پیشنهادهای علی باقری (٣٩,٦٨٦)
استقامت حال: درستی حال. ( ( و در خفض عیش و لذت عمر به امن و استنامت و فراغ دل و استقامت حال در آن مراتع و مراعی بی زحمت حافظ و منّتِ راعی به سر می ...
استقالت کردن: خواستار بخشایش شدن. ( ( . . . و به حکم تندّم از آن مقالت استقالتی کرده است. ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۷ ) ...
استعمال کردن: عمل کردن، خواستار عمل شدن. ( ( آنچه دشمن را بدان دوست گردانی، اینجا استعمال باید کرد. ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ...
استعلام کردن: آگاه کردن، آگاهی خواستن. ( ( . . . اما من از علامات کار چیزی استعلام کنم . . . ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ...
استعطاف نمودن: مهربانی کردن، مهربانی خواستن. ( ( از این نمط فصلی گرم برو دمید و استعطافی نمود، . . . ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ...
استعطاف کردن: مهربانی کردن، مهربانی خواستن. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۱۳۳ ) .
استظلال کردن: سایه گرفتن. ( ( و از تاب هواجر احداث روزگار به جناح این دولت استظلال کرده. . . ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ...
استراق کردن: دزدیده گوش واداشتن. ( ( من جمله استراق می کردم و اعتماد و ایقان من بدان می افزود ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ...
استراحت جای: آرامش گاه. ( ( باغبان را نیز در استراحت جای خود اتفاقاً خفته یافت. ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۱۷٠ ) .
استدعا کردن: چیزی از کسی در خواستن. ( ( و به دعاهای شب قدوم او خواسته ای و به اوراد متبرّک ورود او را استدعا کرده. ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج ...
استخوان خواری: استخوان خوردن. ( ( آهو به عطاری چون سگ به استخوان خواری مشغول گشته. ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۴۱۶ ) .
استحلال کردن: به حلال داشتن، بحلی خواستن. ( ( و بار مظالم و مغارم ایشان بر گردن من مانده، استحلالی کنم. ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ د ...
استحکام گرفتن: استوار شدن. ( ( و مواد مودّت از جانبین استحکام گیرد، و بنیاد ذات البین در صلاح تأکّد پذیرد. ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چا ...
استحقار کردن: کوچک شمردن. ( ( سه چیز که اگر چه حقیر باشد، آن را استحقار نشاید کرد. بیماری و وام و دشمن. ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ د ...
استبداع بلیغ: بدیع شمردن رسا. ( ( حکایتی بگفتم که من مرغی آتشخوار دیده ام مصدّق نداشتند، و از آن استبداع بلیغ رفت. ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج ...
استادگی نمودن: پایداری کردن. ( ( این افسانه از بهر آن گفتم تا اگر بدین خدمت استادگی نمایی و این صورت واقعه از حجاب ریبت و اشتباه بیرون آری. . . ) ) ...
استادِکار: کارفرمای عمل. ( ( چون بپرداخت پیش استادکار نهاد و جهل خویش ظاهر گردانید. ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۳۲۷ ) .
استاد قدر: کارفرمای قضا و قدر. ( ( آنجا که از استاد قدر دستکاری صنعت احیای مرةبعد اُخری می خواهد. ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳ ...
استادسرای ازل: سرایدار روزگار. ( ( که استادسرای ازل این کدخدایی از بهر تو نیکو کرده است. ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۶۸ ) ...
اسپ حرون: اسب سرکش ( ( در این خصومت و پیکار بدان اسب حرون ماند که تا تازیانه نخورد حرونی پیدا نکند. ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ...
اسباب ملک: ساخت های مملکت. ( ( تا پای از گلیم خود زیادت نکشند، و نظام اسباب ملک آسان دست دهد. ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ...
اسباب معاش: وسیله های زندگی. ( ( و هر آنچه بایست از اسباب معاش من کل یحتاج الیه ترتیب داد. ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۴۷ ...
اسباب معیشت: وسیله های زیستن. ( اما از آن کند که اسباب معیشت او نا ساخته باشد، ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۵٠ ) .
اسباب لهو: وسیله های بازی. ( ( با اسباب لهو و خرمی و انواع تجمل و تبرّج . ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۷۳ ) .
بر اساس نهادن: بنیاد گذاشتن. ( ( و دولت آن جهانی را اساس در این جهان نهید. . . ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۷۲ ) .
اساس مملکت: پایه کشور. ( ( و از قلّت مبالات او در آن تغافل و توانی، کثرت خرابی در اساس مملکت لازم آید. ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دو ...
بر اساس افگندن: پایه نهادن. ( ( پس موش را فرمود که چون تو اساس مصادقت افگندی. . . ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۲۷۳ ) .
اساریر جبین: خط های روی. ( ( و تباشیر بشر از اساریر جبین ملک به حصول غرض مشعر می آید. ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۲۲۲ ) .
اساریر جبهت: خط های چهره. ( ( اسرار فرّ یزدانی از اسایر جبهت او اشراق کردی. ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۶۵ ) .
اساریر پیشانی: خط های پیشانی ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۴۱۷ ) .
اساءت: بدی کردن. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۱۸۹ ) .
اژدهای نفس: مار بزرگ نفس ( اضافه تشبیهی ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۴۴۱ ) .
اژدها پیکر: اژدها وار. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۱۶۴ ) .
از هم باز رفتن: گشاده شدن. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۲۵۷ ) .
در میان نهادن: مطرح کردن ( ( از پوست به درآمد و مقصود حال او در میان نهاد و گفت: ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۱۱۹ ) .
نیکو خصالی:نیک صفتی. ( ( بازرگان چون این همه دلجویی و تازه رویی و مهمان نوازی و نیکو خصالی از او مشاهده کرد. . . ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج ا ...
به زیان آوردن: آسیب رسانیدن. ( ( چنانکه هر روز به زخم سر روی، گوسفندی را افگار کردی و بره و بزغالگان را به زیان آوردی. ) ) ( مرزبان نامه، محمد رو ...
زهرا یعنی نورانی. یعنی منبع نور که به آن در عربی سراج هم گفته می شود، یعنی خود نور، ستاره ی زهره یعنی ستاره نورانی، گل هم از جهت زیبایی می درخشد به آ ...
از کسی بریدن: قطع رابطه کردن. ( ( از دوست بریدن و پشت بر کار او کردن، از قضّیت مکارم و سجیّت اکارم دور افتاد. ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، ...
از گشاد بیرون رفتن: در رفتن، جستن. ( ( پس از آنجا برخاست، چون تیر چهار پر از گشاد عزیمت بیرون رفت، ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱ ...
از کار فروماندن: عاجز شدن. ( ( که مرد را چون خوف و خشیت بر دل غالب آمد، دست و پای قدرت از کار فرو ماند. ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ د ...
از کاررفتن: فلج شدن. ( ( خرس چون گواهی موش برخود بشنید، دست و پای قوّت و حرکت او از کار برفت. . ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷ ...
از کار افتادن: فلج شدن. ( ( و پای قوت و حرکت او از کار افتاد و گفت:. . . ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۴۸۲ ) .
از قرار گشتن: دگرگون شدن. ( . . و عادت تغییر پذیرد و مزاج صورت و صفت هر دو از قرار بگردد. . ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۴ ...
از فرط: از بسیاری. ( ( مار دید که از فرط سرما تاخته بود و بر هم پیچیده. . . ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۷٠ ) .
از عهده بیرون آمدن: انجام دادن. ( ( . . دینی در این مناظره از عهده ی سوالات دیو گاو پای بیرون آید. . ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ...
از عهده به درآمدن: انجام دادن. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۴۸۳ ) .
از عهده برآمدن: به انجام رسانیدن. ( ( . . چون موش از اداء شهادت بپرداخت و از عهده واجب خویش به درآمد. ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم ...
از سرگرفتن: بازگفتن. ( ( . . و حکایت شکاریان و شکایت جراحتی که به دل او از تذّکر زن و فرزند و تحسر بر فوات ایشان رسید ، از سر گرفت. . . ) ) ( مرز ...
از سر پنجه گفتن: با قوت روبه رو شدن. ( ( . . . که به فرط شجاعت و علو همت با شیران عالم از سرپنجه می گوید، . . . ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج او ...