اسم فارسی - صفحه 46
نام شاعر ایرانی قرن چهارم، منجیک ترمذی
پسر
فارسی مندا
علم دانش ادارک شناخت، مندائیان مذهب مردمی صنعتگر و هنرمند ساکن جلگه خوزستان و حاشیه رود کارون است ک ...
پسر
فارسی، آرامی مندی
از نامهای امروزی زرتشتیان
پسر
فارسی منشور
حکم، فرمان، سند، پیمان، از شخصیت های شاهنامه ( یکی از بزرگان توران )، ( عربی )، اصول، نظریات و عقای ...
پسر
عربی، فارسی
تاریخی و کهن منوش
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر پشنگ و نوه دختری ایرج از پادشاه پیشدادی، نام یکی از ناموران قدیم که ام ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن منوشان
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از فرمانروایان دلاور ایرانی که از سپاهیان کیخسرو پادشاه کیانی بود
پسر
فارسی
تاریخی و کهن منوشچهر
منوچهر
پسر
فارسی مه باد
نام یکی از سرداران هخامنشی، مرکب از مه ( بزرگ ) + یاد ( بد، پسوند اتصاف )
پسر
فارسی
تاریخی و کهن مه پاره
زیبا، زیبارو، ماهپاره
دختر
فارسی مه پیکر
آن که چون ماه تابان و درخشان است، خوش اندام و زیبا
دختر
فارسی مه تابان
ماهِ تابان، ماهِ تابنده، ( به مجاز ) زیبارو
دختر
فارسی
طبیعت، کهکشانی مه دار
مِهتر خانه، بزرگتر خانه و سرا، ( مِه = مِهتر، بزرگتر، دار = سرا، سرای، خانه )، روی هم به معنی مِهتر ...
پسر
فارسی
طبیعت، کهکشانی مه سارا
ماه خالص، ( مَه = ماه، سارا )، از نام های مرکب، ماه و سارا
دختر
فارسی، عبری
کهکشانی مه فروز
افروزنده نور ماه، روشن کننده ماه، ( = ماه فروز )، ماه فروز، فروزنده و روشن کننده چون ماه روشن و پیدا
دختر
فارسی
کهکشانی مه فروغ
روشنی ماه، تابش ماه، مهتاب، ماه فروغ، ( = ماه فروغ )، پرتو ماه
دختر
فارسی
کهکشانی مه گونه
مثل ماه، مانند ماه، ( به مجاز ) زیبارو، ( مَه = ماه، گونه ( پسوند شباهت ) )
دختر
فارسی
طبیعت، کهکشانی مه نو
ماه نو
دختر
فارسی ماه فرزین
نام پدر به آفرید
پسر
فارسی ماه فروز
ترکیب دو اسم ماه و فروز ( زیبا و تابش )، افروزنده ی ماه، روشن کننده ی ماه، ( به مجاز ) زیبارو
دختر
فارسی
طبیعت، کهکشانی ماه فروغ
ترکیب دو اسم ماه و فروغ ( زیبا و روشنی )، فروغ و روشنایی ماه، ( به مجاز ) زیبارو
دختر
فارسی، عربی
طبیعت، کهکشانی ماه گشسپ
نام پسر بهرام گور پادشاه ساسانی
پسر
فارسی ماه لقا
ماه ( فارسی ) + لقا ( عربی )، مه لقا مه لقا
دختر
فارسی، عربی ماه مهر
مرکب از ماه + مهر ( محبت یا خورشید )، نام پدر ماهیار در زمان بهرام گور پادشاه ساسانی
پسر
فارسی ماه نیلا
ترکیب دو اسم ماه و نیلا ( زیبا و آبی دریا )، ( فارسی ـ سنسکریت ـ فارسی )، ماه کبود رنگ، ماه آسمان ک ...
دختر
فارسی، سانسکریت
طبیعت، کهکشانی ماها
منسوب به ماه، ( به مجاز ) زیبا و دوست داشتنی، ( ماه، ا ( پسوند نسبت ) )، م ماه
دختر
فارسی
طبیعت، کهکشانی ماهانه
منسوب به ماه، دختر ارمنشاه شاه ماچین در داستان سمک عیار
دختر
فارسی
کهکشانی ماهتا
همتای ماه، لنگه ماه، ( به مجاز ) زیبارو، مهتا، مانند ماه
دختر
فارسی
کهکشانی ماهتاج
آن که تاج او چون ماه می درخشد
دختر
فارسی
کهکشانی ماهتیسا
ماه تنها، اسمی است مازندرانی، در گویش مازندران ماه تنها
دختر
فارسی، مازندرانی
کهکشانی ماهدیس
آن که مانند ماه زیباست
دختر
فارسی
کهکشانی ماهریز
ریزنده ماه، ( به مجاز ) زیباروی، ( ماه، ریز= جزء پسین بعضی از کلمه های مرکّب به معنی «ریزنده» )
دختر
فارسی
طبیعت، کهکشانی ماهزاد
زاده ماه، زیبا
دختر
فارسی ماهسار
مانند ماه
دختر
فارسی ماهگل
آن که چون ماه و گل زیباست، زیبا روی، ان که چون ماه و گل زیباستف زیبا روی
دختر
فارسی
طبیعت ماهلی
صاحب ماه
دختر
ترکی، فارسی
کهکشانی ماهلین
هاله ماه
دختر
فارسی ماهنا
عشق سوزان، شور عشق
دختر
فارسی
کهکشانی ماهناک
روشنی ماه، روشنی ماه و مهتاب
دختر
فارسی
کهکشانی ماهنور
دارای درخشش ماه
دختر
فارسی، عربی
کهکشانی ماهو
نام حاکم سیستان در زمان یزگرد پادشاه ساسانی
پسر
فارسی ماهوار
مانند ماه، مثل ماه، [مجاز] زیبا، نیکوروی، ماهیانه، شهریه، ( ماه، وار ( پسوند شباهت ) )، شبیه به ماه ...
دختر
فارسی
طبیعت، کهکشانی ماهونداد
نام پدر دستور آذرباد از موبدان
پسر
فارسی ماهونیا
زینت خانواده و نیاکان
دختر
فارسی ماهویه
ماهوی
دختر
فارسی
کهکشانی ماهی
جانوری مهره دار، آبزی معروف
دختر
فارسی
طبیعت ماهیدا
ماه مادر
دختر
لری، فارسی ماهیسا
نوع خاصی گل زیبا و ظریف و کمیاب
دختر
فارسی
گل ماهینه
منسوب به ماه، ( به مجاز ) زیبا و دوست داشتنی، ( ماه، اینه ( پسوند نسبت ) )، ( به مجاز ) زیبارو
دختر
فارسی
طبیعت، کهکشانی مایار
یار مادر
پسر
فارسی مایان
جمع ما، ماها، جمعِ ما به معنی ماها، ( اعلام ) نام چند روستا در شهرستان های دامغان، دماوند، قزوین، م ...
دختر، پسر
فارسی مهابد
بزرگ
پسر
فارسی مهادا
مهاد، گهواره، ا ( پسوند نسبت ) )، منسوب به مِهاد، مِهاد
دختر
فارسی، عربی
مذهبی و قرآنی مهاندخت
دخترِ بزرگان، ( به مجاز ) بزرگ زاده، ( مِهان، دخت = دختر )، ( اَعلام ) مادر فیروزبن مهران دختر یزدا ...
دختر
فارسی
تاریخی و کهن مهاوا
آوای ماه
دختر
فارسی مهبا
نرم کوفته شده، نیک ساییده و سحق شده، ( عربی ) ( در قدیم ) ساییده و نرم شده، همراه ماه
دختر
عربی، فارسی مهدانا
دانای بزرگ، مِهتَر دانا، ( مه = بزرگ، مِهتَر، دانا )
دختر
فارسی مهدل
دختری که دلش مانند ماه روشن است
دختر
فارسی مهدونه
مانند ماه
دختر
فارسی
کهکشانی مهدی پارسا
ترکیب دو اسم مهدی پارسا ( هدایت شده و پاکدامن )، از نام های مرکب، مهدی و پارسا
پسر
فارسی، عربی
مذهبی و قرآنی مهدیان
هدایت شده
دختر
فارسی، عربی مهدیسه
مهدیس، مانند ماه، دختر زیبا، ( مَهدیس، ه ( پسوند نسبت ) )، منسوب به مَهدیس، منسوب به مهدیس، بانویی ...
دختر، پسر
فارسی
طبیعت، کهکشانی مهدینا
مهدین، هم میهن، ( مَهدین، ا ( پسوند نسبت ) )، منسوب به مَهدین
دختر
فارسی، عربی مهر
خورشید، محبت و دوستی، مهربانی، ماه هفتم سال شمسی، روز شانزدهم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، ( در گا ...
پسر، دختر
فارسی
طبیعت، کهکشانی مهر آرتا
ترکیب دو اسم مهر و آرتا ( خورشید و مقدس )، ( مهر = مهربانی و محبت، آرتا = مقدس )، مهربانی و محبت مق ...
پسر
فارسی
طبیعت، کهکشانی مهر آریا
ترکیب دو اسم مهر و آریا ( محبت و آزاده )
پسر
فارسی مهر آزما
ترکیب دو اسم مهر و آزما ( خورشید و آزماینده )، مهر آزمای، آزماینده ی محبت، آن که دوستی و مهر را به ...
پسر
فارسی
طبیعت، کهکشانی مهرآگین
همراه با محبت
دختر
فارسی مهر آیه
ترکیب دو اسم مهر و آیه ( خورشید و نشانه )، ( مهر = مهربانی و محبت، آیه = نشان، نشانه )، نشان و نشان ...
دختر
فارسی، عربی
طبیعت، مذهبی و قرآنی، کهکشانی مهر تابان
خورشید درخشان
دختر
فارسی مهر زهرا
ترکیب دو اسم مهر و زهرا ( خورشید و نیکو )، محبت و دوستی زهرا، ( به مجاز ) کسی که مهر، محبت و دوستی ...
دختر
فارسی، عربی
طبیعت، مذهبی و قرآنی، کهکشانی مهر سنا
ترکیب دو اسم مهر و سنا ( خورشید و روشنایی )، ( مهر = خورشید، سَنا = روشنایی )، روشنایی خورشید، ( به ...
دختر
فارسی، عربی
طبیعت، کهکشانی مهر سیما
ترکیب دو اسم مهر و سیما ( خورشید و چهره )، ( مهر = خورشید، سیما )، دارای سیمای چون خورشید، ( به مجا ...
دختر
فارسی، عربی
طبیعت، کهکشانی مهر سینا
ترکیب دو اسم مهر و سینا ( خورشید و سوراخ کننده )، از نام های مرکب، مهر و سینا
پسر
فارسی
طبیعت، کهکشانی مهر فروز
ترکیب دو اسم مهر و فروز ( خورشید و تابش )، ( = مهرافروز )، ( مهرافروز
دختر
فارسی
طبیعت، کهکشانی مهر فروغ
ترکیب دو اسم مهر و فروغ ( خورشید و روشنی )، با فروغی چون مهر، ( به مجاز ) زیبا و تابناک
دختر
فارسی، عربی
طبیعت، کهکشانی مهرآراد
ترکیب دو اسم مهر و آراد ( محبت و آراینده )
پسر
فارسی مهر آزاد
ترکیب دو اسم مهر و آزاد ( خورشید و رها شده )، ( اَعلام ) نام یکی از اجداد رستم، مرکب از مهر ( محبت ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن، طبیعت، کهکشانی مهراسپند
کلام مقدس، نام فرشته نگهبان آب، نام روز بیست و نهم از هر ماه خورشیدی در ایران قدیم، ماراسپند، نام ر ...
پسر
فارسی مهر آفرید
آفریده ی مهربانی، آفریده ی خورشید، ( به مجاز ) زیباروی مهربان، ( مهر = محبت، دوستی، مهربانی، خورشید ...
دختر
فارسی
طبیعت، کهکشانی مهرافزا
افزاینده محبت، آن که بر مهر و محبت خود بیفزاید، مهر افزاینده، مهر فزاینده، آن که به محبت و مهربانی ...
دختر
فارسی
طبیعت، کهکشانی مهرآمین
خورشید استوار
پسر
فارسی، عبری مهران ستاد
از شخصیتهای شاهنامه، نام موبدی خردمند و راد و جهاندیده در درگاه انوشیروان پادشاه ساسانی
پسر
فارسی مهران گل
( به مجاز ) ویژگی آن که زیبا، لطیف، با طراوت و مهربان است
دختر
فارسی
طبیعت، گل مهراندیش
آن که در فکر و اندیشه محبت و مهربانی است، ( به مجاز ) مهربان و با محبت، ویژگی آن که دارای اندیشه و ...
پسر، دختر
فارسی مهرانفر
دارای شأن و شکوه از حیث مهربانی و محبت
پسر
فارسی مهرآوا
ترکیب دو اسم مهر و آوا ( محبت و آواز )
دختر
فارسی مهرآور
آن که موجب مهر و محبت شود، آورنده محبت
دختر
فارسی مهراوه
پرستشگاه خورشید، مرکب از مهر ( محبت یا خورشید ) + اوه ( پسوند شباهت )
دختر
فارسی مهرآویر
خورشید سوزان
دختر
فارسی مهرآوین
ترکیب دو اسم مهر و آوین ( محبت و عشق )
دختر
کردی، فارسی مهرباز
دوستدار و طرفدار مهر و مهربانی و محبت، ( مهر= مهربانی و محبت، باز = طرفدار و دوستدار ( جزء پسین کلم ...
پسر
فارسی مهربخش
بخشنده مهر و محبت، ( به مجاز ) مهربان، ( مِهر = مهربانی و محبت، بخش )
دختر
فارسی
طبیعت، کهکشانی مهربرزین
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران بهرام گور پادشاه ساسانی
پسر
فارسی مهربنداد
از شخصیتهای شاهنامه، نام مردی در زمان بهرام گور پادشاه ساسانی
پسر
فارسی مهرپاد
نگهبان خورشید و مهربانی
پسر
فارسی مهرپرور
ترکیب دو اسم مهر و پرور ( خورشید و پرورش دادن )، پرورنده ی محبت و دوستی، مهر انگیز، ( به مجاز ) زیب ...
دختر
فارسی
طبیعت، کهکشانی مهرپو
پوینده ی مهر، جوینده ی مهربانی، ( مِهر = مهربانی، محبت، پو = پوینده، جستجو کننده، جوینده )، آن که ب ...
پسر
فارسی
طبیعت، کهکشانی مهرپویا
ترکیب دو اسم مهر و پویا ( محبت و پوینده )، آن که در راه مهر و محبت قدم برمیدارد
پسر
فارسی مهرپویان
ترکیب دو اسم مهر و پویان ( خورشید و جوینده )، ( مهر = مهربانی و محبت، پویان = جوینده و جستجو کننده ...
پسر
فارسی
طبیعت، کهکشانی مهرتاب
آنچه خورشید برآن میتابد
دختر
فارسی