پیشنهادهای عَجَمَندِه (٣,٧٣٣)
خوراک = چیزی که خورده می شود. پزاک = چیزی که پخته می شود. بَلعاک = چیزی که بعلیده می شود. نوشاک = چیزی که نوشیده می شود. آشاماک = چیزی که آشامیده ...
دکانچه. دکانک. دکانژه.
فِرزپزاک = فرز پز اک ( چیزی که زود پخته می شود )
( ش ) رکت ( ت ) اکسیرانی ( ا ) ینترنتی شِتا.
بِینَک = 《بین ( بین غذا ) ک》
چاشت. ناهابانه = ناهار صبحانه پیش ناهار. چاشتک.
کَجاندَن. کج کردن.
کَجیدَن. کج شدن.
فَرپاشیدن = فر وپاشیدن. فَر = نشان دهنده انجامیدن کار در طول زمان[فرگشت ( تغییرات در طول زمان ) ، فرسودن ( ساییده شدن در طول زمان )
دَمغَیدَن. دمغ شدن.
دَمَغاندَن. دمغ کردن.
آروینیدَن. تجربیهدن. تجربه کردن.
سُجدهاندن. به سجدهیدن واداشتن.
سُجدِهیدَن. سجده کردن.
سالوسیدَن. چربزبانی کردن.
سَنجاقیدَن. سنجاق کردن ( واقعانه یا مجازانه ) . To attach. To pin.
لُوییدَن. لو دادن. To spoil a movie. To snitch.
هَکیدَن. To hack.
موشَکیدَن. با موشک حملهیدن. موشک زدن.
- یدن.
فَرتوریدَن = عکس برداری کردن.
زیپیتَن. بَستَن . زیپ لباسی را بستن. م. ث چقدر می زِرزری، بِزیپ دهنو.
فاشیدَن = فاش کردن. To reveal.
خَفِهیدَن = خفه شدن. To shut up.
خَفِهاندَن = خفه کردن to make s. b shut up.
اُوجیدَن = به اوج رسیدن. فرازیدن. To climax.
اُوجاندَن. به اوج رساندن. فرازاندن. To climax.
تِئاترَندِه = بازیگر تئاتر.
To play.
عَوَضاندن. عوض کردن.
خندانکار . خندانگر.
مَحویدَن. محو شدن ( شگفتیدن یا از بین رفتن )
مَحواندَن. مَحواندَن. محو کردن ( شگفتاندن یا از بین بردن )
فَرتوتیدَن. فرتوت ، تکیده و نزار شدن.
فَرتوتاندَن. فرتوت و تکیده و نزار کردن.
یافِهیدَن. یاوهیدن. سخن پوچ گفتن. پوچ و بی ارزش شدن.
البته شاید چَمسِتِهیدَن بهتر باشه.
سایِهیدَن. مانند سایه چیزی را دنبالیدن. ( مجازانه ) به طور مککر در ذهن فرد حظور داشتن و او را آزاراندن = to haunt.
سایِهیدَن. مانند سایه چیزی را دنبالیدن. ( مجازانه ) به طور مککر در ذهن فرد حظور داشتن و او را آزاراندن = to haunt.
بازنِویسیدَن. = to rewrite. م. ث آنقدر درگیریِ مغزی داشتم که یادم رفت نامه رو بِبازنویسم.
سِپاسگُزاریدَن. سپاس گزاری کردن. سپاسیدن.
شَلاندَن = شَل کردن
وِلیدَن. ول شدن. رهاییدن. آزادیدن.
وِلاندَن = ول کردن آزاداندن. رهایاندن.
وِلخَرجیدَن. ولخرجی کردن. To lavishly spend money.
سَرسامیدَن. سرسام گرفتن.
زورچِپاندَن. با زور چپاندن. م. ث لباس هایی زمستونی رو، اگر جا نمیشه، نَزورچِپون توی چمدون.
پنیربرگر.
پَنیرِیک = پنیر کِیک.
حجمدار . پُرحجم. حجمند.