پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٢٥٤)
سر کسی را به طاق کوبیدن کسی را دنبال چیز بی ارتباط با موضوع / بی معنی / موهوم فرستادن؛ کسی را از سر خود باز کردن / پیِ نخودسیاه فرستادن مثال: این دوس ...
سر کسی را به طاق کوبیدن کسی را دنبال چیز بی ارتباط با موضوع / بی معنی / موهوم فرستادن؛ کسی را از سر خود باز کردن / پیِ نخودسیاه فرستادن مثال: این دوس ...
سر کسی را به طاق کوبیدن کسی را دنبال چیز بی ارتباط با موضوع / بی معنی / موهوم فرستادن؛ کسی را از سر خود باز کردن / پیِ نخودسیاه فرستادن مثال: این دوس ...
سر کسی را به طاق کوبیدن کسی را دنبال چیز بی ارتباط با موضوع / بی معنی / موهوم فرستادن؛ کسی را از سر خود باز کردن / پیِ نخودسیاه فرستادن مثال: این دوس ...
سر کسی را به طاق کوبیدن کسی را دنبال چیز بی ارتباط با موضوع / بی معنی / موهوم فرستادن؛ کسی را از سر خود باز کردن / پیِ نخودسیاه فرستادن مثال: این دوس ...
سر کسی را به طاق کوبیدن کسی را دنبال چیز بی ارتباط با موضوع / بی معنی / موهوم فرستادن؛ کسی را از سر خود باز کردن / پیِ نخودسیاه فرستادن مثال: این دوس ...
سر کسی را به طاق کوبیدن کسی را دنبال چیز بی ارتباط با موضوع / بی معنی / موهوم فرستادن؛ کسی را از سر خود باز کردن / پیِ نخودسیاه فرستادن مثال: این دوس ...
سر کسی را به طاق کوبیدن کسی را دنبال چیز بی ارتباط با موضوع / بی معنی / موهوم فرستادن؛ کسی را از سر خود باز کردن / پیِ نخودسیاه فرستادن مثال: این دوس ...
کرک انداختن حرف ؛ بسیار طویل شدن آن. ( یادداشت مؤلف ) .
کرک انداختن حرف ؛ بسیار طویل شدن آن. ( یادداشت مؤلف ) .
faux pas
faux pas
faux pas
faux pas
faux pas
The Porte
The Porte
The Porte
The Porte
The Porte
The Porte
an all - out war
paramount
quasi - autonomous
quasi - autonomous
quasi - autonomous
untimely demise
untimely demise
thereby hangs a tale
thereby hangs a tale
engagement ring
aims and objectives
aims and objectives
اعزاز کردن. [ اِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) عزیز داشتن. محترم داشتن. دوستی کردن : وه که دیوانگی عشق ترا عقل پرحیله چه اعزاز کند. عطار. من دعا گویم اگر تو ...
اعزاز کردن. [ اِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) عزیز داشتن. محترم داشتن. دوستی کردن : وه که دیوانگی عشق ترا عقل پرحیله چه اعزاز کند. عطار. من دعا گویم اگر تو ...
اعزاز کردن. [ اِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) عزیز داشتن. محترم داشتن. دوستی کردن : وه که دیوانگی عشق ترا عقل پرحیله چه اعزاز کند. عطار. من دعا گویم اگر تو ...
اعزاز کردن. [ اِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) عزیز داشتن. محترم داشتن. دوستی کردن : وه که دیوانگی عشق ترا عقل پرحیله چه اعزاز کند. عطار. من دعا گویم اگر تو ...
half a loaf ( is better than none )
half a loaf ( is better than none )
go to plan
go to plan
go to plan
go according to plan
خردگان. [ خ ُ دَ / دِ] ( اِ ) ج ِ خرده. بچه ها. اطفال. کودکان : کام من خشک و خردگان مرا می نیاساید آسیای گلو. سوزنی. رجوع به خرده شود.
خردبین. [ خ ُ ] ( نف مرکب ) مته بخشخاش گذار. کوته نظر، و آن صفت ذم است.
خردپیوند. [ خ ُ پ َی ْ / پ ِی ْ وَ ] ( ص مرکب ) کم جثه. کوچک. باریک اندام : با آن پسران خردپیوند هم لوح نشسته دختری چند. نظامی.
خردداشتن. [ خ ُ ت َ ] ( مص مرکب ) کوچک انگاشتن. حقیر شمردن. ازدراء. ( تاج المصادر بیهقی ) : به پیران چنین گفت فرمان گرد که دشمن ندارد خردمند خرد. فر ...
خردداشتن. [ خ ُ ت َ ] ( مص مرکب ) کوچک انگاشتن. حقیر شمردن. ازدراء. ( تاج المصادر بیهقی ) : به پیران چنین گفت فرمان گرد که دشمن ندارد خردمند خرد. فر ...
خردداشتن. [ خ ُ ت َ ] ( مص مرکب ) کوچک انگاشتن. حقیر شمردن. ازدراء. ( تاج المصادر بیهقی ) : به پیران چنین گفت فرمان گرد که دشمن ندارد خردمند خرد. فر ...
خرددندان. [ خ ِ رَدْ، دَ ] ( اِ مرکب ) دندان عقل : از پس طواحن چهار دندان دیگر است دو زیر و دو زبر از هر سویی یکی آنرا خرددندان گویند که از پس رسیدگی ...