پیشنهادهای رامین حبیبی (٤٠٧)
مستوفی در معنای دیگر آن به معنای تمام و کمال است. مثلاً �یونانیان، در زمینۀ حقوق فطری، مباحثی مستوفی عنوان کرده، . . . �/حقوق اساسی و نهادهای سیاسی، ...
به قضات دادگستری گویند از این جهت که احکام صادره از سوی آنان به سانِ یک قانون که لازم الاجراست عمل می کند.
واسطة العقد [ س ِ طَ تُل ْ ع ِ ] ؛ واسطۀ عقد، پیوند دهندۀ دو زمینه مختلف به وسیلۀ یک شخص. مثل واسطة العقد بودن وزیر میان هیأت دولت و وزارتخانه اش.
تَوارُد همانطور که ظاهراً نشان می دهد از ریشه �وارد� شدن است اما در اینجا مقصود وارد شدن و داخل شدن همزمان دو شخص است به یک موضوع. مثل: �در مورد هر ...
ناچار، ناگریز از امری. مثلاً آشنایی با ارباب رجوع می تواند لامحاله در رفتار ما تأثیرگذار باشد.
شایسته تر از دیگران بصورت طبیعی برای منصوب شدن در سِمَت و جایگاهی. مثلاً معاونان ریاست جمهوری در آمریکا بالاستحقاق رئیس مجلس سنا هم هستند.
جلای جمع جلیل، به معنی بزرگواران، افراد محترم و ممتاز.
شامل شدن.
معنای دور از ذهن نوامیس، قانون است.
اِحتِجاجات؛ جمع احتجاج، به معنای دلایل، برهان ها دلایل و برهان هایی که در پی اثبات یا نفی یک مسئله بکار می روند.
محتواش همان مغالطۀ دور باطل در منطق است.
فک کنم هر آنچه انجام داده است.
همان صاحب اختیار است که در وهلۀ اول به خداوند تعلق دارد.
۱. کسی که معتقد به دین و شریعت باشد، پیرو شرع. ۲. کسی که پیرو مکتب متشرعه است.
همان استعداد است و نمی دانم این ت چیست! ( در کتاب آیت الله نائینی دیدم )
آمادگی دفاعی و نظامی در برابر متخاصم داخلی و بیشتر خارجی گویند. ( در کتاب آیت الله نائینی دیدم )
ترفندهای معمولی برای فریب دادن کسی در سیاست خارجه و روابط دیپلماتیک و در نهایت استعماری ( در میان نقل گفته ای از آیت الله نائینی خواندم )
علامت تأنیث گرفته و اگرنه همان معمول است.
تَحَفُظ؛ حفظ کردن چیزی درمقابل چیزی دیگر.
اِغتِصاب؛ به ستم گرفتن چیزی را، غصب کردن چیزی. حکومت اغتصاب نقطه مقابل حکومت حق بر اساس نظر آیت الله نائینی است.
فُحول؛ جمع فحل، به معنای برجسته، چیره دست، نامدار در یک زمینه و علم.
مَوقَف؛ مکان، محل وقوف، موضع. مثال: "موقف اسلام در برابر پیروانِ ادیان بر حق و اهل الکتاب"
احتمالاً همان معنای آیینِ حق را دهد که به وسیلۀ احکام الهی و روشن پشیبانی می شود.
شَوایِب؛ جمع شائبه/شایبه ؛ گمان، شک، شایعه و. . .
دُهور؛ جمع دَهر، به معنای روزگاران، زمانه ها.
مُنْسَلِک؛ درآینده و داخل شده در چیزی، کسی که داخل طریقه و مسلکی شده باشد.
سَخَط؛ بددهانی، خش، ناخشنودی و. . .
غش به معنای ضعف و پرده پوشی و تزویر نیز است. مثلاً غش ( ضعف نفْس ) درمقابل وساوس شیطانی! : )
جمع وسواس؛ چیزهای مادی یا غیرمادی که موجب ایجاد وسوسه و فریب در فرد شوند. تقریباً همان غرایز و نیازهای اولیه هستند که در ادیان آنهارا پست می شمارند!
کسی که خرده ریزۀ ته سفره را می خورد؛ از لحاظ سیاسی به عوامل و کارگزاران نهادهای بالاتر گفته می شود که مطیع و مأمور اجرای دستورات فوق سازمانی هستند و ...
سکونت گزیدن و قرار و اسکان معمولاً در جوامع ابتدایی و پس از مرحلۀ کوچندگی گویند. به شهرنشینی و روستانشینی روی آوردن.
مُلَخِّص؛ فشردۀ کلا، خلاص کننده و نتیجه دهندۀ گفته های پیشین و رساندن منظور.
معیارها، جمع معیار. عیارِ سنجش موضوع
مَفَرّ؛ گریزجای، جایی برای گریختن. وقتی در تنگنا قرار می گیری و روزنه ای برای فرار کردن پیدا می کنی. معمولاً این مفر در جایی ویدا می شود که ما نزدیک ...
من این تعبیر را در کتاب �حقوق اساسی و نهادهای سیاسی� دکتر ابوالفضل قاضی دیدم. استاد قاضی برای قلمرو بزرگ مالکان دورۀ فئودالیته، از تعبیر �دولتک� است ...
( مُ تَ هَ ) [ ع . ] ( اِمف . ) مشهور، معروف. ( مُ تَ هِ ) [ ع . ] ( اِفا. ) شهرت دهنده.
�نومانکلاتورا� ( Nomenklatura ) واژه ای روسی است که از اواخر حیات اتحاد جماهیر شوروی سابق وارد فرهنگ سیاسی شد. منظور از این واژه، گروهی بسته و کاست گ ...
صحبت کردن با کسی برای شناختن میل و خواهش او، رٲی و عقیده و ارادۀ کسی را در امری جویا شدن. / فرهنگ عمید
تلفظ: ذَ وِل ْ حُ دارندۀ حق؛ فایده برِ حقی.
مَفْرْوْغْ؛ فارغ و خلاص شدن از چیزی بعد از حلِ یا رفع آن
اقطار؛ به سراسر بعدِ سرزمینی، بخصوص مناطق دور از مرکزِ یک دولت - کشور گویند.
تلفظ شخمی آن؛ بِل مَ ءال
مُطَبَق؛ طبقه طبقه شده.
مَدَرَج؛ درجه بندی و درجه دار شدن
سَکَنات؛ مقابلِ حرکت را گویند. معنایِ دیگر آن در جامعه شناسی سیاسی، به سکنه و انسانهایِ ساکن در مکانی، گفته می شود.
مُنْقْاد؛ طبقۀ فرمان بر و مطیعِ فرمان روایان را گویند.
تأثیر گذاردن بر چیزی.
تلفظ: مُدَخِلْیَّت به فعل رسیدنِ دخالت در امری.
عَقَبایی، مربوط به عقب، که انتساب به جهان آخرت می شود، مسئله ای مربوط به آن جهان.
نُضْجْ؛ پختگی، رسیدگی، قوام یافتن.