روبرو شدن

لغت نامه دهخدا

روبرو شدن. [ ب ِش ُ دَ ] ( مص مرکب ) مواجه شدن. مقابل شدن. محاذی یکدیگر واقع گشتن. || بهم رسیدن. نزدیک یکدیگر آمدن : دو لشکر بهم روبرو شدند. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

مواجه شدن مقابل شدن

مترادف ها

cross (فعل)
قطع کردن، کج خلقی کردن، گذشتن، تقاطع کردن، عبور کردن، قلم کشیدن بروی، روبرو شدن، دورگه کردن، تلاقی کردن، پیوند زدن

encounter (فعل)
روبرو شدن، مواجه شدن با، رویاروی شدن، ملاقات کردن، تصادف کردن، مصادف شدن با، دست بگریبان شدن با

envisage (فعل)
انتظار داشتن، در نظر داشتن، روبرو شدن، در ذهن مجسم کردن

فارسی به عربی

تصور , لقاء

پیشنهاد کاربران

بپرس