اسم فارسی - صفحه 50

جستجوی تازه
با تغییر گزینه های زیر، اسم دلخواه خود را پیدا کنید

نیکین/nikin/

منسوب به خوبی


دختر

فارسی
هارپاک/hārpāk/

نام وزیر آستیاژ، آخرین پادشاه ماد، ( = هارپاگ، هارپاگوس ) ( اَعلام ) نام خویشاوند و وزیر آستیاک که ...


پسر

فارسی

تاریخی و کهن
هامرز/hāmerz/

نام سردار ساسانی، ( اَعلام ) از سرداران دوره ی ساسانی است، که از سرانِ سپاهِ انوشیروان و پرویز پسر ...


پسر

فارسی، اوستایی، پهلوی

تاریخی و کهن
هامن/haman/

هامون


پسر

فارسی
هامون/hamun/

دشت و زمین هموار، زمین هموار و بدون پستی و بلندی، نام دریاچه ای در سیستان


پسر

فارسی
هامویه/hamoye/

آخرین پادشاه ساسانی، نام کارگزار یزدگرد سوم


پسر

فارسی

تاریخی و کهن
هامی/hami/

سرگشته و حیران


پسر

فارسی
هانده/hande/

جذاب ترین و مهربان ترین


دختر

فارسی
هیراب/hirab/

نام فرشته باد


پسر

فارسی
هیرسا/hirsa/

پارسا و پرهیزگار، پارسا


پسر

فارسی
هیرساد/hirsad/

خورشید پاک


پسر

فارسی
هیرمند/hirmand/

نام رودی بزرگ در سیستان، ( در اوستایی ) دارای پل و دارنده ی سد و بند، ( اَعلام ) ( = هِلمند ) : رود ...


پسر

فارسی
هیروان/hirvān/

محافظ و نگهبان آتش، [ ( هیر = آتش، وان ( بان ) = جزء پسین بعضی از کلمههای مرکب به معنی «محافظ» و «ن ...


پسر

فارسی
هیرود/hirud/

نام مردی از اهالی سارد در زمان کوروش پادشاه هخامنشی، ( اَعلام ) نام یکی از پادشاهان پارت ( اشکانی ) ...


پسر

فارسی
هیرون/hirun/

نوعی نی میان پر


پسر

فارسی
هیرکان/hirkan/

وفادار به عهد


پسر

فارسی
هیری/hiri , heyri/

گل همیشه بهار، ( در گیاهی ) ( = خیری ) گل شب بو، گلی که شبها بوی خوش دارد


دختر

فارسی

طبیعت
هیشنگ

هوشنگ، پسر سیامک پادشاه پیشدادی ایران


پسر

فارسی
هیشو/hisho/

از شخصیتهای شاهنامه


پسر

فارسی

تاریخی و کهن
هیشوی/hishuy/

از شخصیتهای شاهنامه، نام مرزداری در مرز ایران و روم در زمان گشتاسپ پادشاه کیانی


پسر

فارسی

تاریخی و کهن
هیما/hima/

بانوی عاشق، مرکب از هیم ( عربی به معنای عاشق و شیفته ) + الف تانیث فارسی


دختر

فارسی، عربی
نیاسا/niyasa/

کسی که مانند نیاکان خود است، مرکب از نیا ( جد پدری یا مادری ) + سا ( پسوند تشابه )


پسر، دختر

فارسی
نیاسان/niyāsān/

شبیه به نیاکان، مانند اجداد، همانند نیاکان، ( نیا، سان ( پسوند شباهت ) )، ( نیا + سان ( پسوند شباهت ...


پسر

فارسی
نیاطوس

نیاتور، از شخصیتهای شاهنامه، نام برادر قیصر روم از یاران سپاه خسروپرویز پادشاه ساسانی


پسر

فارسی
نیالا/niyālā/

زیبایی، آلایش، ( اَعلام ) نام روستایی در شهرستان ساری، نام روستایی اطراف ساری


دختر

فارسی
نیاوند/niyāvand/

از نژاد نیاکان، از نسل اجداد، ( نیا، وند ( پسوند نسبت ) )، منسوب به نیا، ( نیا + وند ( پسوند نسبت ) ...


پسر

فارسی
نیاک/niyak/

پسری که خلق و خوی او مانند اجداد و نیاکانشان است


پسر

فارسی
نیران/nirān/

غیر ایران


دختر

فارسی
نیرم/ne(a)yram/

نریمان، جد رستم، مرد دلیر، ( = نریمان )


پسر

فارسی، اوستایی

تاریخی و کهن
نیرمان

نریما ن، اصل این کلمه در اوستا نئیره منه به معنای مرد دلیر است و صفت گرشاسپ جهان پهلوان می باشد، هم ...


دختر، پسر

فارسی
نیرو/niru/

توانایی، قدرت، زور، عاملی که می توان به وسیله ی آن کاری را انجام داد یا در کسی یا در چیزی اثر گذاشت ...


پسر

فارسی
هما دیس/h.-dis/

خوش اقبال، خوشبخت و سعادتمند، ( هما، دیس ( پسوند شباهت ) )، مثل هما، شبیه به هما


دختر

فارسی
هماوند/homa-vand/

از نامهای امروزی زرتشتیان


پسر

فارسی
همایون بخت

خوشبخت، خجسته بخت، کامیاب


دختر

فارسی
همایون چهر

خوشروی، خوش سیما و زیبا


دختر

فارسی
همایون دخت/homa-yun-dokht/

دختر فرخنده و مبارک


دختر

فارسی
همراد/hamrād/

ویژگی دو کس که در همت، سخاوت شبیه به هم باشند، سخاوت، شجاعت و جوانمردی و کرم شبیه به هم باشند


پسر

فارسی
همراه/hamrāh/

همدم، مونس، قرین، آن که در کنار دیگری راهی را طی می کند، ( به مجاز ) آن که با دیگران توافق و سازگار ...


دختر

فارسی
همنواد/ham navad/

از شخصیتهای شاهنامه در زمان ساسانیان


پسر

فارسی

تاریخی و کهن
همیشه بهار

گیاهی زینتی یا خودرو با گلهای زرد یا نارنجی که در تمام مدت سال دیده می شود


دختر

فارسی
هنرمند/honarmand/

آن که توانا در خلق آثار هنری است، آن که دارای مهارت و فنی است، ( در قدیم ) آن که دارای فضل و کمال ی ...


پسر

فارسی، کردی
هوبان/huban/

نگهبان خوبی ها


پسر

فارسی
هوبخت/hobakht/

خوشبخت


دختر

فارسی
هوپاد/hupād/

نیک سرشت، ( هو = خوب، پاد = نگهبان )، نگهبان خوب


پسر

فارسی
هوپند/hupand/

ویژگی کسی که نصیحت، سفارش و توصیه های او خوب است، ( به مجاز ) پند و اندرزگوی خوب، ( هو = خوب، پند = ...


دختر

فارسی
هوتس/hutos/

نام دختر کوروش پادشاه هخامنشی، به ضم ت، آتوسا، همسر داریوش و مادر خشایارشا


دختر

فارسی

تاریخی و کهن
هوتوس

آتوسا، نام دختر کوروش پادشاه هخامنشی، همسر داریوش و مادر خشایارشا


دختر

فارسی
هوتک/hotak/

نام روستایی در نزدیکی کرمان


پسر

فارسی
هوچهر/hučehr/

دارای صورت خوب، خوبرو، ( هو = خوب، چهر = صورت، چهره، نژاد )، ( به مجاز ) زیبارو، دارای نژاد و اصل خ ...


دختر

فارسی
هودا/hudā/

نیک اندیش، نیک خواه، دانا، بخرد


دختر

فارسی
هوده

راست، درست


دختر

فارسی
هودین/hudin/

دین خوب، آئین نیک، ( هو = خوب، دین ) دین خوب، آن که دارای دین و آئین خوب باشد


پسر

فارسی

تاریخی و کهن
هور/hur/

خورشید، مهر، خور، از شخصیتهای شاهنامه، نام دانایی پرهیزکار در زمان بهرام گور پادشاه ساسانی


دختر

اوستایی، فارسی
هورآسا/hur āsā/

خورشید آسا، مثل خورشید، زیبارو، ( هور = خورشید، آسا ( پسوند شباهت ) )


دختر

فارسی، اوستایی
هورآفرین/hur afarin/

آفریننده خورشید


دختر

فارسی
هوراماه/hura-mah/

دختر زیبای بهشتی


دختر

فارسی
هوراوش/huravash/

آواز زیبا


دختر

فارسی
قمر تاج/ghamar-taj/

تاج ماه، قمر ( عربی ) + تاج ( فارسی ) تاج ماه


دختر

فارسی، عربی
قمرناز/ghamar naz/

ماه ناز، اسمی است مرکب عربی فارسی دخترانه به معنی ماه ناز، قمر ( عربی ) + ناز ( فارسی ) آن که چون م ...


دختر

فارسی، عربی
مکابیز/mekabiz/

نام یکی از سرداران داریوش پادشاه هخامنشی، مگابیز


پسر

فارسی
مکینا/makina/

بنفشه


دختر

فارسی، سریانی
مکیناس/makinas/

مکینا، بنفشه


دختر

فارسی، سریانی
میترادخت/m.-dokht/

دختر خورشید، دختری که مانند خورشید است، ( به مجاز ) زیبارو، ( میترا = مهر، خورشید، دخت = دختر )


دختر

فارسی

طبیعت، کهکشانی
میتراناز/m.-nāz/

مایه ی افتخار خورشید، ( به مجاز ) بسیار زیبا و درخشان، ( میترا = مهر، خورشید، ناز = افتخار )


دختر

فارسی

طبیعت، کهکشانی
میترانوش/m.-nuš/

مهر جاوید، خورشید جاویدان، ( به مجاز ) زیبارو و زیبایی جاویدان و همیشگی، ( میترا = مهر، خورشید، نوش ...


دختر

فارسی

طبیعت، کهکشانی
میترایار

مهریار، نام شخصی در کتیبه پهلوی


دختر، پسر

فارسی
میچکا/michka/

در گویش مازندران گنجشک


دختر

فارسی
میخوش/mey khoš/

آنچه که مزه ترش و شیرین دارد، ملس، دارای مزه ی ترش و شیرین


دختر

فارسی
میخک/mikhak/

گلی زینتی و پُرپَر به رنگهای سرخ، سفید، و صورتی


دختر

فارسی

گل
میر فرهان

میر بمعنای بزرگ + فرهان که نام شهری نزدیک همدان است


پسر

فارسی
میرانه/mirane/

امیرانه، شاهانه، میر ( ازعربی ) + انه ( فارسی ) امیرانه


دختر

فارسی، عربی
میرزا/mirza/

شاهزاده و امیرزاده، میر ( ازعربی ) + زا ( فارسی ) شاهزاده و امیرزاده


پسر

فارسی، عربی
نساک

نام همسر سیامک پسر کیومرث پادشاه پیشدادی


دختر

فارسی
نستار/nastar/

از شخصیتهای شاهنامه، نام چوپان قیصر روم در زمان گشتاسپ پادشاه کیانی


پسر

فارسی

تاریخی و کهن
نستهن/nastahan/

نستیهن، پهلوانی تورانی، ( اَعلام ) پهلوان تورانی، پسر ویسه و برادر پیران


پسر

فارسی

تاریخی و کهن
نستهین/nastahin/

از شخصیتهای شاهنامه، نام پیران ویسه در زمان افراسیاب تورانی


پسر

فارسی

تاریخی و کهن
نستود/nastod/

از شخصیتهای شاهنامه، نستور، ‏ از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر زریر پسر گشتاسپ پادشاه کیانی


پسر

فارسی

تاریخی و کهن
نستور/nastor/

از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر زریر پسر گشتاسپ پادشاه کیانی


پسر

فارسی

تاریخی و کهن
نستوه/nastuh/

خستگی ناپذیر، [قدیمی] مرد جنگی که از جنگ و ستیز عاجز و خسته نشود، نام پهلوان ایرانی، ( در قدیم ) وی ...


پسر

فارسی

تاریخی و کهن
نسرین رخ/n.-rokh/

ویژگی آن که صورتش چون گل نسرین است، ( به مجاز ) زیبا روی و با طراوت، ( نسرین، رخ = چهره )


دختر

فارسی

طبیعت، گل
نسرین مهر

زیبا و درخشان چون گل نسرین و خورشید


دختر

فارسی
نسرین نوش

زیبا چون گل نسرین و شیرین چون عسل، نام دختر پادشاه سقلاب و همسر بهرام گور پادشاه ساسانی


دختر

فارسی
نسرینه/nasrine/

نسرین، ( به مجاز ) صورت معشوق، ه ( پسوند نسبت ) )، منسوب به نسرین


دختر

فارسی

طبیعت، گل
نسک/nask/

نام هر یک از بیست و یک بخش کتاب اوستا


دختر

فارسی
نسیبا/nasibā/

صاحب نسب، اصیل، ( نسیب = صاحب نَسَب، ا ( پسوند نسبت ) )، منسوب به نسیب، ( به مجاز ) صاحب اصل و نَسَ ...


دختر

فارسی، عربی
نشواد/našvād/

نام پهلوان تورانی، ( اَعلام ) نام پهلوانی تورانی است، نام پهلوانی تورانی


پسر

فارسی

تاریخی و کهن
هورتاش/hurtash/

آنکه چون خورشید نورانی است، هور ( فارسی ) + تاش ( ترکی ) آنکه چون خورشید نورانی است


دختر

ترکی، فارسی
هورتن/hurtan/

آن که تن و بدنی پاک و درخشان چون خورشید دارد


دختر

فارسی
هورچهر/hur čehr/

خورشید چهره، آفتاب روی، ( در اعلام ) نام جوانترین پسر زرتشت، آن که چهره و سیمایی درخشان و نورانی چو ...


دختر

فارسی
هورخ/horokh/

فرد نیک رو


دختر

فارسی
هورخش/hurakhš/

آفتاب عالم تاب، ( هو = خوب، رخش، رخشان ) روی هم به معنی «نیک روشن» که صفتی است برای آفتاب، ( هو = ه ...


دختر

فارسی
هورداد/hur dād/

تابنده و پر حرارت، ( هور = خور = خورشید، داد = داده )، داده ی خورشید، داده خورشید


پسر، دختر

فارسی
هوردخت/hur doxt/

دختری زیبا چون خورشید، ( هور = خورشید، دخت = دختر )، دختر خورشید، دختر آفتاب، ( به مجاز ) زیبا، ( ه ...


دختر

فارسی
هوردیس/hurdis/

زیبا و روشن چون خورشید


دختر

فارسی
هوررخ/hur rokh/

هورچهر


دختر

فارسی
هورزاد/hur zād/

زاده خورشید، ( هور = خورشید، زاد = زاده )، زادهی خورشید، فرزند خورشید، ( به مجاز ) دارای زیبایی و ش ...


پسر، دختر

فارسی
هورسان/hursān/

همانند خورشید، زیبارو، ( هور = خورشید، سان ( پسوند شباهت ) )


دختر

فارسی
هورشاد/hur šād/

خورشید شاد، آفتاب شادمان، ( هور = خورشید، شاد )، ( به مجاز ) پر حرارت و شاد و خوشحال، ( هور = خورشی ...


پسر، دختر

فارسی
هورشید/hur šid/

زیباروی تابناک، خورشید، آفتاب، ( هور = خورشید، شید = آفتاب )، نور خورشید، ( هور = خورشید + شید = آف ...


دختر

فارسی
هورفر/hur far/

دارای شأن و شکوه و شوکت فراوان، ( هور = خورشید، فر = شأن و شکوه و شوکت )، آن که دارای شأن و شکوه و ...


پسر

فارسی



برچسب ها

اسماسم پسراسم دختراسم پسر فارسیاسم دختر فارسی