پیشنهادهای شعیب صبار (١٤٨)
گفت آوا ؛ گفتاوا گفت آواز مانند: ۱_ لحنت را نمی پسندم / گفت آوازت/گفتآوایت را نمی پسندم ۲_ با والدین خود با لحن نرم و خوش سخن بگویید/ با پدر و مادر خ ...
وات آرایی رج بندی واج آرایی
واژآهنگ گفتآهنگ گفتآواز
به هنجار هنجارمند قانونمند روشمند
چشمگیر بزرگ با ارزش_ ارزنده پربها
کشورداری
به سر رفتن : 1 - با شور و اشتیاق به جایی رفتن یا پذیرفتن کسی یا امری 2 - فرمان بردارانه و با سرسپردگی پذیرفتن موضوعی یا فراخوان کسی مثال ها: 1 - اگ ...
مثال دیگر: روی خاکیّ و نم چشم مرا خوار مدار - چرخ پیروزه طربخانه از این کهگل کرد ( حافظ )
مرغول را بر افشان، یعنی" برغم" سنبل - گرد چمن بخوری همچون صبا بگردان ( حافظ ) دو تن از شرح نویسان این بیت را چنین معنا کرده اند: گیسوان پُرچین خود ...
قناعت: ساده زیستی
سهی : راست، صاف و بلند و کشیده؛ کشیده قامت، بلند قامت، سرو: نوعی درخت است که ارتفاع زیادی دارد سرو سهی : کنایه از معشوق خوش قد و بالا است
عار داشتن: 1 - مایه کوچکی و خواری خود دانستن، 2 - موجب شرمساری یا سرافکندگی یا بی آبرویی خود به شمار آوردن 3 - ننگ پنداشتن
چشم از آینه داران خط و خالش گشت - لبم از بوسه ربایان بر و دوشش باشد ( حافظ )
فارغ شدن: 1 - التفات نداشتن، بی توجهی کردن، عنایت ننمودن مثال: گرچه یاران فارغند از یاد من - از من ایشان را هزاران یاد باد ( حافظ ) معنی: با اینکه ...
مبتلا گشتم در این بند و بلا - کوشش آن حقگزاران یاد باد ( حافظ )
در این ترکیب کار به معنای ( کارنده/ کشت کننده ) است
یا رب آن شاهوش ماهرخ زهره جبین - دُرّ یکتای که و گوهر یکدانه کیست ( حافظ )
هر که زنجیر سر زلف پریشان تو دید - دل سودا زده اش بر من دیوانه بسوخت سودا زده: به هوس افتاده، به طمع افتاده . . .
عمری ست تا من در طلب هر روز گامی میزنم - دست شفاعت هر زمان در نیکنامی میزنم ( حافظ ) هر زمان: دمادم، دم به دم، یک ریز، پیوسته، پی در پی، همیشه، هم ...
مهر افروز: افروزنده ی مهر ، روشن کننده آتش مهر و محبت، تابنده مهربانی ها - کنایه از معشوق یا دلبر بی ماه مهر افروز خود تا بگذرانم روز خود - دامی به ...
1 - مادامی که، تا هنگامی که: نمونه: پدر گفت تا فرزندنم به خانه برنگردد، نمی خوابم. تا در دانشگاه قبول نشوم، به درس خواندن و کنکور دادن ادامه خواهم د ...
هرچند کان آرام دل دانم نبخشد کام دل - نقش وصالی می کشم فال دوامی میزنم نقش وصال: نگاره و تصویری از وصال را ( روی کاغذ ) ترسیم می کنم. مجازاً: آرزوی ...
مجازاً: خیال وصال، آرزوی وصال، تجسم وصال در فکر و خیال
از خود غائب بودن: خود را گم کردن، خود را فراموش کردن، خودِ خود نبودن، حقیقت خویش را از یاد بردن، از واقعیت خود بدور بودن، برابر حقیقت و واقعیت خویش ...
دلق پوش: صوفی، پشمینه پوش
موسم گل: فصل گل؛ فصل و دوره ای از سال که در آن گل ها روییده و شکوفا میگردند؛ بهار حافظ رسید موسم گل معرفت مگوی - دریاب نقد وقت و ز چون چرا مپرس ( ...
به چنگ آوردن: 1 - با دشواری و تحمل سختی بدست آوردن 2 - با خشونت و بی رحمی بدست آوردن
واژگون سپهر: سپهر: آسمان، فلک //مجازا: بخت، اقبال، طالع، قضا و قدر، سرنوشت واژگون: سرنگون، وارونه، نگونسار// مجازا: بخت برگشته، شوم و نامبارک، بدبخت ...
نماپرست [ ن ُ / ن ِ / ن َ ] برابر است با واژه "ظاهر پرست" ؛ آنکه بنده، پرستنده، پیرو، سرسپرده و باورمند به ظاهر و روی آشکار امور است و از باطن امور غ ...
کلمه ای است به منظور تنبیه و تحذیر و هشدار به کار می رود بویژه چون به همراه فعل امر " دار" بیاید؛ "هِش دار" یعنی: بهوش باش!، هوشیار باش!، آگاه شو!، ...
به نظر من، آنگونه که برخی از دیگر کاربران گرامی پیشنهاد داده اند، مناسب نیست که عاشق را "افسرده کالبد" یا "تافته جگر" یا "بی پروا" یا "واله ( حیران ) ...
گفت آوا / گفتاوا بعنوان برابر پارسی برای واژه "لحن" پیشنهاد می گردد
گفت آوا بعنوان برابری پارسی برای واژه "لحن" پیشنهاد می گردد مراجعه شود به: گفتاوا
گرم [گَ رَ م] در نمونه های پایین مخفف ( اگر مرا ) است که به ویژه در شعر بسیار استفاده می شود امّا ندیدم هیچ یک از واژه نامه های این وبگاه بدان اشاره ...
گرت [گَ رَ ت] مخفف است: اگر تو را مانند: به می سجّاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید - که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزل ها ( حافظ ) چو غنچه گرت بسته ...
گرش: مخفف [ اگر او را] است مانند: گرش ببینی و دست از ترنج بشناسی - روا بود که ملامت کنی زلیخا را ( سعدی ) ضمنا: گرم نیز مخفف ( اگر مرا ) و گرت نیز ...
چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس - چو در سراچه ی ترکیب ، تخته بند تنم ( حافظ ) عالم قدس: 1 - بهشت، فردوس 2 - جایگاه و مرتبه فرشتگان، ملکوت 3 - عالم ی ...
آهوی ختن: ختن [خ ُ] در این ترکیب، ناحیه ای در کشور چین بوده که در گذشته ها در مسیر جاده ابریشم قرار داشته و از شهرهای مهم تجارتی به شمار می رفته است ...
متمسک و متوسل شدن - اعتماد و اطمینان یافتن - درآویختن و چنگ در زدن بر آیین اعتماد - پناه جستن و پناه آوردن و ملتجی گشتن سحر با باد می گفتم حدیث آرزو ...
باز پرسیدن: جویا شدن، سراغ گرفتن: الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور - پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندی ( حافظ )
کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد - که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس مکناد؛ ای کاش نکند، آرزو دارم که نکند
نفس برآمد ( 1 ) و کام از تو بر نمی آید ( 2 ) - فغان که بخت من از خواب در نمی آید قد بلند تو را تا به بر نمی گیرم - درخت کام و مرادم به بر نمی آید ( 3 ...
کوچکی کردن کنیزی کردن - غلامی ( نوکری ) کردن چاکری کردن فرمانبری کردن
هات نام هر یک از فصل های �یسنا� بعنوان بخشی از کتاب �اوستا� کتاب مقدس زرتشتیان می باشد. منابع: 1 - اوستا: گاثاها، یسنا، یشت ها، ویسپرد و خرده اوستا ...
هات یا هائیتی نام هر یک از فصل های �یسنا� بعنوان بخشی از کتاب �اوستا� کتاب مقدس زرتشتیان می باشد. منابع: 1 - اوستا: گاثاها، یسنا، یشت ها، ویسپرد و ...
شرط انصاف: هر یک از واژه های شرط و انصاف را در ترکیب بالا می توان برابر با یکی از معانی زیر دانست: شرط: بایسته، شایسته، درخور، موافق، سازگار، پسند، ...
خُلق کریم: منش بخشندگی خوی دهشگری اخلاق گشاده دستی سرشت دست و دلبازی سجیّه سخاوتمندی شیوه جوانمردی عادت و آیین رادمردی نقل هر جور که خلق کریمت ک ...
شیرین دهن: معنای آن بر دو وجه است: نخست آنکه شیرین زبان و شیرین سخن است یعنی سخنان لطیف و دلگشا می زند یا در لهجه یا شیوه بیانش دلکش و دلرباست شاید ه ...
پذیرفتن احسان و نکویی دیگری ( نه به اجبار و اکراه بلکه با خرسندی و خوشحالی ) نمونه: به تیغم گر کُشد دستش نگیرم - و گر تیرم زند منّت پذیرم ( حافظ )
سربرگفتن: سر را برداشتن، سر را بلند کردن، مجازا: نافرمانی کردن متضاد: سرنهادن ( فرمانبرداری کردن ) به گیسوی تو خوردم دوش سوگند - که من از پای تو ...