پیشنهادهای رامین حبیبی (٤٠٧)
مترادفِ اظهر من الشمس است، یعنی چیزی که خیلی واضح و آشکار باشد و به راحتی قابل درک. مثل اینکه کسی بگوید خدا وجود ندارد، این اظهر من الشمس است که وی ک ...
آنچه از مطلبی درک شود. حاکی، دال بر و. . . تلفظش به گمانم اینه: مَشعَر مُشعَر: گزارش دهنده، مخبر.
قرة العین: /qorratol~eyn/، آنچه مایه روشنی چشم شود، مایه خوشحالی شود؛ مجازاً: فرزند.
افاضت. [ اِ ض َ ] فیض دادن و خیر بسیار رسانیدن.
بَرزخی.
هُوَرقُلیا: برزخ، جایگاه مردگان.
علاوه بر مؤبَِد: روحانیِ زرتشتی، معنای دیگری دارد: مُؤَبَد: ابدی، همیشگی، جاوید.
می توان به عنوان صفت هم به کار گرفت، مثلاً وقتی به کسی می گن چرس و بنگه، یعنی گیج و گوجه، ابله و متوهمه و. . .
( چَ رَ ) ( اِ. ) ۱ - بند، زندان . ۲ - شکنجه ، آزار. ( چَ ) ( اِ. ) مادة مخدری است که از مالش دادن سرشاخه های گیاه شاهدانه با دست یا روی پارچه بدست ...
در آیه یک سوره مریم آمده است. اینطوری خوانده می شه: کاف ْ هاءْ یاءْ عَیْن ْ صادْ. معنایش هم معتقد هستند که هر کدام از این حروف مأخوذی دارند و النهایه ...
اَقصَر: به معنای کوتاه تر، قصیرتر؛ مثل: سوره های اقصر. مفرد: قصیر جمع: اقاصِر متضاد: اطوَل، به معنای درازتر.
اَطوَل: درازتر، طویل تر، طولانی تر و. . .
مُضلُ: گمراه کننده.
دارای عزت و احترام. بزرگان، سروران.
غالیان، از کلمه ی غلو گرفته شده، نوعی بزرگنمایی و افراط در چیزی ست؛ به گروهی از پیروان اسلام می گفتند که در ستایش پیامبر و امامان غلو کرده اند و برای ...
بُراق: خر حضرت محمد ، در شب معراج و به آسمان رفتن!!!! بَراق: صفت: درخشان، شفاف. مثل کفش هایی که با واکس بَراق شده اند.
مُتَلَأْلِیء ٔ. [ م ُ ت َ ل َءْ ل ِءْ ]: درخشان، نورانی، تابناک، شفاف.
خَرق: شکافتن، پاره کردن.
الود. [ اَل ْ وَ ]: آنکه بسوی عدل میل نکند و منقاد نگردد. سرکش و نافرمانبر. ج، الواد.
اَلواد: جمع اَلوَط: گردن ستبر، سرکش؛ کسی را که سر خم نکند. معادلِ الواط.
چَرخِشت: چرخی که با آن آب انگور گیرند.
نَسیج: بافته شده.
مُذَهَب: زرداندود شده، طلانگاری شده.
آب زر داده شده، از طلا تشکیل شده.
هِشته: رها کرده، رها شده.
تُرَهات و مُهمَلاتی که عارفان و صوفیان بر زبان رانند و جز اراجیف و گنده گویی و ادعاهایِ بی پایه و اساس و کفرآمیز نیستند.
کلمات کفرآمیز صوفیان.
مؤنث شطحی، کلمات کفرآمیزی که صوفیان پلشت بر زبان و در هنگامی که خود را بالاتر از همه می بینند گویند. همچون، انا الحقِ حسین بن منصورحلاج.
به آدمی که خودبزرگ بینی و تکبر و غرور داشته باشه، می گن فرعونیت دارد.
تَفَرعُن: فخرفروشی و خودپرستی کردن.
مُتِفَرعِن/motefar~en/: از خودراضی و مغرور.
پُرنَخوَت: پر از تکبر و غرور.
تَوَرُع: پارسایی، پرهیزگاری و. .
چندتا معنی دارد: آزره و غمگین، ناراحت و اخمو، خودبین و خودخواه.
مُدَمَغ
چندتا معنی دارد: ابله و نادان، کر و ناشنوا و حیران و سرگشته
اَصَم: کر، ناشنوا.
به معنای نادان و ابله است.
معرب آرژانتین.
معرب بلژیک
گیش احتمالاً قدیمیِ کیش به معنای آیین و دین و مذهب باشد. چنان که احمد کسروی در کتاب تاریخچه شیر و خورشید می آورد که: و خورشید پرستی از گیش زردشتیان م ...
جمع تازیک، به معنای اعراب. �. . . و نقش درفشهای تازیکان نشین. . . �/ تاریخچه شیر و خورشید، زنده یاد احمد کسروی.
عرب، غیر عجم.
اِغلاق: سخن را پیچیده گفتن؛ پیچیده گویی.
جمع کولی، یعنی آدمهای ولگرد و بی سر و پا و در به در. که زنده یاد احمد کسروی در کتاب صوفی گری در وصف صوفیان فراری از مقابله با مغولان و کشته شدن خانو ...
داشتن هوسِ انجام و اقدام به کاری. هوسناکی، هوس داری.
در معنای مجازی آن جلودار یا جلوگرفتگی و چشم پوشی کردن است. مثلاً: هوس بازیها، پرده به چشم پشمینه پوشها فروهشته بوده. /صوفی گری، احمد کسروی. یعنی هو ...
به کسی گویند که ماهوت[نوعی پارچة ضخیم پُرزدار. ] پاک داشته باشد. در کتاب صوفی گری زنده یاد احمد کسروی این کلمه را دیدم، ظاهراً به مرشد و عارف و اینها ...
احتمالاً در یکی از معانی آن، وسیلۀ گدایی باشد. چنان که احمد کسروی در کتاب صوفی گری می نویسد: زیرا صوفیان . . . . . تنها آن درویشان . . . . دریوزه گرد ...
وشق. [ وُ ش ُ ] ( ترکی ، اِ ) غلام ساده رو