همش

لغت نامه دهخدا

همش. [ هََ ] ( ع مص ) نوعی از دوشیدن شیر. || گرد کردن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || فراهم آوردن. ( منتهی الارب ). || گَزیدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || سخن بسیار گفتن. || در یکدیگر درآمدن. ( منتهی الارب ). || جنبش نمودن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

همش. [ هََ م ِ ] ( ع ص ) آنکه به انگشتان کارنیکو زودتر کند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

آنکه بانگشتان کار نیکو زودتر کند

گویش مازنی

/hamesh/ همیشه – همواره - همه

پیشنهاد کاربران

در لهجه اصفهانی برگرفته از ( همه ) وقتی اشاره به چیزی دارد که میشود جمع کرد .
"هَمِش"
همیدن یا همادن= کل بودن، کلیت= هر چیز که همگانی بوده و دربرگیرنده همه پارِگان ( اجزاء ) باشد.
هماد= کل [مانند نهاد از نهادن]
همادی= کلی
هماده= مجموع، کل
همش= کلیت
Hamash/
1 - مخففِ همیشه –به همین معنی و نیز همواره ، دائم
در استان های شمالی، همش داره بارون میاد
2 - مخفف همه ضمیرِ ش، به معنای همه ی ان.
چقدر می تونم بردارم میگه بردار همش مال تو.
توضیح :در صورتی که ضمیرِ مفعولی 'را' پس از کلمه ی 'همش' بیاید در بعضی لهجه ها 'را' کاملا گفته می شود اما در لهجه تهرانی حرف 'ر' حذف و حرف الف به حرکت ـــُ به شکل واو تبدیل می شود مانند 'همشو'، و در برخی لهجه ها فقط حرف 'ر' حذف می شود مثل' همشا 'در جمله تو همشا خوردی.
...
[مشاهده متن کامل]

بپرس