اسم - صفحه 45
یاور، یاور ( نگارش کردی
پسر
کردی پطروس
سنگ
پسر
عبری پگامه
مه صبحگاهی
دختر
فارسی پگاهان
سحرگاهان
دختر
فارسی
طبیعت پنجعلی
مرکب از پنج ( پنجه )، علی ( بلند مرتبه )، پنج ( فارسی ) + علی ( عربی ) مرکب از پنج ( پنجه ) + علی ( ...
پسر
فارسی، عربی پهلبد
پهلوان
پسر
فارسی پوئین
پویش وتلاش کردن
پسر
فارسی پوپر
گیسو
دختر
فارسی پوران رخ
شبیه به پوران، ( مجاز ) زیبارو، سرخ و گلگون
دختر
فارسی، پهلوی
تاریخی و کهن پوران مهر
ترکیب دو اسم پوران و مهر ( سرخ و خورشید )، خورشید سرخ گون، ( به مجاز ) زیبارو
دختر
فارسی، پهلوی
طبیعت، کهکشانی پوربه
پسر خوب و نیک، پسر بهتر
پسر
فارسی پورچیستا
پر داننده، پردانش، ( اوستایی ) ( = پورچیست ) به معنی پر داننده، ( اعلام ) در روایات زرتشتی کوچکترین ...
دختر
اوستایی پورداد
پسر عدالت
پسر
فارسی پورشان
پسر دارای قدر و ارزش، ( پور = پسر، شان = شأن، مقام و مرتبه، ارزش، اعتبار، شکوه، جلال و عظمت )، پسر ...
پسر
فارسی پورنگ
پسرِ خورشید
پسر
فارسی پوریار
پسر همراه، مرکب از پور ( پسر ) + یار ( یاور، دوست )
پسر
فارسی پوریامهر
ترکیب دو اسم پوریا و مهر ( بسیار دارنده و خورشید )، ( فارسی ) از نامهای مرکب، پوریا و مهر
پسر
فارسی
طبیعت، کهکشانی پوریامین
پسر یامین، بنیامین، ( فارسی ـ عبری ) پسرِ یامین، ن، ک بنیامین
پسر
فارسی، عبری پویراز
باد صبا که از جانب شمال می وزد
پسر
ترکی پیداگشسب
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران بهرام چوبین
پسر
فارسی پیرداد
داده پیر یا بچه ای که در پیری داده شده
پسر
فارسی تابان چهر
آن که چهره ای روشن و درخشان دارد، روشن رخ، روشن چهره، ( به مجاز ) زیبا رو
دختر
فارسی تابان دخت
( به مجاز ) دختری که زیباروی است و چهره ی او روشن و تابناک است، مرکب از تابان ( درخشان ) + دخت ( دخ ...
دختر
فارسی تابان رخ
تابان چهر
دختر
فارسی آتریا
بانوی آتش
دختر
فارسی احرار
آزادگان، آنان که از وابستگی ها و تعلقات، به ویژه وابستگی های مادی آزادند
پسر
عربی آدای
نامزد برای ازدواج
پسر
ترکی آذرمیدخت
پادشاه ساسانی و دختر خسروپرویز
دختر
فارسی
تاریخی و کهن آرتمیز
پادشاه هالیکارناس، ( اَعلام ) ) آرتمیز ( اول ) پادشاه هالیکارناس، وی در جنگ خشیارشا ضد یونانیان شرک ...
دختر
لاتین آرماندا
در امان، در پناه تو
دختر
ترکی آریارمنه
نیای داریوش بزرگ از شاهان هخامنشی است
پسر
فارسی آسترید
شاهزاده سوئد
دختر
لاتین آستیاگ
آستیاژ، نام آخرین پادشاه ماد، ( = آستیاژ و آستیاگس )
پسر
فارسی
تاریخی و کهن افرند
ابریشم، صورت کهنه ی پرند به معنی ابریشم، ن، ک، پرند
دختر
فارسی امید بخش
امیدوار کننده، امید بخشنده، کسی یا چیزی که امیدواری کند، کنایه از حق سبحانه و تعالی
پسر
فارسی امین احمد
ترکیب دو اسم امین و احمد ( امانتدار و بسیار ستوده تر )، از نام های مرکب، امین و احمد، ( اَعلام ) ام ...
پسر
عربی بارقه
پرتو، نور، روشنی
دختر
عربی
طبیعت بایسته
سزاوار، شایسته، مناسب، لازم، ضروری، واجب
دختر
فارسی بخت اور
بخت آور، خوش بخت
پسر
فارسی بهره ور
بهره مند، کامیاب، ( بهره، ور ( پسوند دارندگی ) )
پسر
فارسی پاساد
محافظت
پسر
فارسی پیراسته
مزین، مرتب، زدوده، آماده، ( صفت مفعولی از پیراستن )، ویژگی آنچه از طریق کم کردن یا از بین بردن زوای ...
دختر
فارسی تلاطم
آشفتگی
دختر
فارسی تیامین
فدایی چشمان
پسر
لری ثنایا
مجموع هشت دندان تیز جلو دهان که چهار در بالا و چهار در پایین قرار دارد، دندان پیش، جمع تثنیه، دندان ...
دختر
عربی جاودان
همیشگی، جاویدان، ابدی، پایدار، ( = جاویدان )
پسر
فارسی جاوید حسین
ترکیب دو اسم جاوید و حسین ( جاویدان و نیکو )
پسر
فارسی، عربی حاذق
زیرک و دانا در کاری، ماهر، استاد، مجرب، ( عربی )، کارآزموده و دارای تجربه ی کافی در دانش یا فنی، چی ...
پسر
عربی حارس
حفظ کننده، نگه دارنده، نگهبان، پاسبان، محافظ
پسر
عربی حلاوت
دلچسب بودن، دلپذیر بودن، دلپذیری، شیرین بودن، شیرینی، شیرین شدن، ( به مجاز ) خوشایند و دلچسب بودن، ...
دختر
عربی خرم دل
شاد، شادان، خوش دل
دختر
فارسی خستو
کسی که به امری اقرار و اعتراف می کند، مقر، معترف، اقرارکننده
پسر
فارسی دوستار
یار، رفیق، دوستدار، دارای علاقه، علاقه مند
پسر
فارسی دوستدار
دوستار، خیرخواه، یار مهربان، خواهان، ( = دوستار )، ← دوستار
پسر
فارسی دیده
آنچه دیده شده است، ( مجاز ) چشم، نگاه، نظر، دید
دختر
فارسی دین دار
کسی که دارای دین و آیینی باشد، متدین، متدین بدین اسلام، متقی، با تقوی، آن که به مبانی دینی اعتقاد د ...
پسر
فارسی، عربی
مذهبی و قرآنی ذوالنون
صاحب ماهی، لقب حضرت یونس ( ص ) به خاطر رفتن در شکم ماهی، خداوند ماهی، همدم ماهی، ( اَعلام ) ) لقب ح ...
پسر
عربی
مذهبی و قرآنی رائ ف
بسیار مهربان
پسر
عربی رافد
یاری گر، اعانت کننده، عطاکننده، دهنده، کسی که در غیاب ملک جانشین و قائم مقام وی گردد، ( اسم فاعل رَ ...
پسر
عربی ربکا
راستی و درستی
دختر
اوستایی رخام
سنگ سپید، سنگ سپید و نرم
پسر
فارسی
طبیعت رزم آرا
جنگجویِ زبردست، ( در قدیم ) جنگجویی که در جنگ هنرنمایی می کند
پسر
فارسی
تاریخی و کهن رزمجو
جنگجو، دلیر، ( به مجاز ) دلیر و شجاع
پسر
فارسی رویین تن
دارای بدنی که سلاح بر آن کارگر نباشد، ( در قدیم ) دارای بدنه ای از روی، ( اَعلام ) ( در شاهنامه ) ا ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن سارگن
شاه عادل
پسر
فارسی سامعه
شنوا
دختر
عربی سترگ
بزرگ، عظیم، با اهمیت، مهم ( شخص )، بزرگوار، ( به مجاز ) بی آزرم و شرم
پسر
پهلوی، هندی سخنور
صاحب سخن، ادیب، سخن ران، ناطق، خطیب، ( به مجاز ) شاعر، نویسنده
پسر
فارسی سرایش
عمل سرودن، ( اسم مصدر از سرودن و سراییدن )، سرایندگی
پسر
فارسی سغدیان
هفتمین شاه هخامنشی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن سماحه
بزرگواری، بخشندگی، سخاوت، بخشش، کرم، گذشت، بردباری، تسامح، چشم پوشی
دختر
عربی سندل
نام نوعی درخت، نوعی سبزی
پسر
فارسی شگرف
نادر، کمیاب
پسر
فارسی صراط
راه، طریق، ( به مجاز ) پل صراط
پسر
عربی
مذهبی و قرآنی عطوفت
مهربانیِ بسیار
دختر
عربی آب حیات
در افسانه ها آب زندگانی که عمر جاویدان می دهد، آب ( فارسی ) + حیات ( عربی ) در افسانه ها آب زندگانی ...
دختر
فارسی، عربی آباد
تندرست و مرفه، آراسته
پسر
فارسی آبادان
برپا، آباد
پسر
ترکی آبان
نام ماه هشتم از سال شمسی، نام فرشته نگهبان آب، آبها، ( در گاه شماری ) ماه هشتم از سال شمسی، ( در قد ...
دختر، پسر
پهلوی، فارسی
طبیعت آبد
همیشگی، جاودانه، دائمی
پسر
عربی ابرار
نیکان، نیکوکاران، نیکان و نیکوکاران، ( در تصوف ) عده ای از مردان خدا که در مرتبه ی بالاتر از ابدال ...
پسر
عربی
مذهبی و قرآنی آبرام
ابراهیم، پدر جماعت بسیار یا پدر عالی مقام، نام یکی از پیامبران بزرگ ملقب به خلیل الله، نام سوره ای ...
پسر
عبری آبرو
حیثیت، شرف، قدر
پسر
فارسی آبگینه
شیشه، آینه، ظرف شیشه ای یا بلورین به ویژه جام شراب، زجاج، بلور، ( در قدیم ) ظرف شیشه ای یا بلوری به ...
دختر
فارسی
تاریخی و کهن آبو
آبی، نیلوفرآبی، دایی
پسر
فارسی ابو
پدر
پسر
عربی آبکار
سقا، می فروش، حکاک، نگین ساز، نام یکی از بزرگان ارمنی خاندان اشکانی
پسر
فارسی آبی
به رنگ آب، نیلی
پسر
فارسی آبیار
میراب، مامور تقسیم آب
پسر
فارسی آتابای
پدربزرگ، نام یکی از طوایف بزرگ ترکمن در ایران، آتا ( ترکی ) + بای ( چینی )
پسر
ترکی، چینی آتر
آذر، اخگر، آتش
دختر
فارسی آتش
حرارت توأم با نور، یکی از عناصر اربعه، ( به مجاز ) حرارت و گرما، ( به مجاز ) عواطف تند، شور و شوق، ...
دختر، پسر
فارسی
طبیعت آتشپاره
اخگر، شرار آتش، چابک
دختر
فارسی آتشفام
به رنگ آتش، دختران سرخ روی
دختر
فارسی آتشک
نام یکی از شخصیتهای داستان سمک عیار، کرم شب تاب
دختر
فارسی
تاریخی و کهن آتشین
نورانی، فروزان، گیرا، مؤثر، به رنگ آتش، سرخ
دختر
فارسی اثیر
شریف، کریم
پسر
عربی آجار
مهاجم، غیور، زبردست و ماهر
پسر
ترکی آجیر
محتاط، کوشا، آژیر، در گویش خراسان به معنی محتاط
پسر
فارسی احساس
عاطفه، ذوق
دختر
فارسی