پیشنهادهای رامین حبیبی (٤٠٧)
به ختنه کننده می گویند خَتّان.
مُعَتَق: بردۀ آزاد شده. مُعَتِق: آزاد کنندۀ برده.
دَواب: حیوانات سواری و بارکش مانند اسب و استر و خر و شتر و فیل و گاو و گاومیش.
مُحالٌ لَه: آنکه حواله ای به نفع وی صادر شده.
رسوا، برملا و. . .
مُختَلِعه: زنی که با بخشیدن مهریه خود از همسرش طلاق می گیرد.
خالِع: مردی که در قبال بخشیده شدنِ مهریۀ همسر، او را طلاق می دهد.
ذاتُ الْبَیِن: مشترک مثل رفع اختلاف و اصلاح ذات البین زوجین.
حَکَمَی: در حقوق خانواده به معنای داوری و اعضای داور در مسئلۀ حل اختلاف فی مابین زوجین می باشد.
در حقوق خانواده به معنای نافرمانی و وظیفه نشناسیِ دو طرفه از سوی مرد ( ناشز ) و زن ( ناشزه ) است. مثلاً هم زن با مرد همخواب نشود، هم مرد به زن اجازۀ ...
مضاف بر پاسخ قبلی: شرایطی که موجب اجازۀ وصلت دوباره میان زوج سابق و زوجه می شود طبق قانون مدنی: ۱ - زن با مرد دیگری ازدواج کند[همان محلل] ۲ - نکاح دا ...
جناب زارع زحمت تعریف مُحَلِل را کشیده اند؛ با این حال کافی نمی باشد و در توضیحات وی ایراداتی قابل مشاهده است که من ضمن توضیحاتی، ایرادات وارده را نیز ...
حَشفَه: تا انتهای قسمت ختنه گاه آلت تناسلی مرد را حشفه گویند.
عُسْر و حَرَج ( عُسر به معنای سختی و دشواری و حَرَج به معنای مشقّت ) قاعدۀ نفی عسر و حرج، یکی از قواعد فقهی است و منظور آن است که هرگاه انجام تکلیفی ...
مضاف بر تعریف قبلی: تثیبه به زنی اطلاق می گردد که بکارت وی در اثر مواقعه ( نزدیکی، رابطۀ جنسی ) زایل شده باشد/اشخاص و اموال، دکتر صفایی. تثیبه مقابل ...
ثَیِبَه:به زن مطلقه یا بیوه گویند.
دائمی بودنِ یک شرط. همچون زن و مرد بودن جنسیت طرفین نکاح تا پایان ازدواج.
در علم حقوق مُنفِق به معنای نفقه دهنده است که پدر یا شوهر است.
قَرابَتِ نَسَبی: خویشاوندیِ خونی؛ ناشی از خون. برخلاف قرابت سَبَبی که ناشی از ازدواج است.
در علم حقوق به صورت فَقْد به کار می رود و آن به معنای فِقْدان و نبودن چیزی است. مثل فَقْدِ اهلیت، شعور و. . .
کَظْمِ غَیْظْ: به معنای کنترل کردن خشم از فضایل اخلاقی است/ویکی شیعه
کُبر: در علم حقوق اشاره به شخصی دارد که به سن قانونی رسیده و اهلیت و توانایی در تصرف حقوق مالی خویش را دارد. همان بزرگ شدن .
شهادت بر شهادت به شهادتی گفته می شود که شاهد اصلی مشخص است و شاهد فرعی موضوع شهادت را از او شنیده و از قول او بیان می کند، ضمن اینکه شاهد اصلی را نیز ...
نوعی تعزیر اسلامی به معنای از بین بردن آلت جرم.
نوعی از تعزیر اسلامی به معنای تحریم و بایکوت است.
مفهومش اینه که منت سرمون بذارن و مارو در این راه کمک کنند. معمولاً در مقدمۀ کتاب ها و از باب افتادگی و تواضع نویسنده به کار می ره.
غَمضِ عَین: چشم پوشی.
مُنْضَمّ: ضمیمه شده، پیوسته شده. مثلاً: جرائم جدیدت به جرائم سابقت منضم می شوند و طی یک پرونده مورد بررسی و صدور حکم قرار خواهند گرفت.
مُتَقَوِم: گرانبها، ارزشمند
در علم حقوق: دشوار در وقوع و تحقق امری گویند. مثلاً جواهری که بلعیده شده خارج شدن/کردنِ آن متعذر ( دشوار ) نیست. چرا که جزو اشیاء مصرف شدنی نیست و ...
نَبّاش: به نبش کنندۀ قبر می گویند؛ شکافندۀ قبر.
مَواشی: حیوانات چهارپا.
مُقَفَل: بسته و قفل شده.
هاتِک: هَتک کننده، حرمت شکن.
تخدیش: خدشه دار شدن، خدشه پذیر بودن؛ خلل وارد شدن بر چیزی.
مُستَحاضه: زنی که او را زیاده از ایام حیض ( پریودی ) خون آید.
مَغصوب عنه: کسی که مالش توسط دیگری غصب شده باشد.
عِوَضَیْن: به عوض و معوض عقد که همان ارکان عقد است می گویند.
شارِط
معنایِ شکستن قسم می ده.
جریان
جمع نفیس؛ چیزهای ارزشمند، گرانبها، کم نظیر.
یکی از معانی: امری قبیح و گناه از لحاظ شرعی که انجام یا ترک آن حرام باشد. همچون بلند خواندن آهنگ توسط زنان که عورت است. ( بند ۳ ماده ۱۰ قانون امر ب ...
مُثبِتِ سِمَت: احراز یا اثبات کنندۀ جایگاه شخص.
یکی از معانی: لباس.
مُجِدانه: پیگیریِ کاری به صورت جدی و مصمم و بدون درنگ و شک.
مؤنثِ بهدایت: اوایل امر، همان اول، در آغاز، در ابتدا، اولِ کار.
بَهایِم: چهارپایان، جانوران.
همان معلم خصوصیِ امروزی می شود.
مَعاً: م َ عَنْ: احتساب حداقل دو نفر در یک امر به صورت همزمان. به عنوان مثال، با وجود ۲۰۰ مهمان برای عروسی، ما برای ۲۵۰ نفر غذا سفارش بدیم.