پیشنهادهای مـجـتـبـی عـیـوض صـحـرا (١,٥٨٣)
گُله به گُله - این جا و اون جا، این وَر و اون وَر!
گُرز - واژه ی ترکی آن می شود: دَگَنَگ ( دَگَنَک ) !
گُرد - پهلوان، شجاع، دلیر، یَل!
خِفتان، لباسِ جنگی، زره!
کُتّاب - جمعِ کاتب - نویسندگان - مَکتَب، مدرسه!
خَندِوانه - ساختار دستوری: بُن مضارع ( خند ) ، پسوند ( ه ) ، پسوند نسبت یا مالکیت، پسوند دارندگی و همراهی ( وانه ) >>>>> اسم ( خَندِوانه ) این واژه ...
قیّه - واژه ترکی - اولین بار در مراسم سُرخپوستان - در عروسی یا جشن، معمولاً دست خود را جلوی لب می گیرند و با فاصله دست که بر روی لب ایجاد می کنند ، ...
عُقده - گره، پیچ، چین و شکن، پیوند - غده سرطانی - خفگی، گلو گرفتگی - حرص، حسادت، رَشک، تنگ چشمی، دیده تنگ، بَخیل، غِبطه!
دِین، قرض وام، وَدیعه، سِپُرده، امانتی!
مَواضعه کردن، پیمان نهانی بستن، دست های پشت پرده، دسیسه، ساخت و پاخت، دست به یکی کردن، همدستی، گاوبندی، زدوبند!
عِرق: واژه عربی - تعصب، رگ غیرت یا تِریج ( تِریز یا تیریز ) قَبا، غرور، به خود بالیدن - طرفداری، حمایت، جانبداری و. . . دواملایی نیست و تک املایی است ...
هَپَروت!
کِکه - در لهجه ی اصفهانی >>>> آشغال، کثافت، اَیی یا پیپی ( در زبان کودکانه ) - سَِرگین، فَضله ی چهار ( چار ) پایان، پِهِن، پِشکِل - عوضی، نامرد، به ...
در لهجه اصفهانی >>>> مادی ( فرقش با مادّی در تشدید نداشتن است )
طُی - در گویش ترکی به معنای مراسم و جشن عروسی یا ازدواج. مثال: مثل طُی طُی طُیده بیزیم / جُزَل جُزَل ( گُزَل گُزَل ) طُیده بیزیم >>>>> یعنی: عروسی ...
طُفَِیل - مهمانِ ناخوانده - سَربار، انگل، مزاحم - وابسته، متصل، مُتکّی!
صِرافَت - اندیشه و قصد انجام کاری را کردن، وسوسه شدن، به تکاپو افتادن، به سر زدن، به دل افتادن! که با فراست شبه هم آوا است!
شِناس - بدان، بفهم - آشنا، مُطلّع
شیرِ سِپِهر - آفتاب، خورشید، هور ( به اعتبار آن که بُرج اَسَد خانه اوست )
باشَد که - به آن امید که ( به امید آن که ) ، ای کاش، کاشکی!
این سَرای باز کنیم - کنایه از اینکه این خانه را ویران یا خراب کنیم!
اِنطِباع - اداره ی نگارش، چاپخانه!
پُشت کردن، بدبختی - هزیمت، گریختن و شکست خوردن در جنگ! و با اعراض: روی برگرداندن، رُخ تافتن، دوری کردن - نفرت، کراهت. فرق می کند!
بالا کشیدن و هاپولی کردنِ پولی!
اَختَرِ سَعد - ستاره یا سیاره مُشتری است که "سعد اکبر" است.
لا لو آ ( لا به لا ) !
اُتاقِ توقیف - زندان، بازداشتگاه، شَهربَند
قُلُنبِگی!
آسِمان ( آسمان ) جُل - جُل ( چُل ) : از فارسی باستان چُلا ( čola ) : کمر سفت کن یا سینه بند! مانند: چُلمَن، جُلبَک، بُنجُل! - پارچه ای بی ارزش که ز ...
آدمِ کسیِ ( درستش: آدم کسیه ) - خدمتگار کسی، در خدمت و مُطیع کسی، پاچه خوار و چاپلوس کسی - اجیر، مُزدور، دست نشانده
آبِستَن - دُچار، ممکن، محتمل، میخواد بشه! ( میخواد ) - مثل: آبِستَنِ حوادث است >>>>> یعنی میخواد حوادث رُخ دهد!
شُویَم - برویم ( بریم ) ، راه بیُفتیم، حرکت کنیم!
شُمار گِرِفتَن - حساب پس دادن، پاسخگو بودن - تاوان دادن، تقاص
شِکَر خَنده - خنده ی دل نواز ، شیرین و بامزه، هیراد!
شُرطه: عربی - نگهبان، پاسبان، جانپاس! معادل عربی پُلیس ( واژه ای فرانسوی ) است! که فرق می کند با نَظمیّه: شهربانی، نیرویِ انتظامی شُرطه: شارتا ( شَر ...
واژه ای فرانسوی - سَنگر، حفاظ، حصار - مثل:بادیگارد >>>>> یعنی مُحافظ، مُراقب، جانپاس، بِپا!
پایتابه و پاتابه دو املایی هستند!
سُلوچ - ترکیبی از دو کلمه سال و کوچ به معنی: کوچ سالیانه، سال کوچیدن!
سَربه مُهر - سربسته و مُهر و مُوم شده، چِفت شده - مجازاً یعنی دست نخورده و باز نشده{نامه، دفتر و. . . }
واژه اوستایی سیاوَشان یا سیاوُوشان - دارای دو آوایش ( تلفظ ) : سَووَشون یا سَووُشون سیاه ( سیا ) به اوستایی: سَیوَه ( سَو ) . وَش: پسوند همانندی ...
سِگال - خیال، اندیشه، فکر - میل، خواهش - خو، مَنِش - قصد، نیّت - احتیاط، ملاحظه!
لهجه گیلکی - به سوی و به طرف و به جهت و. . . میدان.
سی کُن - لهجه شیرازی - ببین، نظرکن، بنگر - بدان، آگاه باش، زینهار ( زنهار )
کِرم ریختن - در گویش بازاری و تهرانی ( کوچه بازاری ) مریضی!، بیماری! - تاقال، اذیت کردن، تو مُخ کسی رفتن، تو مُخی!
گذشتن فرمانده از برابر سربازان و مشاهده ی آنان - بازدید، نظارت، سَرکِشی
شراب دهنده - در تصوف یعنی فیض رساننده و تشویق کننده ی عارفان که توسط آن به حقایق و رُموز دست پیدا کنند و آن ها را آباد کنند، مُشَوِّق عارفان! - مُرشِ ...
در تصوف یعنی: چشم بصیرت داشتن!
آماده و حاضر، مهیّا و فراهم کردن. مثال: زه کردن کمان >>>> یعنی آماده کردن کمان
زِشت بادید - فعل دعایی به معنی: "باشید، بشوید" نفرین و دعای شرّ است: زشتی نصیبتان باد!
هَپَروت - واژه فارسی میانه ساسانی ( پارسیگ، پارسیک ) هَه: فراتر، فرازتر، پیشرو تر، بالاتر، بلندتر - بسیار، فراوان، وَشناد! پَر: بال پرنده - عالم ب ...