پیشنهادهای عَجَمَندِه (٣,٧٣٣)
رَشکاندَن. باعث ایجاد رشک و حسد در دل کسی شدن.
حَسَدیدَن. رَشکیدَن.
رَشکاندَن.
رَشکیدَن. حسودی کردن.
تارُماریدَن. تار و مار کردن.
ریسکیدَن. ریسک کردن. To risk.
سُرخاندَن. سرخ کردن. غذا، چهره.
به نظرم "سرخیدن" برای سرخ شدن بهتره و "سرخاندن" برای سرخ کردن.
To nap.
بَهانِهیدَن.
باعث واپاشِش/واپاشیدن شدن. To make s. th decay.
ساکِتیدَن. ساکت شدن. To become silent.
ساکت کردن. To silence. خموشاندن.
خَموشاندَن. ساکتاندن. خموش کردن. To silence.
مانند بودن.
ایمیل فرستادن. To email. رایانامِهیدَن.
رایانامِهیدَن. ایمیلیدن. To email.
رایانگر.
نوشتن.
شِناییدَن. شنا کردن. To swim.
فهمیدن. فهمِش.
پَرخَشخاشیدَن. پرخاشیدن به دلیل مصرف مواد .
البته ببخشید باید "پوزیدن" باشه نه "پوزشیدن".
بَلعاندَن. بلعاندن چیزی به کسی. ( مجازانه یا واقعانه ) م. ث چطور میتونی بگی "موسی به دین خود، عیسی به دین خود" وقتی که داری دین خودت رو به من می ب ...
کسی/چیزی را در آغوش کسی قرار دادن. م. ث پدر، کودک را به همسرش آغوشاند و با آن ها وداع کرد.
To wish
آگاه کنانیدن بهتره با آگاهاندن نشان داده بشه.
سَبب ورم کردن می شه آماساندن.
فکر کنم توی "رزمایش" بخشِ دوم آن "آیش" مصدر همین "آماییدن" باشه، به معنی آماده رزم کردن.
اُستُواریدَن. تَحکیم.
سَبُکاندَن. سبک کردن.
دِلتَنگیدَن. دلتنگ کسی بودن. To miss.
سَبُکیدَن. سبک شدن.
جُدایاندَن. جدا کردن. جدایوندن ( عامیانه )
فُوشیدَن. فوش دادن. To curse. To swear.
جُداییدَن. جدا شدن. To depart. To abandon.
پَشیمانیدَن. پشیمان شدن. To regret.
پَشیماناندَن. پشیمان کردن. پشیمانوندن ( عامیانه )
پیشنَهیدَن. پیشنهاد کردن/دادن.
حَلقاویزیدَن. حلق آویز شدن.
حَلقاویزاندَن. حلق آویز کردن.
پِیکاریدَن. پیکار کردن. نبردیدن. مبارزهیدن. To fight.
نَبَردیدَن. نبرد کردن. To fight.
مُبارِزِهیدَن. مبارزه کردن. To battle.
To echo.
جُفتَکاندَن. آلیزاندن. باعث جفتکیدن کسی/حیوانی شدن.
زِندِهاندَن. To revive.
جُفتَکیدَن. جفتک انداختن. آلیزیدن.
واق واق کردن. To bark. پارسیدن.
چَکیدَن = چک زدن. To slap.