منجیک

فرهنگ اسم ها

اسم: منجیک (پسر) (فارسی) (تلفظ: monjik) (فارسی: مُنجیک) (انگلیسی: monjik)
معنی: نام شاعر ایرانی قرن چهارم، منجیک ترمذی
برچسب ها: اسم، اسم با م، اسم پسر، اسم فارسی

لغت نامه دهخدا

منجیک. [ م َ ] ( اِ ) شعبده بازی و تردستی. ( ناظم الاطباء ) ( از اشتینگاس ). به معنی صنعت شعبده بازی است. ( از لسان العجم شعوری ج 2 ورق 352 الف ).

منجیک. [ م ُ ] ( اِخ ) ابوالحسن علی بن محمد منجیک ترمذی. از شاعران بزرگ نیمه دوم قرن چهارم هجری قمری است که بعد از دقیقی در دربار چغانیان به سر می برده و مداح آنان علی الخصوص امیر ابویحیی طاهربن فضل بن محمدبن محتاج چغانی و امیر ابوالمظفر فخرالدوله احمدبن محمدبن چغانی بوده است. هدایت او را مداح صفاریه و غزنویه دانسته است ولی دلیلی بر این سخن در دست نیست و اشعاری که از منجیک در دست داریم در مدح دو امیر مذکور می باشد. منجیک شاعری زبان آور و سخن پرداز و نیکوخیال و بلیغ و نکته دان بود. عوفی کلام او را از روی حق بدین گونه وصف کرده است : «شعری غریب و الفاظی خوب و معانی بکر و عباراتی بلیغ و استعاراتی نادر» و این اوصاف که عوفی برشمرده همه در شعر منجیک صادق است. دیوان منجیک در قرن پنجم هجری قمری در ایران مشهور و مورد استفاده اهل شعر و ادب بوده است چنانکه ناصرخسرو داستان استفاده قطران را از آن دیوان در سفرنامه خود آورده است. منجیک علاوه بر قدرتی که در مدح و ساختن قصاید بزرگ مدحی داشت در هجو و هزل نیز دستی قوی داشت. اشعارش درجنگها و تذکره ها و کتب لغت پراکنده است. از اوست :
نیکو گل دورنگ را نگه کن
درّ است به زیر عقیق ساده
یا عاشق و معشوق روز خلوت
رخساره به رخساره برنهاده.
و نیز:
در باغ گل فرستد هر نیمشب عبیر
وز شاخ عندلیب بسازد همی صفیر
رخسار آن نگار به گل بر ستم کند
وآن روی را نماز برد ماه مستنیر
ای آفتاب چهره بت زاد سروقد
کز زلف مشک باری وز نوک غمزه تیر
بنگاشته چنین نبود بر بتان چنین
تمثال روی یوسف یعقوب بر حریر
از برگ لاله دو لب داری فراز وی
یک مشت حلقه زره از مشک و از عبیر
گویی که آزر از پی زهره نگار کرد
سیمینش عارضین و بر اوگیسوان چو قیر
گویی کمند رستم گشت آن کمند زلف
کز بوستان گرفته گل سرخ را اسیر
گویی خدایش از می چون لعل آفرید
یا دایگانش داده ز یاقوت سرخ شیر.
( از تاریخ ادبیات در ایران تألیف صفا چ ابن سینا ج 1 صص 382-383 ). رجوع به همین مأخذ و لباب الالباب ج 2 ص 13 و مجمعالفصحا ج 1 ص 506 شود.

فرهنگ فارسی

شعبده بازی و تردستی . بمعنی شعبده بازی است .

پیشنهاد کاربران

بپرس