پیشنهادهای عَجَمَندِه (٣,٧١٨)
دَمَغاندَن. دمغ کردن.
آروینیدَن. تجربیهدن. تجربه کردن.
سُجدهاندن. به سجدهیدن واداشتن.
سُجدِهیدَن. سجده کردن.
سالوسیدَن. چربزبانی کردن.
سَنجاقیدَن. سنجاق کردن ( واقعانه یا مجازانه ) . To attach. To pin.
لُوییدَن. لو دادن. To spoil a movie. To snitch.
هَکیدَن. To hack.
موشَکیدَن. با موشک حملهیدن. موشک زدن.
- یدن.
فَرتوریدَن = عکس برداری کردن.
زیپیتَن. بَستَن . زیپ لباسی را بستن. م. ث چقدر می زِرزری، بِزیپ دهنو.
فاشیدَن = فاش کردن. To reveal.
خَفِهیدَن = خفه شدن. To shut up.
خَفِهاندَن = خفه کردن to make s. b shut up.
اُوجیدَن = به اوج رسیدن. فرازیدن. To climax.
اُوجاندَن. به اوج رساندن. فرازاندن. To climax.
تِئاترَندِه = بازیگر تئاتر.
To play.
عَوَضاندن. عوض کردن.
خندانکار . خندانگر.
مَحویدَن. محو شدن ( شگفتیدن یا از بین رفتن )
مَحواندَن. مَحواندَن. محو کردن ( شگفتاندن یا از بین بردن )
فَرتوتیدَن. فرتوت ، تکیده و نزار شدن.
فَرتوتاندَن. فرتوت و تکیده و نزار کردن.
یافِهیدَن. یاوهیدن. سخن پوچ گفتن. پوچ و بی ارزش شدن.
البته شاید چَمسِتِهیدَن بهتر باشه.
سایِهیدَن. مانند سایه چیزی را دنبالیدن. ( مجازانه ) به طور مککر در ذهن فرد حظور داشتن و او را آزاراندن = to haunt.
سایِهیدَن. مانند سایه چیزی را دنبالیدن. ( مجازانه ) به طور مککر در ذهن فرد حظور داشتن و او را آزاراندن = to haunt.
بازنِویسیدَن. = to rewrite. م. ث آنقدر درگیریِ مغزی داشتم که یادم رفت نامه رو بِبازنویسم.
سِپاسگُزاریدَن. سپاس گزاری کردن. سپاسیدن.
شَلاندَن = شَل کردن
وِلیدَن. ول شدن. رهاییدن. آزادیدن.
وِلاندَن = ول کردن آزاداندن. رهایاندن.
وِلخَرجیدَن. ولخرجی کردن. To lavishly spend money.
سَرسامیدَن. سرسام گرفتن.
زورچِپاندَن. با زور چپاندن. م. ث لباس هایی زمستونی رو، اگر جا نمیشه، نَزورچِپون توی چمدون.
پنیربرگر.
پَنیرِیک = پنیر کِیک.
حجمدار . پُرحجم. حجمند.
زُقَهیدَن. ( در پرندگان ) بالاآوردن غذا و دادن آن به کودکان.
سَواییدَن. سوا شدن. جداییدن.
تازیانِهیدَن. شلاقیدن. To whip. To flog.
شَلاقیدَن. شلاق زدن. تازیانهیدن. To whip. To flog.
شوخی کردن.
صِیدیدَن. صید شدن. To be hunted
صِیداندَن. صید کردن. To hunt.
خرابانگری. خراباندن گر.
زیستیک = زیست ایک ( مانند باریک، تاریک، نزدیک )
بسیار سود مند. سود شار ( شاریدن )