shadow

/ˈʃæˌdoʊ//ˈʃædəʊ/

معنی: ظل، سایه، پنهان کردن، سایه انداختن، سایه افکندن، رد پای کسی را گرفتن، سایه افکندن بر
معانی دیگر: سایه (بویژه سایه ی انسان و غیره)، سایه ی شکل دار، تن نما، تن سایه، (جمع) تاریکی فزاینده (پس از غروب)، تیرگی، اندوه، حزن، غم، (بر آینه یا آب و غیره) تصویر، انعکاس، وهم، تخیل، انگار، روح، شبح، تار دیس، کمترین، کمینه، ذره، بسیار کم، باقیمانده ی ناقص، همدم، یار و یاور، مصاحب همیشگی، (جاسوس یا کارآگاه و غیره که مثل سایه دنبال کسی می رود) تعقیب کننده، ردیاب، دنبال کسی افتادن، همه جا تعقیب کردن، موجب غم، دلگیر، اندوه آفرین، غم افزا، شک آفرین، (عکس دوربین یا اشعه ی ایکس) تیرگی بخشی از تصویر، سیاه شدگی، (قدیمی) از نور یا حرارت حفظ کردن، پناه دادن، (مهجور) پناه، پناهگاه (از گرما یا آفتاب)، سایبان، تیره کردن، تاریک کردن، دلگیر کردن، اندوه انگیز کردن، گرفته کردن، (معمولا با: forth) به صورت شبح به نظر آمدن، سایه وار هویدا شدن، (به تدریج) دگرگون شدن، (کم کم) عوض شدن، (چهره) گرفته شدن (به خاطر غم یا شک و غیره)، (انگلیس) وابسته به کابینه ی احتمالی حزب اقلیت (رجوع شود به: shadow cabinet)

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the image cast on some surface by a person or thing blocking the light of the sun or another source of illumination.
مشابه: shade

(2) تعریف: an area of relative darkness.
مشابه: shade

(3) تعریف: (often pl.) the darkness that comes after the sun sets.

(4) تعریف: a trace; suggestion; hint.
مشابه: ghost, kiss, semblance, shade, suggestion

(5) تعریف: remnant.

- a shadow of one's old self
[ترجمه گوگل] سایه ای از خود قدیمی
[ترجمه ترگمان] سایه ای از خود قدیم بود،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: a time or an instance of sadness or gloom.
مشابه: chill, pall

(7) تعریف: a threat.
مشابه: specter

- in the shadow of starvation
[ترجمه گوگل] در سایه گرسنگی
[ترجمه ترگمان] در سایه گرسنگی،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: a dominant influence.

- He lives in the shadow of his father.
[ترجمه کیان علیزاده] او داخل سایه ی پدرش زندگی می کرد
|
[ترجمه گوگل] او زیر سایه پدرش زندگی می کند
[ترجمه ترگمان] او در سایه پدرش زندگی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: shadows, shadowing, shadowed
(1) تعریف: to cast a shadow on or over; shade.
مشابه: becloud, overshadow, shade

(2) تعریف: to hide or protect from light or heat.
مشابه: shade

(3) تعریف: to make dark, depressing, or gloomy.

(4) تعریف: to follow (a person) closely and secretly in order to watch; trail.

جمله های نمونه

1. the shadow of a fat man
سایه ی یک مرد چاق

2. the shadow of an armed man slid across the wall
سایه ی مردی مسلح بر دیوار لغزید.

3. the shadow of the tree reaches the wall
سایه ی درخت به دیوار می رسد.

4. an obscure shadow on the wall
سایه ای مبهم بر دیوار

5. beyond a shadow of doubt
بدون کمترین شک و تردید

6. beyond the shadow of a doubt
بدون هیچ گونه شک و تردید

7. under the shadow of
در خطر چیزی،محکوم به چیزی

8. sin and her shadow death
(میلتون) گناه و سایه ی او: مرگ

9. to throw a shadow on something
بر چیزی سایه افکندن

10. at noontime a person's shadow becomes smaller
هنگام ظهر سایه ی انسان کوتاه تر می شود.

11. for a time, the shadow remained stationary
سایه تا مدتی بی حرکت باقی ماند.

12. there is not a shadow of hope that they are still alive
کمترین امید به اینکه آنها هنوز زنده باشند وجود ندارد.

13. in (or under) the shadow of
1- مجاور،در شرف 2- تحت الشعاع،تحت تاثیر

14. a landscape deeply imbued with shadow
منظره ای که عمیقا سایه اندازی شده بود

15. her profile had cast a shadow on the wall
سایه ی نیمرخ او بر دیوار افتاده بود.

16. the bad news cast a shadow on everyone
آن خبر بد همه را اندوهگین کرد.

17. the dog is his owner's shadow
آن سگ همدم همیشگی صاحبش است.

18. two detectives were assigned to shadow the russian spy everywhere
دو کارآگاه مامور شدند که جاسوس روسی را در همه جا تعقیب کنند.

19. he had to live under the shadow of his handsome, talented brother
او ناچار بود تحت الشعاع برادر خوش قیافه و پر استعداد خود باقی بماند.

20. after the illness, he was a mere shadow of his former self
پس از بیماری او فقط سایه ای از شکل سابقش بود.

21. Last time I married a swaying shadow.
[ترجمه گوگل]آخرین باری که با یک سایه متحرک ازدواج کردم
[ترجمه ترگمان]آخرین باری که با یه سایه تاب مقاومت کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. Shadow, with her veil drawn, follows Light in secret meekness, with her silent steps of love.
[ترجمه گوگل]سایه با نقاب کشیده، نور را در نرمی پنهانی، با گام های خاموش عشقش دنبال می کند
[ترجمه ترگمان]سایه، با حجابی که بر پرده کشیده، با گام های پنهانی عاشقانه، با گام های ساکت عشق، به دنبال روشنایی می آید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. The ship's sail cast a shadow on the water.
[ترجمه گوگل]بادبان کشتی روی آب سایه انداخت
[ترجمه ترگمان]بادبان کشتی سایه ای روی آب انداخته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. An oak tree cast its shadow over a tiny round pool.
[ترجمه گوگل]یک درخت بلوط سایه اش را روی یک استخر گرد کوچک انداخت
[ترجمه ترگمان]درخت بلوط سایه خود را بر یک آبگیر کوچک گرد انداخته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. They live in a charming house in the shadow of the cathedral.
[ترجمه گوگل]آنها در خانه ای جذاب در سایه کلیسای جامع زندگی می کنند
[ترجمه ترگمان]در یک خانه زیبا در سایه کلیسا زندگی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. His shadow fell across the room.
[ترجمه گوگل]سایه اش در سراسر اتاق افتاد
[ترجمه ترگمان]سایه اش روی اتاق افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. Pale moonlight, I declare lonely and shadow.
[ترجمه گوگل]مهتاب رنگ پریده، من تنها و سایه را اعلام می کنم
[ترجمه ترگمان]زیر نور ماه، احساس تنهایی و سایه می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. The house lay in dark shadow.
[ترجمه گوگل]خانه در سایه تاریک قرار داشت
[ترجمه ترگمان]خانه در سایه تاریکی قرار داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ظل (اسم)
shadow, aegis

سایه (اسم)
shadow, protection, patronage, auspices, shade, shading, umbrage, hatching, shadiness, umbra

پنهان کردن (فعل)
cloak, hide, shadow, cover, mask, conceal, closet, cache, wrap, disguise, dissemble, secrete, dissimulate

سایه انداختن (فعل)
shadow, overshadow, cast a shadow, overcast

سایه افکندن (فعل)
shadow, shade

رد پای کسی را گرفتن (فعل)
shadow, sleuth, spoor

سایه افکندن بر (فعل)
adumbrate, shadow, overshadow

تخصصی

[سینما] سایه
[کامپیوتر] سایه، سایه زنی - تاریکترین ناحیه ی یک عکس یا ترسیم که در حال اسکن شدن است . با علامت گذاری تئحی سایه روشن می توان وضوح سک تصویر را برای کامپیوتر تنظیم کرد.
[آب و خاک] سایه

انگلیسی به انگلیسی

• darkness caused when light is blocked by an opaque object; darkness of twilight; trace, hint
shade, cast a shadow; dim, darken; follow, pursue, trail (especially in a stealthy way
a shadow is a dark shape made when something prevents light from reaching a surface.
shadow is darkness caused by light not reaching a place.
in britain, the shadow cabinet consists of the leaders of the main opposition party. each shadow cabinet member takes a special interest in matters of a particular kind.
if someone or something shadows you, they follow you very closely.
if there is not a shadow of doubt about something, there is no doubt about it.
if you say that someone or something is a shadow of their former self, you mean that they are much less strong or vigorous than they used to be.

پیشنهاد کاربران

سایه
مثال: The tree cast a long shadow on the ground.
درخت سایه ی طولانی ای روی زمین افکند.
واژه �شدوshadow� ریشه در زبانهای کهن پهلوی وباستانی دارد برای توضیحات کامل رجوع شود بهshade.
زیر نظر گرفتن پنهانی
Shadow اشاره به چیزی که داره سایه میندازه اهمیت داره
Shade . . . اهمیت نداره
سایه افکندن، مانند سایه تعقیب کردن
شخصیت مذکر سونیکی♥
سایه انداختن، سایه افکندن
This early makeup was originally used by both men and women to shadow their eyes from the reflection of the bright desert.
دنبال کردن
دوستان این کلمه در متون تخصصی روانشناسی و مشاوره به بخش های تاریخ وجود ما اشاره داره که ما ازش خبر نداریم.
کارل یونگ به شکل اساسی راجع به این کلمه در نظریه ی شخصیت خودش صحبت کرده.
ما روانشناسان این کلمه رو سایه یا همان بخش های تاریخ ناهشیار روان ترجمه می کنیم.
آقازاده
Shadow به سایه ی انسان و جانداران می گن
و shade برای سایه ی اشیاء استفاده می شه.
جنگ سایه ها
اسم پنج تا از شخصیت های five nights at Freddy's هم هست
Always great to be out of the
shadows for a couple days.
همیشه خوبه بودن بیرون از سایه ها ( بیرون اومدن از جایی که پنهان شدن منظورشه )
=یا بیرون اومدن از تاریکی ها
shadow
شِدو ( shadow ) هم معنیِ ساده میده، هم معنیِ تاریکی میده.
اطراف
( انگلیس ) وابسته به کابینه ی حزب مخالف دولت مستقر ( رجوع شود به: shadow cabinet )
shadow ( فیزیک - اپتیک )
واژه مصوب: سایه 3
تعریف: ناحیۀ تاریک ناشی از واقع شدن جسمی ناشفاف بین چشمۀ نور و صفحۀ تصویر
یک هیروی ترسناک و قوی در بازی ۲تا یا همون وارکرافت
تعقیب و ردیابی کردن
زیر پر وبال کسی را گرفتن, سایه سر کسی بودن
( جمع )
تاریکی فزاینده
( پس از غروب )
He stepped back into the shadows
میشه معنی جمله
The shadow like me
رو بگین؟
ممنون
پرتو مثل در پرتو. با لحاظ
سایه ی شئ یا جسم
سایه . غم افزا . اندوهگین . شبح . نوعی گروه سیاسی مشهور به حزب اقلیت . shadows of mind یعنی تاریکی های ذهنی و روانی . نوعی بیماری مشابه پارانویا
سری، پنهانی
سایه
A dark shape made behind somthing when ligt or sunshinr shines in front of it
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٩)

بپرس