تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

revived ( adj ) = احیا شده، تجدید شده، بازسازی شده، ترمیم شده/تقویت شده/بهبود یافته/ examples : 1 - old plays are sometimes revived by applying mode ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٦

revival ( noun ) = بهبودی، تقویت، شکوفایی/احیاء، تجدید حیات، تجدید قوا، جان بخشی /ترویج دوباره، رونق مجدد، توسعه مجدد، رواج مجدد، اشاعه مجدد/اجرای دو ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٤

revive ( verb ) = احیا کردن، زنده کردن، جان دادن، به هوش آوردن، سرحال کردن/جان گرفتن، برگشتن، احیا شدن، بهبود یافتن، به هوش آمدن/دوباره رونق دادن یا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

renew ( verb ) = revive ( verb ) به معناهای: احیا کردن، زنده کردن، سر حال آوردن، از نو شکوفا کردن، دوباره به کار گرفتن، دوباره رونق دادن، دوباره توس ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

معانی دیگر renowned ( adj ) = سرشناس، نامور، نام آور، ، نامدار، افسانه ای examples: 1 - The region is renowned for its outstanding natural beauty. ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

renown ( noun ) = شهرت، آوازه، نامی a woman of great renown = زنی با شهرت زیاد an artist of national renown = هنرمندی با شهرت ملی examples: 1 - H ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

معانی دیگر prominence ( noun ) = اهمیت، سرشناسی/تاکید، توجه/برآمدگی، برجستگی، بیرون زدگی، تپه، پشته examples: 1 - Radiographs showed enlargement of ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

prominence ( noun ) = renown ( noun ) به معناهای : شهرت، آوازه examples: 1 - She came to prominence as an artist in the 1960 او به عنوان یک هنرمن ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

reluctance ( noun ) = اکره، بی میلی، عدم تمایل، نارضایتی، بی رغبتی، بیزاری، مخالفت/مقاومت magnetic reluctance = مقاومت مغناطیسی reluctance motor dri ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

reluctant ( adj ) = بی میل، بیزار، ناراضی، بی تمایل، بی رغبت examples: 1 - I was reluctant to give up the security of family life. من [تمایلی نداش ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

reluctantly ( adv ) = با اکراه، از روی بی میلی، با بیزاری، با عدم اشتیاق / با دودولی، با تردید، از روی تردید مترادف است با کلمه : hesitatingly ( adv ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

hesitatingly ( adv ) = reluctantly ( adv ) به معناهای : با اکراه، از روی بی میلی، با بیزاری، با عدم اشتیاق / با دودولی، با تردید، از روی تردید

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

reliance ( noun ) =اعتماد، اطمینان، وابستگی، اتکا، تکیه/آدم مطمئن، چیز مطمئن examples: 1 - The region's reliance on tourism is unwise. وابستگی منطق ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

reliability ( noun ) = اعتبار، قابلیت اعتماد، قابلیت اطمینان، درصد اطمینان، قابلیت اعتبار/قابلیت کارکرد یا عملکرد یا کیفیت ( در مورد تجهیزات و وسایل ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

rely ( verb ) = بستگی داشتن، وابسته بودن، متکی بودن، حساب باز کردن ( به شخص یا چیزی به لحاظ اطمینان ) ، اطمینان کردن، اعتماد کردن ، تکیه کردن، اتکا ک ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

reliant ( adj ) = وابسته، متکی، محتاج examples: 1 - She is totally reliant on her parents for money. او کاملا در مسائل مالی وابسته به پدر و مادرش ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

reliable ( adj ) = قابل اطمینان، قابل اعتماد، مطمئن، قابل اتکا/موثق، معتبر a reliable car = اتومبیلی قابل اطمینان reliable information = اطلاعات مو ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

dependably ( adv ) = reliably ( adv ) به معناهای : مطمئناً، با اطمینان، به طور مطمئن، به طرزی قابل اعتماد، به طرزی قابل اطمینان، به طور موثق

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

reliably ( adv ) = مطمئناً، با اطمینان، به طور مطمئن، به طرزی قابل اعتماد، به طرزی قابل اطمینان، به طور موثق مترادف است با کلمه : Dependably ( adv ) ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

readiness ( noun ) = آماده، آمادگی/اشتیاق، تمایل examples : 1 - her readiness to cooperate was an important factor in the investigation. اشتیاق ( ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

ready ( verb ) = حاضر کردن، آماده کردن example : 1 - British companies were readying themselves for big changes. شرکت های انگلیسی خود را برای تغی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٥

ready ( adj ) = آماده، حاضر، مهیا، فراهم، موجود/در دسترس، دم دست/مایل، راغب، مشتاق/قبلاً، از پیش/نقد/در زمین شناسی به معنای سبک ready use = دم دستی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

freely ( adv ) = readily ( adv ) به معناهای : آزادانه، به دلخواه، به راحتی، به آسانی، با میل، از روی اشتیاق

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٠

readily ( adv ) = با میل، با اشتیاق/به راحتی، به آسانی، بدون دشواری، به سادگی/آزادانه، به دلخواه/با سرعت و به آسانی، بلافاصله، فوری/ readily availab ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

با سرعت و به آسانی در دسترس، به آسانی در دسترس، به سهولت در دسترس

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

مثال: Information is readily available on the Internet. اطلاعات با سرعت و به آسانی در اینترنت در دسترس است.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٠

proportionately ( adv ) = به نسبت، نسبتاً، به طور نسبی/به تناسب، متناسباً examples: 1 - Chicken seeds price have gone up and egg prices will rise up ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

proportionate ( adj ) : متناسب، مطابق، هماهنگ، جور/نسبی/درخور proportionate or prorate consolidation = تلفیق نسبی proportionate share = سهم متناسب

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٦

proportional ( adj ) = متناسب، نسبی، نسبت/بستگی /رابطه مستقیم ( directly proportional ) /رابطه معکوس ( inversly proportional ) proportional relatio ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

proportionally ( adv ) = به نسبت، به اندازه، به تناسب ، نسبتاً، به طور نسبی proportionally less/more/fewer = نسبتاً کمتر/بیشتر/اندک examples: 1 - ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

proportions ( noun ) = بخش، قسمت/بًعد، ابعاد، نسبت، تناسب، اندازه/ the proportion of water to alcohol = نسبت آب به الکل مترادف با کلمه : Dimension ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

( Dimension ( noun = proportions ( noun ) به معناهای : بًعد، ابعاد، نسبت، تناسب، اندازه

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

prophecy ( noun ) = پیشگویی، پیشبینی مثال : the brilliant student fulfilled his teacher's prophecy that he would be a successful doctor. این دانش آ ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

prophet ( non ) = پیامبر، رسول، نبی، پیغمبر /پیشگو، آینده بین، غیب گو/مبلغ the Holy Prophet = پیامبر اکرم an Old Testament prophet = پیامبر عهد باست ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

prophet of doom ( idiom ) = پیشگوی سرنوشت، پیشگوی اتفاقات بد آینده

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

prophesy ( verb ) = پیش گویی کردن، پیش بینی کردن ، آینده نگری کردن examples: 1 - Few could have prophesied this war. تعداد کمی می توانستند این جن ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

prophetically ( adv ) = به طرزی پیشگویانه، با آینده نگری، به شیوه ای پیامبرگونه، به شیوه ای رسالتی، به صورت نبوی ، پیشبینانه معانی دیگر ���� {به طر ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

prophetic ( adjective ) = غیب گویانه، پیشگویانه، آینده نگرانه، خبر دهنده از آینده/پیامبرانه، از جانب پیامبر ، نبوی /درست، اجتناب ناپذیر، حتمی الوقوع، ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

predictive ( adj ) = prophetic ( adjective ) به معناهای : پیش گویانه، غیب گویانه، آینده نگرانه، خبر دهنده از آینده

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣٠

prone ( adj ) = مستعد، آماده، مایل، متمایل/دمر، خوابیده رو به شکم، درازکش، درازکشیده، رو به زمین/در معرض، دستخوش/عادت به / پسوند های پذیر و خیز مانند ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٣

inclined ( adj ) = prone ( adj ) به معناهای: مایل، متمایل، راغب/مستعد/شیب دار، اریب

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

periodically ( adverb ) = متناوباً، مرتباً، منظماً، هر چند وقت یک بار، گهگاه، به صورت دوره ای، در فواصل معین ، مکرراً، به طور ادواری مترادف با کلمه ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

regularly ( adv ) = periodically ( adverb ) به معناهای : متناوباً، مرتباً، منظماً، هر چند وقت یک بار، گهگاه، به صورت دوره ای، در فواصل معین، مکرراً

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

periodical ( adj ) = دوره ای، ادواری، متناوب periodical current = جریان متناوب periodical insane = جنون ادواری ( جنونی که گه گاه رخ می دهد ) exam ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

periodic ( adj ) = دوره ای، مقطعی، متناوب، تناوبی، گه گاهی، چرخه ای، ادواری ( نوبتی، امری که نوبت به نوبت و دوره بدوره صورت میگیرد . یا جنون ادواری د ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

regular ( adj ) = periodic ( adj ) = intermittent ( adj ) به معناهای: دوره ای، متناوب، تناوبی، چرخه ای، نوبتی

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

intruder ( noun ) = متجاوز، دزد، مخل، متخلف، خرابکار، مزاحم، فرد خاطی intruder detection system = سیستم تشخیص خرابکار intruder attack = حمله متجاوز ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

intrusion ( noun ) = دخالت، فضولی، مداخله، مزاحمت ، مخل آسایش/دخول سر زده و بدون اجازه /نفوذ examples: 1 - They claim the noise from the new airpor ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٣

intrude ( verb ) = مزاحم شدن، ناخوانده وارد شدن، مخل شدن، به زور وارد شدن/مداخله کردن، دخالت داشتن، بر هم زدن، نقض کردن/ examples: 1 - The sound of ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

intrusively ( adv ) = به طور ناخوانده، به طور سرزده ، به شکلی مخل ، به طور مزاحم ، به صورت نفوذی examples: 1 - Many local houses will be overshadow ...