اسم فارسی - صفحه 50
همانند نیل
دختر
فارسی نیلسو
آب آبی رنگ و شفاف
دختر
فارسی نیلما
ماه آبی رنگ
دختر
فارسی، سانسکریت
کهکشانی نیلماه
ماه آبی رنگ، ماه آسمان
دختر
فارسی، سانسکریت
کهکشانی نیلوپر
نیلوفر، ( = نیلوفر )
دختر
فارسی نیلین
نیلی
دختر
فارسی، سانسکریت
تاریخی و کهن نیم تاج
تاج کوچک آراسته به جواهر، نیم ( فارسی ) + تاج ( فارسی ) تاج کوچک آراسته به جواهر
دختر
فارسی نیو
دلیر، شجاع
پسر، دختر
فارسی
تاریخی و کهن نیو راد
پهلوان جوانمرد
پسر
فارسی نیواد
شجاعت و دلیری
پسر
فارسی نیوان
پهلوان و دلیر و شجاع، نیواندخت، نام مادر انوشیروان، همسر قباد پادشاه کیانی
دختر
فارسی نیواندخت
نام مادر انوشیروان، همسر قباد پادشاه کیانی، نیوان
دختر
فارسی
تاریخی و کهن نیوتش
با کسی یکی شدن، همراهی، همراهی و مجامعت، بر وزن پیشکش
پسر
فارسی نیوتیش
نیوتش، با کسی یکی شدن، همراهی و مجامعت، ( هر سه حرف اول ساکن هستند، بر وزن دیو )
پسر
فارسی نیوزاد
زاده دلیر و شجاع، ( نیو = دلیر، شجاع + زاد = زاده )، ( به مجاز ) دلیر و شجاع، ( در اعلام ) نام پسر ...
پسر
فارسی نیوزار
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر گشتاسپ پادشاه کیانی
پسر
کردی، فارسی
تاریخی و کهن نیوسا
مانند پهلوان
پسر
فارسی نیووند
نام گیاهی است
دختر
فارسی
طبیعت نیک اختر
نیک بخت، خوشبخت، خوش طالع، ( در قدیم ) دارای ستاره و طالع سعد، سعادتمند، دارای ستاره و طالع خوب و خ ...
دختر
فارسی نیک آرا
ترکیب دو اسم نیک و آرا ( نیکو و آراستن )، آراینده نیکی و خوبی، ( به مجاز ) آراسته به نیکی و خوبی
پسر
فارسی نیک افروز
ترکیب دو اسم نیک و افروز ( نیکو و روشن کننده )، نیک افروزنده، ویژگی آن که خوبی و نیکی را رونق می بخ ...
دختر
فارسی نیک آفرید
آفریده خوب و نیکو، آفریننده ی نیک، خوب آفریده شده، ( به مجاز ) خوب و پسندیده، خوشبخت و سعادتمند
دختر
فارسی نیک آفرین
آفریننده خوبی و نیکی، ( نیک = خوب، نیکو، آفرین = آفرینش )، آفرینش خوب و نیکو، خوب آفریده شده، آفرین ...
دختر
فارسی نیک آهنگ
خوش نیت، دارای قصد خوب، دارای نیت و قصد نیک، نیکو ضمیر
پسر
فارسی نیک بد
نیکو، خوبی، ( نیک = خوب، نیکی، خوشی، سعادت، بد /، bod/ ( پسوند محافظ یا مسئول ) )، نگهبانِ خوب و نی ...
پسر
فارسی نیک بین
خوش بین، ( در قدیم ) ( به مجاز ) آن که یا آنچه خوبیها را می بیند
پسر
فارسی نیک پی
با سعادت، مبارک قدم، ( در قدیم ) خوشقدم، خجسته پی
پسر
فارسی نیک تاج
آن که تاج نیکو و خوب دارد
دختر
فارسی نیک تاش
نیک ( فارسی ) + تاش ( ترکی ) همتا و مانند نیکان
دختر
فارسی، ترکی نیک جو
نیک خواه
پسر
فارسی نیک چهر
نیک چهره، خوبرو، نیکوروی، زیبا، نیکو رو، نیک روی، زیبا رخ
دختر
فارسی نیک چهره
ترکیب دو اسم نیک و چهره ( نیکو و صورت )، ( = نیک چهر )، نیکچهر، خوبرو، نیکوروی، زیبا
دختر
فارسی نیک خو
خوش اخلاق، مهربان، خوش خوی
پسر
فارسی نیک دل
فرد مهربان و نیک
پسر
فارسی نیک رای
اندیشه خوب و نیک، دارای اندیشه نیک مرکب از نیک و رأی
پسر
فارسی نیک رخسار
آن که دارای چهره ای پاک و زیباست
دختر
فارسی نیک رو
خوش رو، زیبارو، خندان
دختر
فارسی نیک سیما
ترکیب دو اسم نیک و سیما ( نیکو و چهره )، خوش سیما، زیبا منظر
دختر
فارسی، عربی نیک شاد
ترکیب دو اسم نیک و شاد ( نیکو و شادمان )، نیکوی شاد، شخص صالح، خوب و نیکوی شادمان، آن که نیکو و خوش ...
دختر
فارسی نیک فام
آراسته به خوبی و نیکی، ( نیک، نام ( پسوند برای رنگ ) )، دارای آب و رنگ خوب و نیک
پسر
فارسی نیک مهر
دارای مهر و محبت خوب و نیک، ویژگی شخصی که مهربان و نیکوست، آن که دارای محبتی کامل و شایسته است
پسر، دختر
فارسی نیک یاد
نیک ترین یاد و خاطره
پسر
فارسی نیکادل
خوش قلب، خوش فطرت
دختر
فارسی نیکارام
دختر نیک و آرام
دختر
فارسی نیکامهر
ترکیب دو اسم نیکا و مهر ( خوب و محبت )، از نام های مرکب، نیکا و مهر
دختر
فارسی نیکبه
بهترین نیکی
پسر
فارسی نیکداد
داده ی نیک، داده ی خوب، ( نیک، داد = داده )
پسر
فارسی نیکرخ
نیکرو، ( = نیکرو )
دختر
فارسی نیکسان
مانند نیکی
پسر
فارسی نیکفر
آراسته به خوبی و نیکی، دارای شأن و شکوه نیکی و خوبی
پسر
فارسی نیکو چهر
زیباروی، زیبارخ، ( = نیک چهر )
دختر
فارسی موژانا
موژان، چشم خواب آلوده و خمار، گل نرگس نیم شکفته، [موژان = موجان، خمار، پر کرشمه ( چشم )، ا ( پسوند ...
دختر
فارسی
طبیعت، گل هانیتا
مسرور و شاد
دختر
فارسی هانیسا
مسرور و شاد
دختر
فارسی هانیش
ندای الهی که خبر از توفان و بدی هوا می دهد
دختر
فارسی هاوش
امت و پیروان یک پیغمبر، امت، پیروان یک پیامبر
پسر
پهلوی، اوستایی، فارسی هاووش
امت، پیروان یک پیامبر
پسر
اوستایی، پهلوی، فارسی هباسپ
دارنده اسب اصیل
پسر
فارسی هخا
دوستدار
پسر
فارسی هدیش
ایزد نگهبان خانه
دختر
فارسی هرمزان
منسوب به هرمز، ( هرمز، ان ( پسوند نسبت ) )، ( اَعلام ) هرمزان: [قرن اول هجری] فرماندار خوزستان در ز ...
پسر
فارسی هرمزدیار
خدایار
پسر
فارسی هرمزیار
خدایار، آن که خداوند یار اوست، ( اَعلام ) نام خاص یک موبد پارسی است که در قرن میلادی می زیسته است
پسر
فارسی هرواک
نام دیگر خسروپرویز پادشاه ساسانی
پسر
فارسی هزاره
از شخصیتهای شاهنامه، لقب کوت از سرداران رومی سپاه خسروپرویز پادشاه ساسانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن هزبر
هژبر، شیر
پسر
فارسی نایریکا
برگزیده، پسندیده، از اسامی قدیمی ایرانی
دختر
فارسی
تاریخی و کهن نبرزین
نام فرماندار گرگان در زمان داریوش پادشاه هخامنشی
پسر
فارسی نثار
فدا کردن
دختر
فارسی نثار احمد
ترکیب دو اسم نثار و احمد ( فدا کردن و بسیار ستوده تر )
پسر
فارسی، عربی
مذهبی و قرآنی نرجس خاتون
مرکب از نرجس و خاتون، لقب مادر حضرت مهدی عج الله فرجه الشریف
دختر
فارسی نرجس زهرا
ترکیب دو اسم نرجس و زهرا ( نوعی گل خوشبو و روشن تر )، ( معرب ـ عربی ) از نام های مرکب، نرجس و زهرا
دختر
فارسی، عربی
مذهبی و قرآنی، گل نرداگشسپ
از شخصیتهای شاهنامه، نام سرداری از سپاهیان بهرام چوبین
پسر
فارسی نرسا
در اساطیر زوروانیه نام یکی از خدایان
دختر
فارسی نرگس خاتون
ترکیب دو اسم نرگس و خاتون ( نوعی گل خوشبو و لقب زنان اشرافی )
دختر
فارسی
گل نرگس دخت
دختر نرگس، دختر مثل نرگس، ( به مجاز ) دختر زیبا و با طراوت، ( نرگس، دخت = دختر )، د نرگس
دختر
فارسی
طبیعت، گل نرگس زهرا
ترکیب دو اسم نرگس و زهرا ( نوعی گل خوشبو و روشن تر )، ( فارسی ـ عربی ) از نام های مرکب، نرگس و زهرا
دختر
فارسی، عربی
گل، مذهبی و قرآنی نرگسه
منسوب و شبیه به نرگس، ( به مجاز ) ستاره، ( نرگس، ه ( پسوند نسبت و شباهت ) )، م نرگس
دختر
فارسی
گل نرگسی
منسوب به نرگس، نوعی غذا، ( به مجاز ) عشوه به صورت زبان درآوردن معشوق در مقابل عاشق، نوعی پارچه ی لط ...
دختر
فارسی
گل نزاکت
پاکیزگی، ادب، خوش اخلاقی، خوی خوش، رفتارپسندیده
دختر
فارسی هیراب
نام فرشته باد
پسر
فارسی هیرسا
پارسا و پرهیزگار، پارسا
پسر
فارسی هیرساد
خورشید پاک
پسر
فارسی هیرمند
نام رودی بزرگ در سیستان، ( در اوستایی ) دارای پل و دارنده ی سد و بند، ( اَعلام ) ( = هِلمند ) : رود ...
پسر
فارسی هیروان
محافظ و نگهبان آتش، [ ( هیر = آتش، وان ( بان ) = جزء پسین بعضی از کلمههای مرکب به معنی «محافظ» و «ن ...
پسر
فارسی هیرود
نام مردی از اهالی سارد در زمان کوروش پادشاه هخامنشی، ( اَعلام ) نام یکی از پادشاهان پارت ( اشکانی ) ...
پسر
فارسی هیرون
نوعی نی میان پر
پسر
فارسی هیرکان
وفادار به عهد
پسر
فارسی هیری
گل همیشه بهار، ( در گیاهی ) ( = خیری ) گل شب بو، گلی که شبها بوی خوش دارد
دختر
فارسی
طبیعت هیشنگ
هوشنگ، پسر سیامک پادشاه پیشدادی ایران
پسر
فارسی هیشو
از شخصیتهای شاهنامه
پسر
فارسی
تاریخی و کهن هیشوی
از شخصیتهای شاهنامه، نام مرزداری در مرز ایران و روم در زمان گشتاسپ پادشاه کیانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن نقشینه
منسوب به نقش، اشیای گران بها
دختر
فارسی، عربی نگار افروز
ترکیب دو اسم نگار و افروز ( نقش رنگین و تابنده )، ( نگار، افروز= افروزنده )، افروزنده ی نقش و تصویر ...
دختر
فارسی نگارا
بانوی زیبا، دختر خوش صورت، کنایه از محبوب است
دختر
فارسی نگاربسته
نقشی که زنان با حنا بر دست و پای خود می بندند
دختر
فارسی نگارزهرا
ترکیب دو اسم نگار و زهرا ( نقش رنگین و نیکو )
دختر
فارسی، عربی
مذهبی و قرآنی نگارزینب
ترکیب دو اسم نگار و زینب ( نقش رنگین و نیکو )
دختر
فارسی، عربی نگارشید
نقش و نگار درخشان
دختر
فارسی نگارموژان
ترکیب دو اسم نگار و موژان ( نقش رنگین و خمار و پر کرشمه )
دختر
فارسی