود نداشته باشد؛ نبودن راه عبور، فقدان گذرگاه و مسیر 2. برای انجام کاری شیوه و روش قابل انجام وجود ند ...
�به هیچ روی� یا �به هیچ رو� برابر است برای �به هیچ وجه� یا �به هیچ نحو� یا �به هیچ طریق� که در عبارات اخیر �وجه� ، �نحوه� و �طریق� واژگانی تازی می با ...
هزار نقد به بازار کاینات آرند - یکی به سکّه صاحب عیار ما نرسد ( حافظ )
همچنین می تواند مجازاً به معنای �فراموشی � و �سهو در یاد و خاطره� نیز باشد
یکجهت: موافق، متفق، همدل و هم سو، همساز و هماهنگ، هم فکر و هم عقیده، هم مشرب به حق صحبت دیرین که هیچ محرم راز - به یار یکجهت حقگزار ما نرسد ( حافظ )
خوبی و زیبایی خود را به دیگران نمودن و با آن بر سر دیگران فخر و مباهات ورزیدن اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده اند - کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد ...
بلاگو: بیان کننده مصائب و بلیه ذاکر مرارت ها و مشقت ها بیان کننده و بازگو کننده رنج ها و محنت ها و حوادث ناگوار نوحه سرا، نوحه خوان نیازمند بلاگو ر ...
قال و قیل: یا برعکس: قیل و قال سخن ها، آراء، قضاوت ها و نظرات پراکنده، ناهمخوان و فراوانی که گویندگان و صاحب نظران و نمایندگان فرقه ها و گروه ها و دس ...
ویژگی شخصی که به پیمان و رابطه خود خیانت نمی ورزد و آن را نمی گسلد و عهد آن را به جا می آورد
اندوه کشیدن: متحمل غم و اندوه شدن، برای مدت نسبتاً طولانی و پایدار درگیر و دچار غم و اندوه و ناراحتی بودن
اضطراب کشیدن: متحمل نگرانی و تشویش شدن، برای مدتی نسبتاً طولانی دچار بی قراری و نگرانی بودن
خون به جگر شدن: رنج و اندوه بسیار دیدن، رنج بسیار بُردن، بار رنج و اندوه فراوان کشیدن ( از دست عزیزان ) ، متحمل تشویش یا اضطراب و نگرانی بسیار شدن ( ...
بلاگو نیازمند بلاگو رُخ از غُبار مشوی - که کیمیای مُراد است خاک کوی نیاز ( حافظ )
سرپیچی کردن، نا فرمانی کردن
حقّا کزین غمان برسد مژده امان - گر سالکی به عهد امانت وفا کند ( حافظ )
قوّت بازوی پرهیز به خوبان مفروش - که در این خیل حصاری به سواری گیرند ( حافظ )
تصمیم گرفتن
تکلیف کاری یا موضوعی را مشخص کردن - تکلیف کاری یا امری مشخص شدن در خصوص موضوعی تصمیم نهایی را گرفتن
چهره ساز: آنکه طراح، ترسیم کننده، سازننده یا پردازنده چهره و رُخسار می باشد و این معنا بر مجسمه ساز، نقاش و مانند آن اطلاق دارد: تصویرگر، چهره نگار، ...
رنگدان: ظرف ویژه نگهداری رنگ جای رنگ توضیح: پسوند �دان� در اینجا همچون �شمع دان�، �آتش دان�، �یخدان�، �سرمه دان�، �نمکدان� و مانند آن معنای محل، جا ی ...
از دست بُردن: مجازاً: بیهوش کردن - مست کردن - بی اختیار کردن - از خود بی خود کردن - عاشق و شیفته کردن دوش بیماری چشم تو بِبُرد از دستم - لیکن از لطف ...
مستغنی بودن: بی نیاز بودن گوهر پاک تو از مدخت ما مستغنی ست - فکر مشاطه چه با حسن خدا داد کند ( حافظ )
ره کردن: راه کردن عزم کردن - قصد کردن کوچ کردن به - رفتن ره نبردیم به مقصود خود اندر شیراز - خرّم آن روز که حافظ ره بغداد کند ( حافظ )
ورد کردن: بر زبان آوردن - بازگوکردن با دیگران گفتن - گفتن - ذکر کردن فاش کردن گر باده خوری تو با خردمندان خور - یا با صنمی لاله رخی خندان خور بسیار ...
مباهات کردن
بر کناره رفتن: به پرهیز از دیده شدن و آزار یافتن از مردم ترسان و گریزان از گوشه و کنار گذشتن و خود نمایی نکردن سحر ز هاتف غیبم رسید مژده به گوش - که ...
زُهد فروختن: پارسا نُمایی؛ تظاهر و وانمود کردن به پارسایی و پاکی و پرهیزکاری و بی توجهی به دنیا دلا، دلالت خیرت کنم به راه نجات - مکن به فسق مباها ...
زهدفروشی
محلّ نور تجلّی ست رای انور شاه - چو قرب او طلبی در صفای نیّت کوش ( حافظ ) صفای نیت: غرض پاک داشتن اندیشه خوش یا نیکو خواست و آرزوی نیکو نیکخواهی ...
جامِ می گیرم و از اهل ریا دور شوم - یعنی از خلق جهان پاکدلی بگزینم ( حافظ ) یک معنای پاکدلی یعنی درون پاک و ضمیر و اندیشه و نیت خالص و صالحانه و نی ...
بعد از این دست من و زلف چو زنجیر نگار - چند و چند از پی کام دل دیوانه روم ( حافظ )
دور دور کردن: عمل رانندگی کردن در مسیرهای غالبا نامشخص و تکراری به منظور تفریح و گذراندن وقت ویکی پدیا: دوردور خرده فرهنگی است که با رانندگی خودرو ...
متضاد: مشوّش گر تو زین دست مرا بی سر و سامان داری - من به آه سحرت زلف مشوّش دارم ( حافظ )
سر و سامان: رو به راه حال و اوضاع خوب و بی دغدغه آرام و بی دلهره
جمع داری: همه را خشنود نگاه داشتن گروه مردمان را گرد خود حفظ کردن میان داری مردم و واسطه متحد و گردهم بودن آنها شدن
جمع داشتن: به تمامی در اختیار داشتن همه را داشتن ای دل به کوی عشق گُذاری نمی کنی - اسباب، جمع داری و کاری نمی کنی ( حافظ )
فرارسانی
می تواند معادلی برای واژه �ترویج� هم باشد
میاو: صدای گربه نفس اگر چون گربه گوید که میاو - گربه وارش من درین انبان کنم ( مولانا؛ دیوان شمس - غزل شماره 1656 ) از مولانا دیگه انتظار نداشتم : )
حرم نشین: منظور از حرم نشین، کسی است که ساکن حرم می باشد و منظور از �حرم� در اینجا اندرونی خانه است که سرا و مأوای نزدیکان و محارم صاحبخانه بوده و بی ...
ز دست کوته خود زیر بارم - که از بالا بلندان شرمسارم ( حافظ ) به خاطر ناتوانی و عجز و محرومیتی که بدان گرفتارم، زیر بار رنج و فشار هستم
کارآموز: معنی امروزی: یادگیرنده ی کار؛ شخص که به تازگی در حال یادگرفتن و کسب تجربه عملی در زمینه ای شده است معنی قدیمی: کار آموزنده، معلم؛ کسی که دی ...
تازه آموز: نوآموز، شاگرد، کارآموز، مبتدی
تو از خاکم نخواهی برگرفتن - بجای اشک اگر گوهر ببارم ( حافظ ) برگرفتن از خاک، در بیت بالا یعنی ( از روی زمین /خاک برداشتن ) که کنایه است از �مورد ال ...
زیر بار بودن: 1 - دچار رنج و مشقت بودن بویژه در نتیجه فشار اجبار و مسئولیت به انجام کارها، وظایف و مسئولیت های سنگین و دشوار 1 - متحمل بودن، ناچار بو ...
زیر بار رفتن: 1 - به اجبار و اکراه پذیرفتن، ناچار شدن، مجبور شدن، مُکَره شدن 2 - مسئولیت پذیرفتن، به عهده گرفتن، عهده دار شدن، قبول وظیفه و مسئولیت ...
هم رکاب
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند - آدم بهشت روضه ی دارالسلام را ( حافظ ) حالا، حاضر، اکنون فراهم، پیشادست، آماده، فوری، زود، بی درنگ
هوش - دار با هوشدار ( دارای هوش و زکاوت و فراست و زیرکی ) و هوشیار ( بیدار، بخرد و دانا، تیزهوش ) متفاوت است هوش - دار، از دو کلمه ( هوش ) ( دار ) ت ...
سخن معنی دار گفتن گفتن سخنی که معنی و مفهوم ژرف و دقیق و لطیف دارد
نغز گفتن: سخن لطیف و باریک گفتن گفتن سخنی یا مطلبی که دارای نکته یا نکته های باریک و لطیف یا بدیع و نوآورانه است
به هوا خاستن: 1 - به پرواز درآمدن، هواگیر شدن 2 - برخاستن، بر پاخاستن، بلند شدن 3 - پریدن، جهیدن مثال ها: گویند عقابی به در شهری برخاست - وز بهر ط ...
هواگیر شدن: به پرواز درآمدن، به هوا خاستن، پرواز کردن محترم دار دلم، کین مگس قند پرست - تا هواگیر تو شد فرّ همائی دارد ( حافظ )
به طرب حمل مکن سرخی رویم که چو جام - خون دل عکس برون میدهد از رخسارم ( حافظ ) یعنی: اینکه رویم سرخ است را حمل بر طرب مکن به عبارت دیگر سرخ بودن رخس ...
معنا کردن: معنی کردن ترجمه کردن تعبیر و تفسیر کردن شرح دادن بیان کردن مفهوم و منظور از واژه یا سخنی را بیان نمودن موضوع یا مفهومی را به بیان و عبا ...
راه خلوتگه خاصم بنما تا پس از این - می خورم با تو و دیگر غم دنیا نخورم خاصم بر وزن ( فاعل ) از ریشه ( خصم ) یعنی آنکه به کار خصم و دشمنی می پردازد؛ ...
غوطه ور شدن شناور شدن ماندن در نزدیکی سطح آب و فرو نشدن در ژرفای آب
دامن مفشان از من خاکی که پس از مرگ - زین در نتواند که برد باد غبارم ( حافظ ) دامن فشاندن، یعنی تکاندن دامن ( برای فرویختن و پاک کردن آن از گرد و غب ...
بها دادن: چیزی یا کسی را ارج نهادن و آن را مهم و ارشمند شمردن، اهمیت دادن، مورد توجه و اهمیت دانستن نمونه: پدر و مادر علی به ادامه تحصیل او بسیار ...
گر قلب دلم را ننهد دوست عیاری - من نقد روان در دمش از دیده شمارم ( حافظ ) به نظرم در این بیت �عیاری ننهد� بدین معنا به کار برده شده که: ارزشی و بها ...
به نا امیدی از این در مرو بزن فالی - بود که قرعه دولت به نام ما افتد ( حافظ ) در بیت بالا، فال زدن همان قرعه کشی کردن و قرعه زدن است و این مفهوم، د ...
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد - نهال دشمنی بر کن که رنج بی شمار آرد ( حافظ ) به بار آوردن: 1 - حاصل کردن، بدست آوردن، به نتیجه رساندن 2 - م ...
تاس انداختن: عمل انداختن و غلتاندن تاس روی زمین برای مشخص نمودن شماره های مورد نیاز برای انجام بازی را تاس انداختن می گویند بدین شرح و توضیح: تاس مک ...
1 - فداکار، از خودگذشته، فدایی، جانسپار، جانباز 2 - مخلص فداکار و ایثارگر؛ کسی که خود را خالصانه و مخلصانه به همه آنچه از جان و مال و مانند آن در اخت ...
یا رب این کعبه مقصود تماشاگه کیست _ که مغیلان طریقش گل و نسرین من است ) حافظ ( ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست_ بی باده گلرنگ نمی باید زیست_ این سبز ...
نه من از خلوت تقوا بدر افتادم و بس - پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت ( حافظ ) فروگذاشتن/ از دست دادن / رها کردن
مغتنم دانستن متعارف با: مغتنم شمردن - مغتنم داشتن قدر دانستن، مهم دانستن، گرانمایه دانستن، ارزشمند دانستن، پاس داشتن توضیح: زمانی که گفته می شود چ ...
کار رفتن: پیش رفتن و انجام پذیرفتن کار کار از تو می رود، مددی ای دلیل راه - کانصاف میدهیم و ز راه اوفتاده ایم ( حافظ )
کار گشایی کردن: گره از کار یا مشکل کسی باز کردن کسی را از کار یا گرفتاری خود رهاندن گشایش و راحتی پدیدآوردن بر ما بسی کمان ملامت کشیده اند - تا کار ...
دل می رود ز دستم صاحب دلان خدا را - دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا ( حافظ ) *** ما بیغمان مست دل از دست داده ایم - همراز عشق و همنفس جام باده ایم ...
�نگاه داشتن حق� می تواند دربرگیرنده معانی زیر باشد: ای دل ریش مرا با لب تو حقّ نمک - حق نگه دار که من می روم الله معک ( حافظ ) ضایع نکردن ، از بین ...
سربرگفتن: سر را برداشتن، سر را بلند کردن، مجازا: نافرمانی کردن متضاد: سرنهادن ( فرمانبرداری کردن ) به گیسوی تو خوردم دوش سوگند - که من از پای تو ...
پذیرفتن احسان و نکویی دیگری ( نه به اجبار و اکراه بلکه با خرسندی و خوشحالی ) نمونه: به تیغم گر کُشد دستش نگیرم - و گر تیرم زند منّت پذیرم ( حافظ )
شیرین دهن: معنای آن بر دو وجه است: نخست آنکه شیرین زبان و شیرین سخن است یعنی سخنان لطیف و دلگشا می زند یا در لهجه یا شیوه بیانش دلکش و دلرباست شاید ه ...
خُلق کریم: منش بخشندگی خوی دهشگری اخلاق گشاده دستی سرشت دست و دلبازی سجیّه سخاوتمندی شیوه جوانمردی عادت و آیین رادمردی نقل هر جور که خلق کریمت ک ...
شرط انصاف: هر یک از واژه های شرط و انصاف را در ترکیب بالا می توان برابر با یکی از معانی زیر دانست: شرط: بایسته، شایسته، درخور، موافق، سازگار، پسند، ...
هات یا هائیتی نام هر یک از فصل های �یسنا� بعنوان بخشی از کتاب �اوستا� کتاب مقدس زرتشتیان می باشد. منابع: 1 - اوستا: گاثاها، یسنا، یشت ها، ویسپرد و ...
هات نام هر یک از فصل های �یسنا� بعنوان بخشی از کتاب �اوستا� کتاب مقدس زرتشتیان می باشد. منابع: 1 - اوستا: گاثاها، یسنا، یشت ها، ویسپرد و خرده اوستا ...
کوچکی کردن کنیزی کردن - غلامی ( نوکری ) کردن چاکری کردن فرمانبری کردن
نفس برآمد ( 1 ) و کام از تو بر نمی آید ( 2 ) - فغان که بخت من از خواب در نمی آید قد بلند تو را تا به بر نمی گیرم - درخت کام و مرادم به بر نمی آید ( 3 ...
کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد - که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس مکناد؛ ای کاش نکند، آرزو دارم که نکند
باز پرسیدن: جویا شدن، سراغ گرفتن: الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور - پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندی ( حافظ )
متمسک و متوسل شدن - اعتماد و اطمینان یافتن - درآویختن و چنگ در زدن بر آیین اعتماد - پناه جستن و پناه آوردن و ملتجی گشتن سحر با باد می گفتم حدیث آرزو ...
آهوی ختن: ختن [خ ُ] در این ترکیب، ناحیه ای در کشور چین بوده که در گذشته ها در مسیر جاده ابریشم قرار داشته و از شهرهای مهم تجارتی به شمار می رفته است ...
چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس - چو در سراچه ی ترکیب ، تخته بند تنم ( حافظ ) عالم قدس: 1 - بهشت، فردوس 2 - جایگاه و مرتبه فرشتگان، ملکوت 3 - عالم ی ...
گرش: مخفف [ اگر او را] است مانند: گرش ببینی و دست از ترنج بشناسی - روا بود که ملامت کنی زلیخا را ( سعدی ) ضمنا: گرم نیز مخفف ( اگر مرا ) و گرت نیز ...
گرت [گَ رَ ت] مخفف است: اگر تو را مانند: به می سجّاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید - که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزل ها ( حافظ ) چو غنچه گرت بسته ...
گرم [گَ رَ م] در نمونه های پایین مخفف ( اگر مرا ) است که به ویژه در شعر بسیار استفاده می شود امّا ندیدم هیچ یک از واژه نامه های این وبگاه بدان اشاره ...
گفت آوا بعنوان برابری پارسی برای واژه "لحن" پیشنهاد می گردد مراجعه شود به: گفتاوا
گفت آوا / گفتاوا بعنوان برابر پارسی برای واژه "لحن" پیشنهاد می گردد
به نظر من، آنگونه که برخی از دیگر کاربران گرامی پیشنهاد داده اند، مناسب نیست که عاشق را "افسرده کالبد" یا "تافته جگر" یا "بی پروا" یا "واله ( حیران ) ...
کلمه ای است به منظور تنبیه و تحذیر و هشدار به کار می رود بویژه چون به همراه فعل امر " دار" بیاید؛ "هِش دار" یعنی: بهوش باش!، هوشیار باش!، آگاه شو!، ...
نماپرست [ ن ُ / ن ِ / ن َ ] برابر است با واژه "ظاهر پرست" ؛ آنکه بنده، پرستنده، پیرو، سرسپرده و باورمند به ظاهر و روی آشکار امور است و از باطن امور غ ...
واژگون سپهر: سپهر: آسمان، فلک //مجازا: بخت، اقبال، طالع، قضا و قدر، سرنوشت واژگون: سرنگون، وارونه، نگونسار// مجازا: بخت برگشته، شوم و نامبارک، بدبخت ...
به چنگ آوردن: 1 - با دشواری و تحمل سختی بدست آوردن 2 - با خشونت و بی رحمی بدست آوردن
موسم گل: فصل گل؛ فصل و دوره ای از سال که در آن گل ها روییده و شکوفا میگردند؛ بهار حافظ رسید موسم گل معرفت مگوی - دریاب نقد وقت و ز چون چرا مپرس ( ...
دلق پوش: صوفی، پشمینه پوش
از خود غائب بودن: خود را گم کردن، خود را فراموش کردن، خودِ خود نبودن، حقیقت خویش را از یاد بردن، از واقعیت خود بدور بودن، برابر حقیقت و واقعیت خویش ...
مجازاً: خیال وصال، آرزوی وصال، تجسم وصال در فکر و خیال
هرچند کان آرام دل دانم نبخشد کام دل - نقش وصالی می کشم فال دوامی میزنم نقش وصال: نگاره و تصویری از وصال را ( روی کاغذ ) ترسیم می کنم. مجازاً: آرزوی ...
1 - مادامی که، تا هنگامی که: نمونه: پدر گفت تا فرزندنم به خانه برنگردد، نمی خوابم. تا در دانشگاه قبول نشوم، به درس خواندن و کنکور دادن ادامه خواهم د ...
مهر افروز: افروزنده ی مهر ، روشن کننده آتش مهر و محبت، تابنده مهربانی ها - کنایه از معشوق یا دلبر بی ماه مهر افروز خود تا بگذرانم روز خود - دامی به ...
عمری ست تا من در طلب هر روز گامی میزنم - دست شفاعت هر زمان در نیکنامی میزنم ( حافظ ) هر زمان: دمادم، دم به دم، یک ریز، پیوسته، پی در پی، همیشه، هم ...
هر که زنجیر سر زلف پریشان تو دید - دل سودا زده اش بر من دیوانه بسوخت سودا زده: به هوس افتاده، به طمع افتاده . . .
یا رب آن شاهوش ماهرخ زهره جبین - دُرّ یکتای که و گوهر یکدانه کیست ( حافظ )
در این ترکیب کار به معنای ( کارنده/ کشت کننده ) است
مبتلا گشتم در این بند و بلا - کوشش آن حقگزاران یاد باد ( حافظ )
فارغ شدن: 1 - التفات نداشتن، بی توجهی کردن، عنایت ننمودن مثال: گرچه یاران فارغند از یاد من - از من ایشان را هزاران یاد باد ( حافظ ) معنی: با اینکه ...
چشم از آینه داران خط و خالش گشت - لبم از بوسه ربایان بر و دوشش باشد ( حافظ )
عار داشتن: 1 - مایه کوچکی و خواری خود دانستن، 2 - موجب شرمساری یا سرافکندگی یا بی آبرویی خود به شمار آوردن 3 - ننگ پنداشتن
سهی : راست، صاف و بلند و کشیده؛ کشیده قامت، بلند قامت، سرو: نوعی درخت است که ارتفاع زیادی دارد سرو سهی : کنایه از معشوق خوش قد و بالا است
قناعت: ساده زیستی
مرغول را بر افشان، یعنی" برغم" سنبل - گرد چمن بخوری همچون صبا بگردان ( حافظ ) دو تن از شرح نویسان این بیت را چنین معنا کرده اند: گیسوان پُرچین خود ...
مثال دیگر: روی خاکیّ و نم چشم مرا خوار مدار - چرخ پیروزه طربخانه از این کهگل کرد ( حافظ )
به سر رفتن : 1 - با شور و اشتیاق به جایی رفتن یا پذیرفتن کسی یا امری 2 - فرمان بردارانه و با سرسپردگی پذیرفتن موضوعی یا فراخوان کسی مثال ها: 1 - اگ ...
کشورداری
چشمگیر بزرگ با ارزش_ ارزنده پربها
به هنجار هنجارمند قانونمند روشمند
واژآهنگ گفتآهنگ گفتآواز
وات آرایی رج بندی واج آرایی
گفت آوا ؛ گفتاوا گفت آواز مانند: ۱_ لحنت را نمی پسندم / گفت آوازت/گفتآوایت را نمی پسندم ۲_ با والدین خود با لحن نرم و خوش سخن بگویید/ با پدر و مادر خ ...