تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

peculiar ( adjective ) = خاص، بخصوص، ویژه، مخصوص، مختص/عجیب و غریب، نامتداول، غیرعادی /ناخوش احوال، مریض، بیمارگونه/ Definition = غیر معمول و عجیب ، ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

strange ( adj ) = peculiar ( adj ) به معناهای : خاص، بخصوص، ویژه، مخصوص، مختص/عجیب و غریب، نامتداول، غیرعادی /

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

parallel ( adv ) = به شکل موازی، به صورت هم راستا، به حالت موازی، به موازات با examples: 1 - It's a quiet street running ( = positioned ) parallel ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

parallel ( verb ) = شبیه بودن، مشابه بودن/همزمان بودن، هم راستا بودن، به موازات یکدیگر اتفاق افتادن /تطابق داشتن، مطابق بودن examples: 1 - The even ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٠

parallel ( noun ) = شباهت ( بین دو چیز ) ، مانندی، نظیر، قرینه ، بموازات /خط موازی، مدار فرضی، مدار جغرافیایی/میله های پارالل ( ژیمیناستیک کارها از آ ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

parallel ( adj ) = موازی، متوازی، هم ردیف، هم تراز/هم راستا، هم سویی، به موازات هم/مشابه، یکسان، همانند، شبیه، نظیر، همسان/هم زمان، هم سو، مقارن ( به ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

similar ( adj ) = parallel ( adj ) = analogous ( adj ) به معناهای:مشابه، یکسان، همانند، شبیه، نظیر، همسان، هم راستا، همسو

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

negligence ( noun ) = کوتاهی، سهل انگاری، تعلل، فراموشی، بی توجهی، غفلت، اهمال، قصور medical negligence = قصور ( سهل انگاری ) پزشکی examples: 1 - T ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

disuse ( noun ) = neglect ( noun ) به معناهای: بی توجهی، غفلت، کوتاهی، کم کاری، قصور، نادیدگی، عدم کارکرد، عدم استعمال

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

neglect ( verb ) = کوتاهی کردن، سهل انگاری کردن، نادیده گرفتن/بی توجهی کردن، غفلت کردن، غافل شدن، پشت گوش انداختن/از عهده کاری برنیامدن، بی احتیاطی ک ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

neglect ( noun ) = بی توجهی، غفلت، کوتاهی، کم کاری، سهل انگاری/قصور، نادیدگی/عدم کارکرد، عدم استعمال، متروک مترادف است با کلمه : disuse ( noun ) e ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

negligent ( adj ) = بی دقت، غافل، بی توجه، سهل انگار، سهل انگارانه/لا ابالی، ولنگار، حاجی بی غم ( به اصطلاح خودمان ) ، بی تکلف، فارغ، راحت، بی تشویش ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

neglectful ( adj ) = سر به هوا، کوتاهی کننده، فروگذار، غافل، بی توجه، غفلت آمیز، ناشی از غفلت examples: 1 - I'm sure my boss thinks I've been neglec ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

neglected ( adj ) = نادیده گرفته شده، فراموش شده، غافل شده، مورد غفلت، مورد بی توجهی، متروکه neglected children = کودکان نادیده گرفته شده example ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

negligibly ( adv ) = به طور ناچیز، به طور جزئی، به شکلی بی اهمیت، به میزان اندکی، به ندرت Definition = آنقدر کوچک یا جزئی که ممکن است نادیده گرفته ش ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

insignificant ( adj ) = trifling ( adj ) = negligible ( adj ) به معناهای : اندک، ناچیز، جزئی/قابل اغماض، قابل چشم پوشی، کم اهمیت

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

negligible ( adj ) = اندک، ناچیز، جزئی/قابل اغماض، قابل چشم پوشی، کم اهمیت مترادف است با کلمه های : insignificant ( adj ) و trifling ( adj ) a neg ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

یعنی شریک تجاری یا اسپانسر :کسی که حضور فیزیکی نداره و عملا در یک پروژه نیست ولی در مسائل مالی شریک هست و کمک می کند مثال: my silent partner has le ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

Let somebody off = اصطلاح هست یعنی بی خیال کسی شدن ، از خیر کسی یا چیزی گذشتن مثال : The police let him off with a warning and did not arrest him ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

mediocrity ( noun ) = حد معمول، حد وسط/آدم معمولی، آدم عادی/سطح یا کیفیت پایین، درجه چندمی/نه چندان خوب examples: 1 - A goal just before half - ti ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٦

mediocre ( adj ) = متوسط، معمولی، پیش پا افتاده، /نه چندان خوب، سطح یا کیفیت پایین، حد وسط/درجه چندم مترادف است با کلمه : average ( adj ) mediocre ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

average ( adj ) = mediocre ( adj ) به معناهای : متوسط، معمولی، پیش پا افتاده، /نه چندان خوب، حد وسط/درجه چندم

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣٥

maintenance ( noun ) = تعمیر ، نگهداری، سرویس، خدمات/مواظبت، حافظت، مراقبت/خرجی، مخارج، هزینه نگهداری، نفقه ( پولی که شخص باید به طور منظم برای حمایت ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

maintain ( verb ) = نگه داشتن، از دست ندادن، حفظ کردن، حمایت ( مالی ) کردن، مادر خرج شدن، مخارج چیزی را به عهده گرفتن/ادعا کردن، اصرار کردن، معتقد بو ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٣

preserve ( verb ) = maintain ( verb ) به معناهای: نگه داشتن، از دست ندادن، حفظ کردن/ادامه دادن، ثابت نگه داشتن، تغییر ندادن، تداوم بخشیدن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

flourish ( noun ) = حرکت خودنمایانه، ژست گستاخانه، شیرین کاری/تصنع ( ادبی ) ، آرایش سخن/اجرای خیره کننده، اجرای فوق العاده، اجرای چشمگیر، اجرای کوتاه ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢٢

flourish ( verb ) = خوب رشد کردن، شکوفا شدن، رونق گرفتن، گل کردن، موفق شدن، ترقی کردن، در اوج شکوفایی بودن/رشد و نمو کردن ( در مورد گیاهان ) ، گل و ش ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٤

thriving ( adj ) = flourishing ( adj ) به معناهای : رو به رشد، در حال ترقی، در حال پیشرفت، پررونق، موفقیت آمیز ، شکوفا

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

flourishing ( adj ) = رو به رشد، در حال ترقی، در حال پیشرفت، پررونق، موفقیت آمیز ، شکوفا مترادف است با کلمه : thriving ( adj ) examples: 1 - Small ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

discernment ( noun ) =تشخیص، نکته سنجی، بازشناسی، تمایز، قوه تشخیص، فهیم، درک، بصیرت Definition =توانایی قضاوت خوب درباره اشخاص و موارد/ examples: ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٧

discern ( verb ) = تشخیص دادن، پی بردن، فهمیدن، متوجه شدن ، درک کردن، سر در آوردن examples: 1 - He discerned a certain coldness in their welcome. ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

discernibly ( adv ) = به نحو قابل شناسایی، به شکل قابل تشخیصی، به گونه ای قابل مشاهده، به شکلی قابل رویت، به شکل متمایزی ، به طور معلوم، به طور آشکار ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

detectable ( adj ) = discernible ( adj ) به معناهای : قابل تشخیص، قابل مشاهده، قابل شناسایی، کشف شدنی، قابل درک/مشخص، نمایان، آشکار

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

discernible ( adj ) = قابل تشخیص، قابل مشاهده، قابل شناسایی، کشف شدنی، قابل درک/مشخص، نمایان، آشکار مترادف با کلمه : detectable ( adj ) examples: ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

contamination ( noun ) = آلودگی، عفونت، چرک، ناخالصی، عدم خلوص/سرایت examples: 1 - The water supply is being tested for contamination . منبع آب بخ ...

پیشنهاد
١

آلودگی احتمالی شواهد فیزیکی می تواند در محل وقوع جرم ، در حین بسته بندی ، جمع آوری و حمل مدارک به یک تأسیسات یا آزمایشگاه ایمن ، و در طول تجزیه و تحل ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

contaminate ( verb ) = آلوده کردن، فاسد کردن، خراب کردن/به تباهی کشاندن ( در مورد مباحث اخلاقی ) examples: 1 - They have contaminated our water sup ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

polluted ( adj ) = contaminated ( adj ) به معناهای : آلوده، کثیف، فاسد کننده، شیمیایی، سمی، مسموم، ناپاک، ناخالص، پالایش نشده

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

contaminated ( adj ) = آلوده، کثیف، فاسد کننده، شیمیایی، سمی، مسموم، ناپاک، ناخالص، پالایش نشده معانی دیگر ���� ژولیده پولیده، شلخته ( در مورد اشخص ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

afford ( verb ) = بضاعت داشتن، وسع مالی داشتن، وسع کسی رسیدن، از پس خرید چیزی بر آمدن/زمان کافی داشتن، پول کافی داشتن، فضای کافی داشتن/فراهم آوردن/مت ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

affordably ( adv ) =به شیوه ای مقرون به صرفه، به طور معقول، معقولانه، به طور کم خرج/به طور قابل تحمل، به طور قابل قبول، به شکلی پایدار Definition = ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٠

affordable ( adj ) = مقرون به صرفه، ارزان، مناسب، اقتصادی/قابل تحمل مترادف با کلمه : economical ( adj ) Definition = ( در مورد خانه ها و غیره است ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

economical ( adj ) = affordable ( adj ) به معناهای: مقرون به صرفه، ارزان، مناسب، اقتصادی/قابل تحمل

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

drop the ball = اصطلاح هست به معنای اشتباه کردن معادل make the mistake مثال : i think he drpped the ball by not accepting their offers من فکر می کنم ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

triumphal ( adjective ) = پیروزمندانه، فاتحانه، به نشانه پیروزی، به خاطر پیروزی Definition =برای اشاره به چیزی که پیروزی بزرگ ( = پیروزی در جنگ یا ر ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

triumphant ( adj ) = پیروز، پیروزمندانه، فاتح، برنده، فاتحانه، فائق، موفقیت آمیز، موفق/با احساس افتخار، احساس شادی حاصل از پیروزی Definition =داشتن ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

triumphantly ( adv ) = پیروزمندانه، فاتحانه، با پیروزی، با افتخار، به نشانه پیروزی examples: 1 - The winning team ran triumphantly around the stad ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

triumph ( verb ) = پیروز شدن، غلبه کردن، موفق شدن، فائق آمدن، غالب شدن، مستولی شدن examples: 1 - I believe that sooner or later good must triumph o ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

triumph ( noun ) = پیروزی، موفقیت، کامیابی، سرافرازی/نشانه ی پیروزی، نشانه موفقیت، رضایت ناشی از موفقیت/غلبه/نمونه موفق مترادف با کلمه : achievement ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

achievement ( noun ) = triumph ( noun ) به معناهای: پیروزی، موفقیت، کامیابی