پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٦٦)
ناردانه. [ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) دانه ٔانار. ( ناظم الاطباء ) . ناردان. حب الرمان : داغ ها چون شاخهای بسد یاقوت رنگ هریکی چون ناردانه گشته اندر زیر ...
long/old - established
long/old - established
long/old - established
long/old - established
long/old - established
long/old - established
long/old - established
long/old - established
on an equal/even footing ( with somebody/something ) /on the same/even footing ( as somebody/something ) ( =in the same state or condition as other p ...
on an equal/even footing ( with somebody/something ) /on the same/even footing ( as somebody/something ) ( =in the same state or condition as other p ...
on an equal/even footing ( with somebody/something ) /on the same/even footing ( as somebody/something ) ( =in the same state or condition as other p ...
on an equal/even footing ( with somebody/something ) /on the same/even footing ( as somebody/something ) ( =in the same state or condition as other p ...
shake somebody/something ↔ off
shake somebody/something ↔ off
shake somebody/something ↔ off
shake somebody/something ↔ off
shake somebody/something ↔ off
shake somebody/something ↔ off
shake somebody/something ↔ off
shake somebody/something ↔ off
shake somebody/something ↔ off
پوست پلنگ پوشیدن . [ ت ِ پ َ ل َدَ ] ( مص مرکب ) جامه از پوست پلنگ به تن کردن . || ( تعبیر مثلی ) سخت بدشمنی و معادات برخاستن : یا رسول اﷲ قریش بیکبا ...
پوست پلنگ پوشیدن . [ ت ِ پ َ ل َدَ ] ( مص مرکب ) جامه از پوست پلنگ به تن کردن . || ( تعبیر مثلی ) سخت بدشمنی و معادات برخاستن : یا رسول اﷲ قریش بیکبا ...
دست سودن . [ دَ دَ ] ( مص مرکب ) دست زدن . لمس کردن : اجتساس ؛ دست بسودن . جت ؛ دست سودن گوسپند تا فربهی از لاغری آن معلوم شود. ( از منتهی الارب ) . ...
دست سودن . [ دَ دَ ] ( مص مرکب ) دست زدن . لمس کردن : اجتساس ؛ دست بسودن . جت ؛ دست سودن گوسپند تا فربهی از لاغری آن معلوم شود. ( از منتهی الارب ) . ...
کر نشستن . [ ک ُ ن ِ ش َ ت َ ] ( مص مرکب ) در تداول عامه ، انکار کردن مال کسی که نزد او به امانت یا دین بوده است . مالی را به وام گرفتن و اظهار افلاس ...
کتاب پشت کردن . [ ک ِ پ ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) تجلید. ( یادداشت مؤلف ) . جلد کردن کتاب . کتاب جلد کردن . محتمل است که پشت مصحف پُست ( مخفف پوست ) با ...
کتاب پشت کردن . [ ک ِ پ ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) تجلید. ( یادداشت مؤلف ) . جلد کردن کتاب . کتاب جلد کردن . محتمل است که پشت مصحف پُست ( مخفف پوست ) با ...
نامحتمل ؛ غیرقابل تحمل . که نتوان تحمل کرد. که نتوان بر خود هموار نمود : خیزم به روم که صبرنامحتمل است جان در قدمش کنم که آرام دل است . سعدی .
نامحتمل ؛ غیرقابل تحمل . که نتوان تحمل کرد. که نتوان بر خود هموار نمود : خیزم به روم که صبرنامحتمل است جان در قدمش کنم که آرام دل است . سعدی .
نامحتمل ؛ غیرقابل تحمل . که نتوان تحمل کرد. که نتوان بر خود هموار نمود : خیزم به روم که صبرنامحتمل است جان در قدمش کنم که آرام دل است . سعدی .
to seem likely
کور شدن نطق کسی
داد دل، ( ) را گرفتن لهجه و گویش تهرانی کام
داد دل، ( ) را گرفتن لهجه و گویش تهرانی کام
داد دل، ( ) را گرفتن لهجه و گویش تهرانی کام
داد دل، ( ) را گرفتن لهجه و گویش تهرانی کام
داد دل، ( ) را گرفتن لهجه و گویش تهرانی کام
داد چیزی دادن . [ دِ دَ ] ( مص مرکب ) ادا کردن حق آن . بجای آوردن آن چنانکه باید : بشعر خواجه منم داد شاعری داده به جای خویش معانی از او و سرواده . ...
داد چیزی دادن . [ دِ دَ ] ( مص مرکب ) ادا کردن حق آن . بجای آوردن آن چنانکه باید : بشعر خواجه منم داد شاعری داده به جای خویش معانی از او و سرواده . ...
داد چیزی دادن . [ دِ دَ ] ( مص مرکب ) ادا کردن حق آن . بجای آوردن آن چنانکه باید : بشعر خواجه منم داد شاعری داده به جای خویش معانی از او و سرواده . ...
داد چیزی دادن . [ دِ دَ ] ( مص مرکب ) ادا کردن حق آن . بجای آوردن آن چنانکه باید : بشعر خواجه منم داد شاعری داده به جای خویش معانی از او و سرواده . ...
داد چیزی دادن . [ دِ دَ ] ( مص مرکب ) ادا کردن حق آن . بجای آوردن آن چنانکه باید : بشعر خواجه منم داد شاعری داده به جای خویش معانی از او و سرواده . ...
داد چیزی دادن . [ دِ دَ ] ( مص مرکب ) ادا کردن حق آن . بجای آوردن آن چنانکه باید : بشعر خواجه منم داد شاعری داده به جای خویش معانی از او و سرواده . ...
داد چیزی دادن . [ دِ دَ ] ( مص مرکب ) ادا کردن حق آن . بجای آوردن آن چنانکه باید : بشعر خواجه منم داد شاعری داده به جای خویش معانی از او و سرواده . ...
داد چیزی دادن . [ دِ دَ ] ( مص مرکب ) ادا کردن حق آن . بجای آوردن آن چنانکه باید : بشعر خواجه منم داد شاعری داده به جای خویش معانی از او و سرواده . ...
داد چیزی دادن . [ دِ دَ ] ( مص مرکب ) ادا کردن حق آن . بجای آوردن آن چنانکه باید : بشعر خواجه منم داد شاعری داده به جای خویش معانی از او و سرواده . ...
داد چیزی دادن . [ دِ دَ ] ( مص مرکب ) ادا کردن حق آن . بجای آوردن آن چنانکه باید : بشعر خواجه منم داد شاعری داده به جای خویش معانی از او و سرواده . ...
ای داد و بیداد. [ اَ / اِ دُ ] ( ترکیب عطفی ، صوت مرکب ) شبه جمله ، برای اظهار حسرت و پشیمانی