|
واژه
|
جمله های ترجمه شده
|
|
|
1 |
distended
|
• Through this incision, the abdominal cavity is distended with carbon dioxide gas.
• از طریق این برش، حفره شکمی با گاز دی اکسید کربن، باد میشود/ متورم/ بزرگ میشود.
|
١٣٩٨/٠٢/١١
|
|
|
2 |
cry off
|
• Leah and I were going to go to Morocco together, but at the last moment she cried off.
• لیا و من میخواستیم که با هم به مراکش بریم اما او در آخرین لحظه زیر حرفش زد/ در لحظه آخر جا زد!
|
١٣٩٧/١١/٠١
|
|
|
3 |
cry off
|
• Why did you cry off training last night?
• چرا دیشب تمرین رو رها کردی?
|
١٣٩٧/١١/٠١
|
|
|
4 |
cry off
|
• He tried to cry off after swearing he would do it!
• او سعی کرد حرفشو پس بگیره بعد از اینکه قسم خورده بود که آن کار را انجام میدهد!
|
١٣٩٧/١١/٠١
|
|
|
5 |
fill in
|
• Can you fill in for me at work?
• میتونی بجای من بری سرکار? / میتونی جای منو در محل کار پر کنی?
|
١٣٩٧/١٠/٢٨
|
|
|
6 |
lurch
|
• Her heart gave a little lurch when she saw him.
• وقتی که خانم، اون آقا را دید، کمی قلبش لرزید!
|
١٣٩٧/١٠/٢٧
|
|
|
7 |
lurch
|
• Their relationship seems to lurch from one crisis to the next.
• رابطه آنها به نظر می رسد از یک بحران به یک بحران دیگر در نوسان است!
|
١٣٩٧/١٠/٢٧
|
|
|
8 |
lurch
|
• The ship gave a lurch to starboard.
• کشتی به سمت راستش کج شد!
|
١٣٩٧/١٠/٢٧
|
|
|
9 |
staggering
|
• Profits have shot up by a staggering 25 %.
• سودها با یک سرعت سرسام آوری، بیست و پنج درصد رشد داشته اند!
|
١٣٩٧/١٠/٢٧
|
|
|
10 |
prosperous
|
• May you be happy and prosperous.
• امید که شما شاد و کامروا باشید!
|
١٣٩٧/١٠/١١
|
|
|
11 |
nose dive
|
• The market values are in a nose dive.
• قیمت های بازار در حال سقوطند.
|
١٣٩٧/١٠/٠٣
|
|
|
12 |
nose dive
|
• Due to keen competition, his business took a nose dive.
• بخاطر رقابت شدید، کسب و کارش افت کرده/از رونق افتاده!
|
١٣٩٧/١٠/٠٣
|
|
|
13 |
nose dive
|
• The thermometer takes a nose dive the first day of winter.
• دماسنج در اولین روز زمستان بطرف پایین حرکت می کند./ در اولین روز زمستان درجه دماسنج افت میکند.
|
١٣٩٧/١٠/٠٣
|
|
|
14 |
driveway
|
• I stood in the driveway and watched him back out and pull away.
• من در راهروی ورودی پارکینگ ایستادم و عقب و جلو راندنش را تماشا کردم./ وقتی داشت ماشین رو عقب و جلو میکرد تماشایش میکردم.
|
١٣٩٧/٠٩/٢٧
|
|
|
15 |
driveway
|
• He pulled into the driveway in front of her garage.
• او (آقا) وارد راه ورودی جلوی پارکینگ اون خانم شد!
|
١٣٩٧/٠٩/٢٧
|
|
|
16 |
top dog
|
• Man: I want to be top dog!
• مرد: من میخواهم رهبر شوم./ شخص صاحب قدرتی بشوم/ از همه بالاتر و قدرتمندتر باشم!
|
١٣٩٧/٠٩/٢٣
|
|
|
17 |
top dog
|
• After winning four major international events he's the top dog among formula one motor racing drivers.
• پس از برنده شدن در چهار رویداد بزرگ بین المللی او در میان رانندگان مسابقات فرمول یک، برترین است.
|
١٣٩٧/٠٩/٢٣
|
|
|
18 |
top dog
|
• The man is young, but he is a top dog in his company.
• مرد جوانی است اما، او در شرکتش یک شخص ذی نفوذ است.
|
١٣٩٧/٠٩/٢٣
|
|
|
19 |
top dog
|
• The team wanted to prove that they were top dogs in the region.
• تیم می خواست ثابت کند که آنها در منطقه، برتر (از بقیه رقبا) بودند!
|
١٣٩٧/٠٩/٢٣
|
|
|
20 |
resemble
|
• So many hotels resemble each other.
• بسیاری از هتل ها شبیه بهم هستند.
|
١٣٩٧/٠٩/١٩
|
|
|
21 |
resemble
|
• You resemble your mother very closely.
• تو به مادرت خیلی شبیه هستی.
|
١٣٩٧/٠٩/١٩
|
|
|
22 |
so many
|
• So many men (or heads) so many minds (or wits).
• هرچه افراد (ویا سرها) بیشتر، افکار (ویا عقل ها) بیشتر!
|
١٣٩٧/٠٩/١٩
|
|
|
23 |
so many
|
• So many men, so many minds.
• هرچه افراد بیشتر، افکار و عقاید بیشتر!
|
١٣٩٧/٠٩/١٩
|
|
|
24 |
so many
|
• So many countries, so many customs.
• هرچه کشورها بیشتر، آداب و رسوم بیشتر!
|
١٣٩٧/٠٩/١٩
|
|
|
25 |
resemble
|
• The brothers resemble each other in taste.
• برادران در ذائقه بهم شبیه هستند.
|
١٣٩٧/٠٩/١٩
|
|
|
26 |
resemble
|
• Will it resemble an out-take from Dubliners?
• آیا مثل یک قسمت حذف شده از مجموعه دوبلینی ها خواهد شد?
|
١٣٩٧/٠٩/١٩
|
|
|
27 |
as well
|
• Fair words and foul deeds cheat wise men as well as fools.
• گفتار خوب و کردار بد، به همان خوبی که احمق ها را فریب میدهند، مردان عاقل را نیز فریب میدهند!
|
١٣٩٧/٠٩/١٧
|
|
|
28 |
as well
|
• As well be hanged for a sheep as for a lamb.
• (ضرب المثل): (بخاطر دزدی) به دار آویخته میشود، چه برای (دزدیدن) یک گوسفند باشد چه (دزدیدن) یک بره!
|
١٣٩٧/٠٩/١٧
|
|
|
29 |
as well
|
• Hatred is blind as well as love.
• نفرت، (درست) به همان اندازه عشق، کور است!
|
١٣٩٧/٠٩/١٧
|
|
|
30 |
as well
|
• One might as well be hanged for a sheep as a lamb.
• (ضرب المثل) یکنفر ممکن است به دار آویخته شود چه برای (دزدیدن) یک گوسفند باشد چه یک بره! معادل فارسی: آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب!
|
١٣٩٧/٠٩/١٧
|
|
|
31 |
as well
|
• It is as well to know which way the wind blows.
• اون همچنین برای اینست که بفهمیم باد از کدام سمت می وزد!
|
١٣٩٧/٠٩/١٧
|
|
|
32 |
blend in
|
• Choose curtains that blend in with your decor.
• پرده هایی انتخاب کنید که با دکوراسیون شما ست باشند/ همرنگ باشند.
|
١٣٩٧/٠٩/١٣
|
|
|
33 |
blend in
|
• Blend in the lemon extract, lemon peel and walnuts.
• عصاره لیمو، پوست لیمو و گردو را با هم مخلوط کنید.
|
١٣٩٧/٠٩/١٣
|
|
|
34 |
blend in
|
• Beat the butter and sugar; then blend in the egg.
• کره و شکر را با هم بزنید، سپس تخم مرغ را اضافه کنید و با هم مخلوط کنید.
|
١٣٩٧/٠٩/١٣
|
|
|
35 |
blend in
|
• The colour of the carpet doesn't blend in.
• رنگ فرش ست نیست.
|
١٣٩٧/٠٩/١٣
|
|
|
36 |
blend in
|
• Blend in the eggs, one at a time, beating well after each one.
• تخم مرغ ها را یکی یکی اضافه کنید، هر بار (که تخم مرغی اضافه میکنید) خوب بهم بزنید تا مخلوط و یکدست شود!
|
١٣٩٧/٠٩/١٣
|
|
|
37 |
blend in
|
• The toad had changed its colour to blend in with its new environment.
• وزغ رنگش را تغییر داده بود تا با محیط جدیدش همرنگ شود.
|
١٣٩٧/٠٩/١٣
|
|
|
38 |
integrity
|
• He showed great integrity when he refused to lie for his employer.
• او با دروغ نگفتن بخاطر کارفرمایش، نشان داد انسان فوق العاده صادق و درستکاری است!/ او وقتی که نپذیرفت بخاطر کارفرمایش دروغ بگويد، صداقت زیادی از خود نشان داد.
|
١٣٩٧/٠٩/١٢
|
|
|
39 |
ali
|
• Dr Ali gave a great sniff of disapproval.
• دکتر علی با بینی بالا کشیدن مخالفت خودش را اعلام کرد!
|
١٣٩٧/٠٩/٠٨
|
|
|
40 |
gotcha
|
• He gotcha, Helen. Give the boy credit.
• اون گیرت آورد، هلن! طلب اون پسر رو بده!
|
١٣٩٧/٠٩/٠٧
|
|
|
41 |
gotcha
|
• Gotcha! You will eventually have to go through that drawer.
• مچتو گرفتم! تو آخرش مجبور میشی اون کشو رو بگردی!
|
١٣٩٧/٠٩/٠٧
|
|
|
42 |
gotcha
|
• Gotcha . . . Debi presents a bouquet to Noel.
• گرفتم! دبی یک دسته گل به نوئل هدیه میدهد.
|
١٣٩٧/٠٩/٠٦
|
|
|
43 |
gotcha
|
• Gotcha, Katie! Now I'm gonna tickle you!
• گیرت آوردم کیتی! الان غلغلکت میدم!
|
١٣٩٧/٠٩/٠٦
|
|
|
44 |
sum
|
• The sum of five, ten, and twenty is thirty-five.
• مجموع پنج، ده و بیست، میشود سی و پنج.
|
١٣٩٧/٠٩/٠٤
|
|
|
45 |
ductus
|
• Most babies have a closed ductus arteriosus by 72 hours after birth.
• اکثر نوزادان تا 72 ساعت پس از تولد، یک مجرای شریانی بسته دارند.
|
١٣٩٧/٠٨/٢٨
|
|
|
46 |
ambiance
|
• The restaurant creates a relaxing ambiance with its soft lighting.
• رستوران با نورپردازی ملایمش یک محیط آرام بخشی را ایجاد میکند.
|
١٣٩٧/٠٨/١٨
|
|
|
47 |
work week
|
• The average work week was nearly eighty hours of either backbreaking labor or mind-numbing tedium.
• میانگین روزهای کاری در یک هفته، تقریبا (معادل) هشتاد ساعت از، یا کار شاق و کمرشکن بود و یا یکنواختی و خستگی کسالت آور!
|
١٣٩٧/٠٨/١٨
|
|
|
48 |
work week
|
• A work week of forty hours is standard in the U. S.
• یک هفته کاری چهل ساعته، در ایالات متحده استاندارد در نظر گرفته میشود/یک هفته کاری متشکل از چهل ساعت کار، در ایالات متحده استاندارد می باشد!
|
١٣٩٧/٠٨/١٨
|
|
|
49 |
peep
|
• Children came to peep at him round the doorway.
• بچه ها اومدند تا از گوشه راهرو به او دزدکی نگاه کنند!
|
١٣٩٧/٠٨/١٨
|
|
|
50 |
peep
|
• It's rude to peep at other people's work.
• دزدکی به کار مردم سرک کشیدن بی ادبی است!
|
١٣٩٧/٠٨/١٨
|
|
|