ترجمههای محسن قنبری (١٢٢)
در نهایت احساساتش به وی از علاقه به عشق تغییر یافت.
آنها ایمان داشتند که عشقشان ابدی است.
عشقش به او مانع حقیقت بینیش شد.
اقا به خانم گفت که او را دوست دارد و ازش درخواست ازدواج کرد.
من عاشق باغبانی هستم و مشتاقانه منتظر هستم که هر بهار به باغ گل هایم برگردم.
او دوست دارد برای نوه هایش هدایایی بخرد
پسر کوچک دوست دارد پدرش قبل از خواب برایش داستانی بخواند
او عاشق فلفل تند است، اما من شخصا آن را ملایم دوست دارم
وی ( اقا ) فقط یک بار با او ( خانم ) همبستر شده بود اما او ( خانم ) اکنون میدانست که باردار شده است.
پاسخ مورد انتظار به این سوال "بله" است
من باید این بسته رو به مدیر و نه کسی دیگه برسونم
همه باید تا ساعت 9 سر کار باشند
اینجا چیکار میکنی؟ تو باید سر کار باشی
اثاثیه دیروز میرسید ولی کمی تاخیر داشت
دانشجوها نباید در طول کلاس ها در راهروها قدم بزنند
تو نباید بدون پرستار از رختخواب بلند بشی
قرار بود این کت جلوی باران را بگیرد ولی اب در ان نفوذ کرده
یک راننده نباید چراغ های خود را به سمت وسایل نقلیه روبرو روشن کند
قرار است هر شب تکالیف یک ساعته را انجام دهد
من قرار بود اولین پیش نویس پایان نامه ام رو تحویل بدم
این فوبیا می تواند باعث عذاب بی شمار برای فرد مبتلا شود
او تمام عمرش از تب یونجه رنج می برد
او یک مبتلا به سرطان است که طب نوین را کنار گذاشته و به جای آن به طب سوزنی، رایحه درمانی و دیگر اشکال طب جایگزین روی آورده است
یکی از دوستان مبتلا را شناختم که با عصبانیت بیرون اتاق امتحان منتظر بود
بیمار ممکن است مجبور باشد تغییراتی اساسی در زندگی خود ایجاد تا بیماری را متوقف کند
پسربچه ای هفت ساله، مبتلا به فلج مغزی ، مشتاق سخنرانی کردن بود
به نظر می رسد در حال حاضر تنها راه حلی که مصدوم دارد مراجعه به مالک است.
اما معمولاً بیمار آسم یاد می گیره که هر دو احساس رو در خود نگه داره چون هیچکدوم از اونها برای خانواده قابل قبول نیست
همچنین از این نتیجه می گیرد که هر کسی که به یکی از این داروهای دیگر معتاد است به الکل هم معتاد خواهد شد
بیماری باعث می شه که بیمار وقتی که حمله داره برای هر نفس مبارزه کنه
خرین باری که با یه سایه ی تاب دار ازدواج کردم
سایه با نقاب کشیده اش ، با گام های خاموش عشقش نور را در نرمی پنهانی دنبال می کند
درختی بلوط سایه خود را بر روی استخری کوچک گرد انداخت.
مهتاب کم فروغ ، من احساس تنهایی و اندوه دارم.
ساخت این صحنه ی پر زرق و برق برای اپرا باید خیلی گران باشه