پیشنهادهای م بیک (١١٦)
من قانع شدم که ان کار را بکنم من باورانده شدم . . . قانعم کرد باوراندم قانعش کن بباورش
اسیر کردن = دربند کردن به اسارت گرفتند = دربند کردند اسرا = دربندان
پوکیده
دُژ یار دشمن یار دُژ پیشوند نشانه بدی است دُژیار همان دشمن یار است همان خائن
کسی که در جنگ در کنار تو می جنگد
آنان کسی را که از او راضی بودند، بر می کشیدند و در مقابل کسی را که از او نا خشنود بودند ، فرو می گرفتند کتاب دولت عباسیان برگ 188
جاسوس چشم و گوش دشمن است پس می شود گفت چشم و گوش دُژ چشم و گوش دُژ ها همه جا هستند چشم دژ دیروز چند چشم دژ را دستگیر کردند گوش دُژ گوش دژ ها همه جا ...
یورش درنده وار
زبان جنگ
خودش را به ندانستن زد
مثلا دوست من یک خودکار دارد که من مثل اون را دارم من به دوستم می گویم من تای اینو دارم یعنی مثل خودکار تو، لنگه ی خودکار تو را دارم
نبرد راستین چرا اسم عربی گذاشتن !! حتی روی موشک ها!!!! مگه ساخت ایران نیست !؟
داویدن = ادعا کردن
پایِشگر ، چشم دوخته خارجی ها مترصد دعوای بین ما هستند بیگانگان به ستیز میان ما چشم دوخته اند
امروزه واژه بیگانه دائما ، جای واژه همش را گرفته است .
ستوده گویی
به گِرده ی آن
نادیده نگرفتن پیش چشم داشتن
باید باغچه را زیرو رو کرد و تخم کاشت فردا هم یادآورم شو برای اسپار باغ عمله بگیرم رمان شوهر آهو خانم صفحه 68 به گمانم به معنی شخم زدن باشد
وقتی نمره اش را دیدم وا رفتم قیافه وارفته من را که دید گفت ببخشید قول می دم دفعه دیگه نمره خوب بگیرم
داشَن پیشینیان ما پول یا چیزی را به کسی که به در خانه می آمد می دادند برای اینکه آنرا برای خود داشته باشد و به آن داشَن می گفتند
شهر هَرکی هَرکی شده
مِهرسوزی کردن دلسوزی همراه با مهربانی و گذشت
کنارکشیده در رمان شوهر آهو خانم صفحه 38 آمده: آهنگ نرم صدایش در عین آنکه حقشناسی را منعکس می کرد واپس زده و شرماگین بود. در اینجا گویا زن از شرمسار ...
خود را به مسجد برساند ، تروچسبان نمازی بجا آورد رمان شوهر آهو خانم صفحه 34
باران تند باران سنگین
شیر علی و برادر هایش می گویند :ما به کسی کاری نداریم ؛ نه اهل جلسه و انجمن هستیم که فردا توی کش واکش و دردسر بیفتیم، نه . . . رمان شوهر آهو خانم صفح ...
موهای سفید صورت و سرش تا آنجا که از زیر کلاه تازه باب شده شاپو نمایان بود بر سیاه می چَربید رمان شوهر آهو خانم صفحه ۲۳
پس لرزه
پَساپَس
عواقب
به جای متلاشی کردن با یک تیر مغزش را متلاشی کنی مغزش را بپوکونی
پو کوندن
شهید کسی است که در راه خدا کشته می شود من واژه ی خدایی شدن را بیشتر می پسندم شهید= خدایی شده شهادت= خدایی شدن شهید شدن =خدایی شدن
زبان فارسی همزه ندارد پس خدایی شدن درست است ، مانند شهدا که خدایی شده اند براحتی می شود به جای واژه ی شهید بکار برد
حفظ کردن من که ابتدایی بودم خیلی بکار می رفت مثلا معلم می گفت شعر کتاب را از بَر کنید اما الان دخترم که ابتدایی است برایش ناآشنا است خیلی از واژه ها ...
گمان می شود
وَر افتادن نسلش ور افتاد
لَختی=لحظه ای، کمی
حافظ به ادب باش که واخواست نباشد گر شاه پیامی به غلامی نفرستاد اعتراض= واخواست
به خود آمدن درس گرفتن
فروپاشیدن امپراطوری افتادن کاسه ریختن برگ درختان
کسی که چِرکولَک بازی در میاره
درآیش =تاثیر تاثیر مهربانی در زندگی درایش مهربانی در زندگی
تسلیم
در برابر سختی ها تن در داد دیگر کم آورد و خود را وا داد در برابر ستمگر گردن خم نکرد
در میان گذاشتن
چگونه می توانم خودم را از این گرما در ببرم. به در بردن . خودم را از سختی های زندگی در بردم . جان به در بردن ، نجات یافتن.
او را متوقف کنید جلوی او را بگیرید حملات وحشیانه را متوقف کنید جلوی حمله های وحشیانه را بگیرید ماشین را متوقف کنید ماشین را نگه دارید . . .
فلانی را چشته خورش کردم یعنی اول اعتمادش وبه دست آوردم بعد گولش زدم