پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٦٦)
many moons ago
=dick all vulgar slang ) Nothing, or close to nothing )
=Prick informal not polite ) a penis )
=Prick informal not polite ) a penis )
=Prick informal not polite ) a penis )
=Prick informal not polite ) a penis )
=prick somebody’s conscience if something pricks someone’s conscience or their conscience pricks them, they feel guilty or ashamed
Sharp repulse
persever=persevere
سرازیر شدن
مویه کردن بر کسی ؛ بر او گریستن. در غم و مصیبت او نوحه و گریه نمودن : به هرجای کرده یکی انجمن همه مویه کردند بر خویشتن. فردوسی. پشوتن بر او بر همی ...
نامکشوف. [ م َ ] ( ص مرکب ) کشف ناشده. نهفته. مستتر. در پرده. پنهان. ناآشکار.
نامکشوف. [ م َ ] ( ص مرکب ) کشف ناشده. نهفته. مستتر. در پرده. پنهان. ناآشکار.
نامکشوف. [ م َ ] ( ص مرکب ) کشف ناشده. نهفته. مستتر. در پرده. پنهان. ناآشکار.
نامکشوف. [ م َ ] ( ص مرکب ) کشف ناشده. نهفته. مستتر. در پرده. پنهان. ناآشکار.
نامکشوف. [ م َ ] ( ص مرکب ) کشف ناشده. نهفته. مستتر. در پرده. پنهان. ناآشکار.
مکشوف تن ؛ عریان. لخت. برهنه بدن : هول واقعه چنان سر و دست و پای را بی خبر گردانیده بود که مکشوف تن در آن سرما می رفتیم. ( نفثةالمصدور چ یزدگردی ص 92 ...
مکشوف تن ؛ عریان. لخت. برهنه بدن : هول واقعه چنان سر و دست و پای را بی خبر گردانیده بود که مکشوف تن در آن سرما می رفتیم. ( نفثةالمصدور چ یزدگردی ص 92 ...
مکشوف تن ؛ عریان. لخت. برهنه بدن : هول واقعه چنان سر و دست و پای را بی خبر گردانیده بود که مکشوف تن در آن سرما می رفتیم. ( نفثةالمصدور چ یزدگردی ص 92 ...
مکشوف شدن ؛ آشکار شدن. فاش شدن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : هرگاه که وجه صفتی جدید بر ایشان مکشوف می شود ذوقی تازه به دل ایشان می پیوندد. ( مصباح ...
مکشوف شدن ؛ آشکار شدن. فاش شدن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : هرگاه که وجه صفتی جدید بر ایشان مکشوف می شود ذوقی تازه به دل ایشان می پیوندد. ( مصباح ...
مکشوف شدن ؛ آشکار شدن. فاش شدن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : هرگاه که وجه صفتی جدید بر ایشان مکشوف می شود ذوقی تازه به دل ایشان می پیوندد. ( مصباح ...
مکشوف داشتن ؛ آشکار ساختن. ظاهر کردن : باید که پیش خلق ، معایب صاحب خود مستوردارد و محاسن مکشوف تا متخلق بود به اخلاق ربانی. ( مصباح الهدایه چ همایی ...
مکشوف داشتن ؛ آشکار ساختن. ظاهر کردن : باید که پیش خلق ، معایب صاحب خود مستوردارد و محاسن مکشوف تا متخلق بود به اخلاق ربانی. ( مصباح الهدایه چ همایی ...
بیدادان:ستمگران. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۵۲ ) .
بیدادان:ستمگران. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۵۲ ) .
به فریاد ؛ برای کمک و برای یاری : بدو دست یازم که او یار بس ز گیتی نخواهم به فریاد کس. فردوسی.
به فریاد ؛ برای کمک و برای یاری : بدو دست یازم که او یار بس ز گیتی نخواهم به فریاد کس. فردوسی.
روزگارى پیش از این
روزگارى پیش از این
in times past
in times past
in times past
روزگارى پیش از این
روزگارى پیش از این
روزگارى پیش از این
روزگارى پیش از این
روزگارى پیش از این
اطلال. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ طَلَل. ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ) . رجوع به طلل شود. ج ِ طلل ، بمعنی اثر سرای و جای خراب شده. ( از منتهی الارب ) . نشا ...
اطلال. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ طَلَل. ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ) . رجوع به طلل شود. ج ِ طلل ، بمعنی اثر سرای و جای خراب شده. ( از منتهی الارب ) . نشا ...
اطلال. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ طَلَل. ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ) . رجوع به طلل شود. ج ِ طلل ، بمعنی اثر سرای و جای خراب شده. ( از منتهی الارب ) . نشا ...
اطلال. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ طَلَل. ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ) . رجوع به طلل شود. ج ِ طلل ، بمعنی اثر سرای و جای خراب شده. ( از منتهی الارب ) . نشا ...
جمع جمازه : جمازگان . [ ج َم ْ ما زَ / زِ ] ( اِ ) ج ِ جمازه : بر جمازگان شکاری بسیار بغزنین آوردند. ( تاریخ بیهقی ) . دو هزارپیاده با سلاح تمام بر ...
هردود کشیدن ؛ با خشم و شتاب بسوی کسی رفتن . حمله کردن همراه با فریاد و غریو. ( از یادداشتهای مؤلف ) .
هردود کشیدن ؛ با خشم و شتاب بسوی کسی رفتن . حمله کردن همراه با فریاد و غریو. ( از یادداشتهای مؤلف ) .
هردود کشیدن ؛ با خشم و شتاب بسوی کسی رفتن . حمله کردن همراه با فریاد و غریو. ( از یادداشتهای مؤلف ) .
هردود کشیدن ؛ با خشم و شتاب بسوی کسی رفتن . حمله کردن همراه با فریاد و غریو. ( از یادداشتهای مؤلف ) .
هردود کشیدن ؛ با خشم و شتاب بسوی کسی رفتن . حمله کردن همراه با فریاد و غریو. ( از یادداشتهای مؤلف ) .
از بسیار دور از بسیار دور مرد جمازه سواری نزدیک می شود. بهرام بیضائی ، روز واقعه
از بسیار دور از بسیار دور مرد جمازه سواری نزدیک می شود. بهرام بیضائی ، روز واقعه