پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٧)
طبع شیرخشتی داشتن ؛ با همه کس زیستن توانستن. ( امثال وحکم دهخدا ) . - || در تداول عامه ، متمایل به جنس نرینه بودن مرد.
طبع شیرخشتی داشتن ؛ با همه کس زیستن توانستن. ( امثال وحکم دهخدا ) . - || در تداول عامه ، متمایل به جنس نرینه بودن مرد.
and whatnot
and whatnot
از هم باز شدن ؛ متلاشی شدن. پریشان شدن. جدا شدن اجزاء چیزی از یکدیگر: هرگاه که بیرون کشند [ میخ را ] درحال از هم باز شود. ( کلیله و دمنه ) .
از هم افتادن ؛ متفرق شدن. از هم دور افتادن : غلامانش کاریند و در ایشان رنج بسیار برده است باید که ازهم نیفتند. ( تاریخ بیهقی ) .
از هم افتادن ؛ متفرق شدن. از هم دور افتادن : غلامانش کاریند و در ایشان رنج بسیار برده است باید که ازهم نیفتند. ( تاریخ بیهقی ) .
از هم افتادن ؛ متفرق شدن. از هم دور افتادن : غلامانش کاریند و در ایشان رنج بسیار برده است باید که ازهم نیفتند. ( تاریخ بیهقی ) .
ماتمی. [ ت َ ] ( ص نسبی ) عزادار. سوکوار. مصیبت زده. ماتم زده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . ماتم دیده. ( آنندراج ) : تا خوی ابر گلرخ تو کرده شبنمی ...
ماتمی. [ ت َ ] ( ص نسبی ) عزادار. سوکوار. مصیبت زده. ماتم زده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . ماتم دیده. ( آنندراج ) : تا خوی ابر گلرخ تو کرده شبنمی ...
ماتم زدگان : سوگواران . ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص 486 ) .
ماتم زدگان : سوگواران . ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص 486 ) .
ماتم ساختن. [ ت َ ت َ ] ( مص مرکب ) عزاداری کردن. سوکواری کردن : امیر منوچهر سه روز بر قاعده جیل ماتم ساخت و پس از سه روز در منصب امارت نشست. ( ترجمه ...
ماتم ساختن. [ ت َ ت َ ] ( مص مرکب ) عزاداری کردن. سوکواری کردن : امیر منوچهر سه روز بر قاعده جیل ماتم ساخت و پس از سه روز در منصب امارت نشست. ( ترجمه ...
the advent of something
the advent of something
ill - matched
ill - matched
ill - matched
ill - matched
ill - matched
ill - matched
self renunciation
self renunciation
self renunciation
self renunciation
وطی
carrying - on
carryings - on
carrying - on
carrying - on
carrying - on
set about
set about
set about
unwavering
unwavering
outmoded
outmoded
outmoded
tariff ( 1500 - 1600 ) Italian tariffa, from Arabic ta'rif “list of money to be paid”
ورا رفتن
ورا رفتن
هزیمت رفتن . [ هََ م َ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) گریزان شدن . گریختن : ایشان هزیمت رفتند. ( فارسنامه ٔ ابن بلخی ) .
عالی مکان . [ م َ ] ( ص مرکب ) آنکه منزلت و مقام رفیع دارد. آنکه مکان شریف دارد. عالیقدر. عالیجاه : بگشا ز بال همت عالی مکان گره تا کی شوی چو بیضه در ...
عالی مکان . [ م َ ] ( ص مرکب ) آنکه منزلت و مقام رفیع دارد. آنکه مکان شریف دارد. عالیقدر. عالیجاه : بگشا ز بال همت عالی مکان گره تا کی شوی چو بیضه در ...
عالی مکان . [ م َ ] ( ص مرکب ) آنکه منزلت و مقام رفیع دارد. آنکه مکان شریف دارد. عالیقدر. عالیجاه : بگشا ز بال همت عالی مکان گره تا کی شوی چو بیضه در ...
عالی مکان . [ م َ ] ( ص مرکب ) آنکه منزلت و مقام رفیع دارد. آنکه مکان شریف دارد. عالیقدر. عالیجاه : بگشا ز بال همت عالی مکان گره تا کی شوی چو بیضه در ...
همای بیضه ٔ دین . [ هَُ ی ِ ب َ / ب ِ ض َ / ض ِ ی ِ ] ( اِخ ) کنایه از سرورکائنات محمد مصطفی صلوات اﷲعلیه وآله است . ( برهان ) .
همای بیضه ٔ دین . [ هَُ ی ِ ب َ / ب ِ ض َ / ض ِ ی ِ ] ( اِخ ) کنایه از سرورکائنات محمد مصطفی صلوات اﷲعلیه وآله است . ( برهان ) .