پیشنهادهای صمد توحیدی(شهرام) (٢,٢٠٣)
" ابزارجازن. ابزار جازدن. ابزار جازنی ابزار جازد. ابزارجازنش. ":ادات عدول.
" دیگر. ودیگری. و این وآن ": وغیره وذالک.
بازسازی. آن رابازسازی کردند. بازبازی. از ایشان خواستند بازبازی نمایند. بازسازش . بازسازش کردند. بازنویسی و دیگر . . . . . . . .
بازنشسته. بازنشانده. بازنشانیدن. بازنشاند. بازنشستاندن. بازنشستانیدن. بازنشست. بازنشسته.
" بازنگرخواه. نونگرخواه. هم نگر خواه. وانگرخواه ":دوباره نگر خواه . دوباره نگرورزی. تجدیدنظر.
مادربازبینی. دستانهء بازنگری. دستانهء بازبینی . مادر بازبینی. جای باز بینی. جایی که بازبینی می نمایند. جایگاه بازبینی. مرکز بازنگری. ادارهء بازبینی. ...
" ازنو. دوباره . باز. بازهم. بازدوباره. از سر. دُواره. سُواره. چُواره": تجدید. افت و فرود . فرا وفرو. ( ایستا ن و ناایستان و فر اِیستان. به جای م ...
"خواهان نونِگری. خواست بازنگری. خواهش بازنگری. درخواست بازنگری. هم خواست باز نگری. خواست بازبینی. خواهان باز نگری":تقاضای تجدید نظر.
بازنگری خواهی. نونگری خواهی. هم نگری خواهی. وانگری خواهی":تجدیدنظرخواهی.
بازنگری. نونگری. ازنونگری. دوباره نگری : تجدید نظر.
" بازپذیر. نوپذیر. هم پذیر. ازنوپذیر. دوباره پذیر ":تجدید پذیر.
" یادی ازگذشته. یادگذشته ها. بازیاد. نویاد. یاددوباره ":تجدیدخاطره. هم یاد.
نوپیوسته. نوپیوند. نوپیوست. بازپیوند. بازپیوست. پیوند نو. پیونددیرین. پیوندگذشته. بازخویش. بازخویشی. باز خویشاوندی. بازقوم. باز قومی :تجدید رابطه.
" بازتوانی. جانگیری. توانیابی. بازتوان. نوتوان. دوباره توان. ازنوتوان. جان تازه. جان نو. نوجان. نوزنده. نوزندگی. زندگی نو. توان ازنو ":تجدید نیرو.
" دال ودال نمایی ":دلیل و برهان. اگر یک پرنده ای که دال نام دارد بر یک جایی نشسته باشد و گروهی در کار نگاه کردن به آن باشند برخی آن را به درستی می ب ...
"مَرجهای دیباچه های نمایانش ":شرایط مقدمات برهان. " نمایانشها ":براهین. " نمایانشی ها ":براهینی.
" نمایانش چینشی ":برهان قیاسی
" نمایانش در فرزانش ": برهان در فلسفه. " نمایانش در اندیش ": برهان در منطق.
" چینش نانمایانشی ":قیاس غیر برهانی. " چینش نانمایانشانه ":قیاس غیرمبرهن.
" چینش نمایانش ":قیاس برهان. " چینش نمایانشی ":قیاس برهانی. " چینش نمایانشه ":قیاس مبرهن.
" نمایانِش ":برهان.
بود بود. نبود بود. بود نبود. بودگی بودش. نبودگی بودش. هم بودگی بودش. ناهم بودگی بودش. باهم بودگی بودش. ازهم بودگی بودش. جزهم بودگی بودش. در ...
هر هنر اَندِیش خود را دارد. بابایار فارابی ساز بزرگ =الموسیقی الکبیر ابونصرفارابی. اندیش:منطق.
هستیمانِهگیمندیگرایِگیواری. استیمانهگیمندیگرایگیوارش. نیستیمانهگیمندیگرایگیواران. باشدِشناکیگریورزی. نباشدشناکیگریورزناکی. استشناکیگریورزناکی. ...
هست . هستی. هستیانه. هستیانگی. هستیانگیمندانش. هستش هست. هستِ هستش. بودهستشوارگیمندانه. استزندگی. استوارگی. استوارگیمنش. هستایی. هستایش. هستایِشورا ...
آراست خود. آراست خویش. آراست خویشتن. آراست خویشتن خویش": اصلاح نفس. آرایش خود. آرایش خویش. آراستگری خودخویش خویشتنخود. خودآراستگری. مند. مندانه ...
شدن خود و خویش. خویشتن خویش: حدوث وقدم.
" شدن وبودن خود . شدن و بودن خویش. شدن وبودن خویشتن. شدن وبودن خویشتن خویش ":حدوث و قدم نفس.
حلول:دَرهَم . دَریَک.
" شدن و بودن فرزانش ":حدوث وقدم فلسفه.
" شُدِشِش و بودِشِش":حدوثانیّت . قدمانیّت. شُدِشِشیَت و بُودشِشِیّت. شدششانیّت و بودششانیّت. شدششانیّتمندانانه. بودششانیتمندانه گی. گرا . گروی. گ ...
حدوث:" شُدن ". قدم:" بُودن ". " شدن و بودن ":حدوث و قدم. " شدِش وبودِش ":حدوثاً و قدماً. " شُدشِیّت و بُودشِیّت ":حدوثیّت و قدمیّت.
" دانش فیزیک " :علم فیزیک. در لری که فرس کهن است بازو راپیز و تپه ماهور واره ها را پیز. پیزک. فیزک. وفیزیک و فیزیکه هم می گویند. پس فیزیک فارسی است.
" کالبدفراکالبد ":فیزیک متافیزیک " فراکالبدکالبد ":متافیزیک فیزیک. کالبدیت کالبد. کالبدکالبدیت. کالبدان کالبد. کالبدکالبدان. کالبدش کالبدش. کال ...
" پیچ های فیزیک ":معماهای فیزیک.
دارایی. دگرش. دگرشی. دگرانی. *[ ( دگرادِیسمندانِگیهاوارِگیباوَرگِرایانِگیها=دگرا. دیس. مندان. گی ها وارگی. باور. گرایانگی ها. ] ) *
" پذیردِگَرِشوارِگی ":قابل تحول وتغییر. دگرا و دگرش پذیر. سال دگر آ=سال دگر آی. سال دگرا=سال دگر آیید.
دگرش چون. دگرش. دگرگونی. دگرگونیایی. دگرگونگی. دگرچگونگی. دگرچونی. دگر چگونگی. چوندگرایگروشنماییگرایانگی. [*دگرشورزندگیگرایانگیمندانِهمَندشوارگیگانگ ...
" دگرش پذیر ":تحول پذیر.
"دگرش در دانشهای آرمانی# ( کاربردی ) ": تحول در علوم انسانی# ( تجربی ) دگرش در دانشهای کاربردی.
" دگرشها ":تحولات. دگرش. دگرشناک. دگرشناکی. دگرشناکیمند. دگرشناکیمندانه. دگرشناکیمندانهگیها.
" پنداشت و دریافت دگرش ":معنی ومفهوم تحول.
رای الجمیع:" رای زِم . رای همه ". الآراء:رای ها. مردم می گفتند؛را بندازیم که کسی کاره ای شود.
الاجماع حجه لاسیما اذا کان اجماع العقلا: ( گِردای ) گردهمایی ( گفته ) است ( نه که ) هنگامیکه نزد اندیشمندان باشد.
" یافت و گواه ":کشف وشهود.
دگروری. دگرورزی. دگرگونی. دگرگونگی. دگرآیینی. دگرمندی. دگرایی. دگرایان. دگرایی. دگرداگرد. دگراور. دگرآور. دگرتری. ( [دگرگراوشگرویانگرویورزیگریانگیا ...
" آراست ": اصلاح. آراستش. آراستگی. آراستوار. آراستور. آراستگر. آراستمند. آراستگی. آراست ورزی. آراست وَرِش. آراست ناکی. آراستگرش. آراستگرا ...
" بابمند. بابمندی . بابمندگرایی. بابمند گروی. بابمندگرا":فدراسیون.
"مُونا. ماندانا ، که نام دخترها هم هستند. ":موناد. در فرزانش لایبنیتس ونیز گوهر و گوهره وگُهر ویا جوهر. جوهره و جوهر. گوهران. جواهر. جوهری و گوهری.
" خویش و فرزند . دوده و آتشگاه. دوده و آتشگاه. حُوز و تُرّ. درخت. لاین و کو. کوب. تُرّ و شُرّ. اهل و آل. خانه. لاین و لِکُو. قِرِه. ( قدری ) ...