پیشنهادهای عَجَمَندِه (٣,٧٣٣)
واکسَنیدِه = واکسنه/vaccinated.
واکسَنیدَن. To vaccinate.
پُررویدَن. پررو شدن.
پُررویاندَن. پررو کردن.
هَماهَنگیدَن. هماهنگ شدن/کردن.
فُروییدَن. فرو رفتن.
فُرویاندَن. فرو کردن.
فَرخوییدَن. فر = پیشوند نشان دهنده انجامیدن کار در طول زمان. خو = از "خو گرفتن" اُنسیدن. یدن = پسوند کارواژهنده. م. ث انسان درون گرا، نمی تواند ب ...
اُنسیدَن. انس گرفتن.
رَحمیدَن. رحم کردن.
طَوافیدَن. طواف کردن.
آمیغاندن. آمیزاندن.
وَغوَغیدَن. وغ وغ کردن.
می توان برای "to rust" زِنگاریدَن، و برای "to call" و "to ring" زنگیدن را بکار برد.
به نظر من، اگر "سر" با خود "انجامیدن" صرفیده بشه، بهتر است : این کار به چه چیزی می سرانجامد؟ ولی خب، همه چی بستگی به فارسی زبان ها دارد.
خُرَّمیدَن. خرم و سرسبز شدن.
خُرَّماندَن. سرسبزاندن. خرم کردن.
هَمراهیدَن. همراهی کردن. To accompany.
شِکارَنده. شکارگر. Hunter.
دَرکیدن. درک کردن.
تَلَنگُریدَن. تلنگر زدن.
تلنگریدن.
می توان "شُنودن" را برای برابر این واژه بکار برد. یا "نیوشیدن" را یا "فالگوشیدن" را یا خوده واژه عربی "سمعیدن" را.
یا آلمانیدن.
بَهرِهیدَن. بهره بردن از چیزی.
وادارِش/وادارانِش زورانِش/
اُختیدَن. اُخت شدن با کسی.
سَفَریدَن. سفر کردن. Travel.
البته شِکَنجیدَن درست تر است.
افسوسانه.
اَفسوسیدَن. تاسف خوردن.
تاویدن. بَرتاویدَن.
To endure. To stomach. تاویدن. تحمل کردن.
To sing.
وَصلیدَن. چسبیدن. پیوستن.
وَصلاندَن. پیونداندن.
بَرپاییدَن.
برپایَنده.
( ج ) دایی ( د ) ین ( ا ) ز ( س ) یاست = جداس جُداس گِرَوی/گرایی.
نِگاهییدَن. نگاه کردن . To look.
آذرخش.
شاید "سَعییدَن" درست و بهتر باشه .
سُوالیدَن. پُرسیدن.
صُلحیدَن. صلح کردن.
فَر = نشان دهنده انجامیدن کار در طول زمان ( همسنجیده شود با "فرگشتن" و "فرسودن" ) گُل = flower یدن = پسوند کارواژهنده فرگلیدن = to flourish/fluerir
نِمُویدَن. نمو پیدا کردن. رُشدیدن.
سَعیدَن. سعی کردن.
نازُکابیدن. Oooh. Water down that scotch. It's burning my throat. اوه. بنازُکاب اون "اِسکاچ" رو. داره گلو - م رو می سوزونه.
سُروریدَن. شادیدن. شاد شدن. .
سُروراندَن. شاداندن. شاد کردن.